بریدههای کتاب به امین بگو دوستش دارم عَلَـویه 1403/6/13 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 173 _این من نیستم که از محمد حمایت می کنم ، بلکه محمد است که حامی من. 0 12 عَلَـویه 1403/6/6 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 49 اگر من نور را دیدم دلیلش این نیست که چشمان پر قدرت و روح مؤمنی دارم ، بلکه دلیلش این است که تاریکی بیداد می کند. 0 9 Masoumeh 1403/10/1 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 28 0 1 محمدتقی ریاحی 2 روز پیش به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 261 فاطمه را دیدم از خانه خارج شد و به سمت دیگر طفلان دوید. گفتمش: «مراقب سنگ ها باش دخترم! ما در تمام دنیا همین یک فاطمه را داریم.» از خدیجه یاد گرفته بود هر چه از بزرگی میشنود بر چشم بگذارد. دست بر چشم نهاد و با احتیاط پا گذاشـت بر تخته سنگ ها و از کوه پایین رفت. بلند گفتم:«کسی از شما جوانان مراقب این طفل باشد تا سلامت به پایین کوه برسد.» 0 0 suny 1404/2/28 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 8 نمیدانم چه درست است؛ امور را سپرده ام دست خدا. 0 3 لیلا شیبانی 1402/11/10 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 1 سیّدی! به امین بگو دوستش دارم. به امین بگو دوستش دارم. به امین بگو دوستش دارم. 0 11 فاطمه بابامرادی 5 روز پیش به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 296 0 1 محمدتقی ریاحی 2 روز پیش به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 265 علی به استقبالم آمده است، کامل مردی شده، چشمانش هنوز همان چشمانی که تمایل دارد به رنگ عسل. لبش میخندد. میگوید باید به دریا برویم. 0 0 suny 1404/2/28 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 310 0 8 صآد 3 روز پیش به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 248 در جواب محمد رسولالله اینگونه بنویسید بی کم و کاست:«بسم الله الرحمن الرحیم» 0 1 معصومه اسدی 1404/3/3 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 64 اگر حرف نزنی،اهل دنیا را محروم کرده ای از صدا و سخنت :))) 0 4 فاطمه عباسی 🇵🇸 1403/8/30 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 1 از روزی که آمنه آبستن شده، این خانه سبک شده من نیز که عبدالله را در بطن داشتم همینگونه بود من بار برداشته بودم، خانهمان سبک شده بود گویی خیال آشفتهی طبیعت راحت شده باشد حال نیز میدانم که خبرهایی در راه است 0 8 فاطمه صالحی 1403/9/15 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 225 تنها محمد «ص» بود که میتوانست این قوم را تحمل کند و جهلشان را با لبخند پاسخ گوید. 0 9 محمدتقی ریاحی 2 روز پیش به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 41 اگر من همسر مادرت هستم و به همین قاعده نیز پدر تو، رخصت نمی دهمت به ناحق و ناسزا سخن بگویی درباره زنی چون لبنی و امثال او... تو در خانه من و پدرم هاشم بزرگ شده ای که هر دو زن را عزیز شمرده ایم. عمه ات شفا را ندیده ای که به خواست خود تمام خواستگاران را پس زده و نشسته به انتظار عشقی خیالی؟ آیا کسی او را به اجبار به خانه مردی فرستاده؟ خواهرانت را ندیده ای که همه جان هستند برای پدر؟ چه کس تو را گفته زن ضعیف است و باید فرمانبری کند مرد را ؟ مادرت ضعیف بوده یا ام جمیل همسرت؟ 0 0 Nazi.jg 1403/10/5 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 46 گمان میکردم مرد، کوه است. غافل از اینکه کوه نیز گاهی ریزش میکند:) 0 3 عَلَـویه 1403/6/14 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 199 _نمی دانم این "لا اله الا الله" چه از او می ستاند... 0 7 محمدتقی ریاحی 2 روز پیش به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 303 تمام صحرا لبریز میشود از آب. موج روی موج. من بر موج نشسته ام و تنم تا نیمه در آب است. گاه سر به زیر آب می برم و گاه سر از آب بیرون می کشم. ساحل از دور پیداست. زنی ایستاده آنجا. خوب نگاه می کنم. فاطمه بنت نبیست .میگویم: - فاطمه اینجا در میدان جنگ چه میکنی؟ به خانه بازگرد، طفلت حسن را به که سپرده ای؟ به خانه بازگرد. علی اگر بداند، می رنجد. فاطمه نگاهم میکند و دست من فرو میرود در آب دریا و کسی کلمات قرآن را بر پهنه آب می نویسد، یک به یک. اطراف را نگاه می کنم، فاطمه تو را به مادرت خدیجه بازگرد! تیر می افکنند. و بیم دارم مبادا تیرها بر جانت بنشیند. فاطمه همچنان نگاهم می کند. دست دراز کرده و مرا فرا می خواند: - خوش آمدی عمو جان! علی منتظرت بود. علی؟ علی که همین جا کنار من شمشیر میزد. چه میگوید فاطمه؟ اطراف را نگاه میکنم. علی دستش را دراز میکند تا دستم را بگیرد. دستش از آب است. علی خوشامدم می گوید. حیرانم. مگر به کجا داخل شده ام؟ علی تنش دریا، باز پیش می آید. دست دراز میکنم و پا به آب می گذارم. چه زیباست دریای درونش! لبخند میزنم به روی علی. فرو میروم در آب دریا. 0 1 فاطمه صالحی 1403/9/8 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 46 وقتی مکه تا به این حد تاریک است، تنها که میشوی حتی کورسویی نیز راحت به چشم میآید. اگر من نور را دیدم دلیلش این نیست که چشمان پرقدرت یا روح مومنی دارم، بلکه دلیلش این است که تاریکی بیداد میکند. 0 4 فاطمه عباسی 🇵🇸 1403/9/2 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 1 میترسم این "ای کاش" ها از بندگیام بکاهد... 0 24 suny 1404/2/28 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 202 چقدر شریف هستند مخلوقات مطیع خداوند! 0 2
بریدههای کتاب به امین بگو دوستش دارم عَلَـویه 1403/6/13 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 173 _این من نیستم که از محمد حمایت می کنم ، بلکه محمد است که حامی من. 0 12 عَلَـویه 1403/6/6 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 49 اگر من نور را دیدم دلیلش این نیست که چشمان پر قدرت و روح مؤمنی دارم ، بلکه دلیلش این است که تاریکی بیداد می کند. 0 9 Masoumeh 1403/10/1 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 28 0 1 محمدتقی ریاحی 2 روز پیش به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 261 فاطمه را دیدم از خانه خارج شد و به سمت دیگر طفلان دوید. گفتمش: «مراقب سنگ ها باش دخترم! ما در تمام دنیا همین یک فاطمه را داریم.» از خدیجه یاد گرفته بود هر چه از بزرگی میشنود بر چشم بگذارد. دست بر چشم نهاد و با احتیاط پا گذاشـت بر تخته سنگ ها و از کوه پایین رفت. بلند گفتم:«کسی از شما جوانان مراقب این طفل باشد تا سلامت به پایین کوه برسد.» 0 0 suny 1404/2/28 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 8 نمیدانم چه درست است؛ امور را سپرده ام دست خدا. 0 3 لیلا شیبانی 1402/11/10 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 1 سیّدی! به امین بگو دوستش دارم. به امین بگو دوستش دارم. به امین بگو دوستش دارم. 0 11 فاطمه بابامرادی 5 روز پیش به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 296 0 1 محمدتقی ریاحی 2 روز پیش به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 265 علی به استقبالم آمده است، کامل مردی شده، چشمانش هنوز همان چشمانی که تمایل دارد به رنگ عسل. لبش میخندد. میگوید باید به دریا برویم. 0 0 suny 1404/2/28 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 310 0 8 صآد 3 روز پیش به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 248 در جواب محمد رسولالله اینگونه بنویسید بی کم و کاست:«بسم الله الرحمن الرحیم» 0 1 معصومه اسدی 1404/3/3 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 64 اگر حرف نزنی،اهل دنیا را محروم کرده ای از صدا و سخنت :))) 0 4 فاطمه عباسی 🇵🇸 1403/8/30 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 1 از روزی که آمنه آبستن شده، این خانه سبک شده من نیز که عبدالله را در بطن داشتم همینگونه بود من بار برداشته بودم، خانهمان سبک شده بود گویی خیال آشفتهی طبیعت راحت شده باشد حال نیز میدانم که خبرهایی در راه است 0 8 فاطمه صالحی 1403/9/15 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 225 تنها محمد «ص» بود که میتوانست این قوم را تحمل کند و جهلشان را با لبخند پاسخ گوید. 0 9 محمدتقی ریاحی 2 روز پیش به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 41 اگر من همسر مادرت هستم و به همین قاعده نیز پدر تو، رخصت نمی دهمت به ناحق و ناسزا سخن بگویی درباره زنی چون لبنی و امثال او... تو در خانه من و پدرم هاشم بزرگ شده ای که هر دو زن را عزیز شمرده ایم. عمه ات شفا را ندیده ای که به خواست خود تمام خواستگاران را پس زده و نشسته به انتظار عشقی خیالی؟ آیا کسی او را به اجبار به خانه مردی فرستاده؟ خواهرانت را ندیده ای که همه جان هستند برای پدر؟ چه کس تو را گفته زن ضعیف است و باید فرمانبری کند مرد را ؟ مادرت ضعیف بوده یا ام جمیل همسرت؟ 0 0 Nazi.jg 1403/10/5 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 46 گمان میکردم مرد، کوه است. غافل از اینکه کوه نیز گاهی ریزش میکند:) 0 3 عَلَـویه 1403/6/14 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 199 _نمی دانم این "لا اله الا الله" چه از او می ستاند... 0 7 محمدتقی ریاحی 2 روز پیش به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 303 تمام صحرا لبریز میشود از آب. موج روی موج. من بر موج نشسته ام و تنم تا نیمه در آب است. گاه سر به زیر آب می برم و گاه سر از آب بیرون می کشم. ساحل از دور پیداست. زنی ایستاده آنجا. خوب نگاه می کنم. فاطمه بنت نبیست .میگویم: - فاطمه اینجا در میدان جنگ چه میکنی؟ به خانه بازگرد، طفلت حسن را به که سپرده ای؟ به خانه بازگرد. علی اگر بداند، می رنجد. فاطمه نگاهم میکند و دست من فرو میرود در آب دریا و کسی کلمات قرآن را بر پهنه آب می نویسد، یک به یک. اطراف را نگاه می کنم، فاطمه تو را به مادرت خدیجه بازگرد! تیر می افکنند. و بیم دارم مبادا تیرها بر جانت بنشیند. فاطمه همچنان نگاهم می کند. دست دراز کرده و مرا فرا می خواند: - خوش آمدی عمو جان! علی منتظرت بود. علی؟ علی که همین جا کنار من شمشیر میزد. چه میگوید فاطمه؟ اطراف را نگاه میکنم. علی دستش را دراز میکند تا دستم را بگیرد. دستش از آب است. علی خوشامدم می گوید. حیرانم. مگر به کجا داخل شده ام؟ علی تنش دریا، باز پیش می آید. دست دراز میکنم و پا به آب می گذارم. چه زیباست دریای درونش! لبخند میزنم به روی علی. فرو میروم در آب دریا. 0 1 فاطمه صالحی 1403/9/8 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 46 وقتی مکه تا به این حد تاریک است، تنها که میشوی حتی کورسویی نیز راحت به چشم میآید. اگر من نور را دیدم دلیلش این نیست که چشمان پرقدرت یا روح مومنی دارم، بلکه دلیلش این است که تاریکی بیداد میکند. 0 4 فاطمه عباسی 🇵🇸 1403/9/2 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 1 میترسم این "ای کاش" ها از بندگیام بکاهد... 0 24 suny 1404/2/28 به امین بگو دوستش دارم مریم راهی 4.6 25 صفحۀ 202 چقدر شریف هستند مخلوقات مطیع خداوند! 0 2