بریده‌های کتاب امسال قبول می شویم: روایتی از زندگی عفت نجیب ضیاء

از همان جوانی برای خودم یک بیمه درست کرده بودم و هر روز غیر از صدقه، پول جداگانه‌ای کنار می‌گذاشتم برای سلامتی امام زمان(عج). بعد که مبلغ چشمگیری جمع می‌شد صرف کمک به دیگران می‌کردم. عجیب این پول و این کار برکت آورده بود در زندگی‌ام.

بچهٔ یک‌ساله‌ای داخل بخش بود که مننژیت گرفته بود. مننژیت بیماری خیلی سختی بود و خیلی از بچه‌ها بر اثر آن می‌مردند. آن بچه در کما بود و نمی‌توانست غذا بخورد. با اینکه بهش سرم وصل بود، حالش هر روز بدتر می‌شد. تصمیم گرفتم جور دیگری به بدنش غذا برسانم. زردهٔ تخم‌مرغ را با آبِ گوشت ثانی می‌کردم و از طریق مقعدش وارد بدنش می‌کردم. بعد از چند روز، کم‌کم رنگ و رویش عوض شد و بعد از مدتی به هوش آمد. شاید یکی از شیرین‌ترین روزهای پرستاری‌ام همان روز بود که این بچه‌ چشم‌هایش را باز کرد.

خاکی که گُل وجود آدم را پرورش می‌دهد، در حقیقت فضای خانه است و من هم در همان عالم بچگی، مدام این حال و هوای مادر را می‌دیدم.

حبیب الله ثابت پاسال، پایه گذار کارخانه پپسی در دوران پهلوی،از بهاییان ایران بود و همین مسئله باعث حساسیت متدینان درباره محصولات این کارخانه شده بود؛ زیرا آن را خدمت به اسرائیل می‌دانستند. طبق سندی از ساواک به تاریخ ۲۰ آذر ۱۳۴۱ شهربانی قم در گزارشی از زبان امام خمینی بیان می‌کند که ایشان در جلسه‌ای با علما گفته است: « دستگاه بهاییت و کارخانه پپسی کولا دستگاه جاسوسی یهود فلسطین است.. » نظر مراجع تقلید باعث شد مردم و به خصوص جوانان انقلابی، خوردن نوشابه‌ی پپسی را تحریم کنند.

بشر همیشه بین شک و یقین سرگردان است. من هم آنقدر پاک نبودم که خداوند آن طرف دیوار را به من نشان بدهد. برای امثال من شاید لحظه‌ای پیش بیاید که بعضی چیزها را حس کنیم. تا آن موقع فکر می‌کردم حجاب کاملا از نماز و روزه جدا و مسئله‌ای دل‌بخواهی است و شیخ‌ها هم از خودشان درآورده اند که باید حجاب داشته باشید... قرآنی باترجمه پیدا کردم و یک راست رفتم سراغ سوره نور. آیات را یکی یکی می‌خواندم تا برسم به آن آیه‌ای که درباره‌ی حجاب بود... رسیدم به آن آیه، تنم یخ کرده بود. اشک می‌ریختم و آیات قرآن را می‌خواندم.