بریده‌ کتاب‌های تاملاتی درباره جریان "روشنفکری" در ایران

تاملاتی درباره جریان "روشنفکری" در ایران
بریدۀ کتاب

صفحۀ 108

دولت انگلستان، با پایان یافتن جنگ جهانی اول، بنا به چند دلیل، تصمیم به انجام کودتا در ایران و به روی کار آوردن یک دولت دست نشانده و متمرکز گرفت: ۱. به دلیل هزینه سنگین حضور نظامی انگلیس در ایران که دولت انگلیس پس از جنگ، قادر به تقبل و تحمل آن نبود. ۲. نیاز شدیدی که استعمار انگلیس به ایجاد یک دولت متمرکز و دست نشانده و نیرومند، جهت سرکوبی جنبشهای مردمی و نهضتهای منطقه ای و بومی و مقابله با نفوذ کمونیسم و از همه مهمتر، ترویج مدرنیسم احساس می کرد و این دولت مرکزی به ظاهر مستقل، طبعاً نیاز به حضور گسترده نظامی بریتانیا و هزینه شدید حفظ و نگهداری نیرو را مرتفع می ساخت. ٣. یک دولت مدرنیست به اصطلاح مستقل، به خوبی می توانست ایران را به بازاری جهت مصرف کالاهای انگلیسی تبدیل نماید و امکانات معدنی و مواد اولیه و به ویژه نفت ایران را در معرض تاراج استعمار پیر قرار دهد. ۴. یک دولت به ظاهر مستقل، طبعاً با حساسیت ها و مخالفت های کمتری (در مقایسه با حضور افراد ارتش بیگانه و اشغال مستقیم کشور) از طرف مردم رو به رو می شد و وعده ها و شعارهای دروغین آن تا مدتی می توانست در مردم آرامش و انتظار و امید به آینده ایجاد کرده و سبب کاهش حدت و شدت اوضاع بحرانی گردد.

0

تاملاتی درباره جریان "روشنفکری" در ایران
بریدۀ کتاب

صفحۀ 65

چرا می گوییم عقل روشنفکری ایران، عین بی عقلی و بی خردی است؟ به این دلیل که جریان روشنفکری در ایران، محصول طبیعی سیر تاریخی ایران نبود، بلکه بالذات و به گونه ای جوهری، حیاتی مصنوعی و به اصطلاح ((تزریقی))(تزریق شده از خارج) داشت، این حیات تزریقی، بدان صبغه ای تقلیدی بخشید اما منورالفکری ایران، هرگز از حدود تقلید سطحی خارج نشد و در باطن تفکر غربی سهیم و شریک نگردید(که اگر شده بود، غرب زدگی ما نیز، در مراتبی عمیق تر محقق می شد) از این رو، جریان روشنفکری ایران (که عین مدرنسیم و غرب زدگی بود) تنها در ظواهر و سطحیات و نزاع های ایدئولوژیک و مراتب نازل عقل غربی با آن سهیم شد و در حقیقت از عقل جدید تکنیکی (عقل دكارتی) نیز بهره جدی ای نبرد؛ بدین سان روشنفکری ایران، نه تجسم خرد برتر ولایی و الهی و ماورایی دینی بود و نه نماینده تام و تمام عقل فلسفی و دکارتی بلکه تنها با برخی شعائر و ظواهر سطحی ایدئولوژی های غربی و نحله های سفسطی متأخر غربی آشنا شده بود و به دنبال آن راه افتاده بود. از این رو جوهر و باطن آن تفکر نبوده و نیست بلکه هیاهو، شعار و ایدئولوژی و سطحیت و دلالی و فرقه بازی و جاسوسی است. این بهترین دلیل حقارت ذاتی و وجودی و تاریخی روشنفکری سطحی و تقلیدی ایران است. نشانه آن هم همین بس نطفه ی روشنفکری، ایران در انجمن ها و لژهای ماسونی و در کوران یک که تهاجم استيلاجویانه استعماری بسته شد و چهره های سرشناس آن بیش از آن که کوچکترین نسبتی با تفکر داشته باشند، جاسوس و فراماسونر بوده اند. (بنگرید به ملکم خان، آخوند زاده، تقی زاده، فروغی، منوچهر اقبال و دیگران.)

6