بریده‌های کتاب iron flame

من خیلی سریع دارم یاد میگیرم که می‌شود کسی را دوست داشته باشی و همزمان دلت نخواهد که با او باشی

سگیل جیغ میکشد “نمی‌تونی این کارو بکنی من تورو انتخاب کردم” اما وایولت هم من را انتخاب کرد. دست دراز می‌کنم.

دوستت دارم بدون تو دنیایی برای من وجود نداره.

می‌گویم: «همونجوری که نمی‌تونستی تو ترشینگ ازم محافظت کنی، الان هم نمی‌تونی. می‌دونی که اینجا اینجوریه.» و کنارش می‌ایستم. زیدن جواب میدهد: «اون‌ موقع مال من نبودی.»

دوستت دارم. تو میتونی تمام دنیام رو به آشوب بکشی و من هنوز هم دوستت داشته باشم. میتونی رازهات رو حفظ کنی، انقلاب کنی، در حد مرگ کلافه ام کنی، احتمالا نابودم کنی و من همچنان دوستت خواهم داشت. نمیتونم جلوش رو بگیرم و نمیخوام. تو گرانش منی، بدون تو هیچ چیز توی دنیای من سرجاش نیست.

Should you fall, Then I will follow. -Tairn-✨️💜

تاریخ گذشته و رویداد‌های حال حاضر به خاطر این به هم گره خوردند که روی هم تاثیر می‌گذارند.

مشکل بشریت این است که ما اغلب روحمان را بهایی منصفانه برای رسیدن به قدرت می‌دانیم.