بریدۀ کتاب

امسال قبول می شویم: روایتی از زندگی عفت نجیب ضیاء
بریدۀ کتاب

صفحۀ 52

بچهٔ یک‌ساله‌ای داخل بخش بود که مننژیت گرفته بود. مننژیت بیماری خیلی سختی بود و خیلی از بچه‌ها بر اثر آن می‌مردند. آن بچه در کما بود و نمی‌توانست غذا بخورد. با اینکه بهش سرم وصل بود، حالش هر روز بدتر می‌شد. تصمیم گرفتم جور دیگری به بدنش غذا برسانم. زردهٔ تخم‌مرغ را با آبِ گوشت ثانی می‌کردم و از طریق مقعدش وارد بدنش می‌کردم. بعد از چند روز، کم‌کم رنگ و رویش عوض شد و بعد از مدتی به هوش آمد. شاید یکی از شیرین‌ترین روزهای پرستاری‌ام همان روز بود که این بچه‌ چشم‌هایش را باز کرد.

بچهٔ یک‌ساله‌ای داخل بخش بود که مننژیت گرفته بود. مننژیت بیماری خیلی سختی بود و خیلی از بچه‌ها بر اثر آن می‌مردند. آن بچه در کما بود و نمی‌توانست غذا بخورد. با اینکه بهش سرم وصل بود، حالش هر روز بدتر می‌شد. تصمیم گرفتم جور دیگری به بدنش غذا برسانم. زردهٔ تخم‌مرغ را با آبِ گوشت ثانی می‌کردم و از طریق مقعدش وارد بدنش می‌کردم. بعد از چند روز، کم‌کم رنگ و رویش عوض شد و بعد از مدتی به هوش آمد. شاید یکی از شیرین‌ترین روزهای پرستاری‌ام همان روز بود که این بچه‌ چشم‌هایش را باز کرد.

18

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.