بریدههای کتاب مردگان باغ سبز عطیه عیاردولابی 1403/10/28 مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی 4.2 15 صفحۀ 129 و گمان میکنم آدم به همه چیز میتواند عادت کند. و شاید همین جوری است که کار سخت تبدیل میشود به کار آسان یا حتی تفریح، خوشهچینی برای من همین طور بود و حالا مرده جمعکنی هم داشت برای اهالی این طور میشد. اول با ترس و لرز نزدیک شده بودند و حوالی ظهر دیگر طوری رفتار میکردند که انگار آمدهاند برای گردش و سرگرمی. 0 7 عطیه عیاردولابی 1403/10/28 مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی 4.2 15 صفحۀ 102 و می دانم که خسته می شوی، ولی این است دنیای کثیف سیاست یا سیاستمدارها - که در واقع سیاستمدار کثیف است و نه سیاست و دریا که حتماً نجس نمی شود حتی اگر سگی یعنی دهان سگی... - و شاید بگویی به ما چه مربوط در هر حال؟! ما که کاری با آن نداریم، ما که اصلا نمیفهمیم خوردنی است یا پوشیدنی! پس برای چه باید به آن فکر کنیم؟ ولی راستش را بخواهی ما هم به آن کاری نداشته باشیم او به ما کار دارد. 0 4 عطیه عیاردولابی 1403/10/28 مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی 4.2 15 صفحۀ 135 و مادر مثل گنجشک است به گمانم. همیشه رو دیوار یا درخت خانه سروصدا میکند بی آنکه به چشم بیاید و فقط وقتی متوجه نبودش میشوی که دیگر نیست، که دیگر پریده، که دیگر رفته، که دیگر مرده. 0 8 عطیه عیاردولابی 1403/10/25 مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی 4.2 15 صفحۀ 41 شروع کردند به قسم خوردن به خدا و پیغمبر و ائمه و امامزادهای که نه بالاش میشناخت و نه سرهنگ گویا و آنها جهتش را نشان میدادند و انگار تو روستاشان بود یا همان نزدیکیها. و لابد اصلاً تصور یا شاید بشود گفت تخیل هم نمیکردند یا یادشان رفته بود که این سرهنگی که دارند براش قسم پشت قسم میخورند و حوالهاش میدهند به امامزاده یک وقتی تودهای بوده و بعد شده فرقهای و در هر حال - اگر بیاعتقاد هم نباشد نباید هم دل خوشی هم از خدا و پیغمبر و این جور چیزها داشته باشد همان طور که آنها هم نباید به عنوان یک فدایی و عضو حزب، زیاد از این چیزها مایه بگذارند. ولی انگار از آن وقتهایی بود که همه فراموش کرده بودند که چی باید باشند یا قرار بوده باشند. 2 4 امید ابد 1403/1/23 مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی 4.2 15 صفحۀ 131 0 10 امید ابد 1403/1/20 مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی 4.2 15 صفحۀ 103 0 15 فاطمه کاردانی 1404/3/5 مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی 4.2 15 صفحۀ 196 کسی که اسب دیگران را سوار شده باشد،زود زمین میخورد. 0 5 فاطمه کاردانی 1404/2/25 مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی 4.2 15 صفحۀ 135 و مادر مثل گنجشک است به گمانم. همیشه رو دیوار یا درخت خانه سروصدا میکند بیآنکه به چشم بیاید و فقط وقتی متوجه نبودش میشوی که دیگر نیست، که دیگر پریده،که دیگر رفته، که دیگر مُرده. 1 22
بریدههای کتاب مردگان باغ سبز عطیه عیاردولابی 1403/10/28 مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی 4.2 15 صفحۀ 129 و گمان میکنم آدم به همه چیز میتواند عادت کند. و شاید همین جوری است که کار سخت تبدیل میشود به کار آسان یا حتی تفریح، خوشهچینی برای من همین طور بود و حالا مرده جمعکنی هم داشت برای اهالی این طور میشد. اول با ترس و لرز نزدیک شده بودند و حوالی ظهر دیگر طوری رفتار میکردند که انگار آمدهاند برای گردش و سرگرمی. 0 7 عطیه عیاردولابی 1403/10/28 مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی 4.2 15 صفحۀ 102 و می دانم که خسته می شوی، ولی این است دنیای کثیف سیاست یا سیاستمدارها - که در واقع سیاستمدار کثیف است و نه سیاست و دریا که حتماً نجس نمی شود حتی اگر سگی یعنی دهان سگی... - و شاید بگویی به ما چه مربوط در هر حال؟! ما که کاری با آن نداریم، ما که اصلا نمیفهمیم خوردنی است یا پوشیدنی! پس برای چه باید به آن فکر کنیم؟ ولی راستش را بخواهی ما هم به آن کاری نداشته باشیم او به ما کار دارد. 0 4 عطیه عیاردولابی 1403/10/28 مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی 4.2 15 صفحۀ 135 و مادر مثل گنجشک است به گمانم. همیشه رو دیوار یا درخت خانه سروصدا میکند بی آنکه به چشم بیاید و فقط وقتی متوجه نبودش میشوی که دیگر نیست، که دیگر پریده، که دیگر رفته، که دیگر مرده. 0 8 عطیه عیاردولابی 1403/10/25 مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی 4.2 15 صفحۀ 41 شروع کردند به قسم خوردن به خدا و پیغمبر و ائمه و امامزادهای که نه بالاش میشناخت و نه سرهنگ گویا و آنها جهتش را نشان میدادند و انگار تو روستاشان بود یا همان نزدیکیها. و لابد اصلاً تصور یا شاید بشود گفت تخیل هم نمیکردند یا یادشان رفته بود که این سرهنگی که دارند براش قسم پشت قسم میخورند و حوالهاش میدهند به امامزاده یک وقتی تودهای بوده و بعد شده فرقهای و در هر حال - اگر بیاعتقاد هم نباشد نباید هم دل خوشی هم از خدا و پیغمبر و این جور چیزها داشته باشد همان طور که آنها هم نباید به عنوان یک فدایی و عضو حزب، زیاد از این چیزها مایه بگذارند. ولی انگار از آن وقتهایی بود که همه فراموش کرده بودند که چی باید باشند یا قرار بوده باشند. 2 4 امید ابد 1403/1/23 مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی 4.2 15 صفحۀ 131 0 10 امید ابد 1403/1/20 مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی 4.2 15 صفحۀ 103 0 15 فاطمه کاردانی 1404/3/5 مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی 4.2 15 صفحۀ 196 کسی که اسب دیگران را سوار شده باشد،زود زمین میخورد. 0 5 فاطمه کاردانی 1404/2/25 مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی 4.2 15 صفحۀ 135 و مادر مثل گنجشک است به گمانم. همیشه رو دیوار یا درخت خانه سروصدا میکند بیآنکه به چشم بیاید و فقط وقتی متوجه نبودش میشوی که دیگر نیست، که دیگر پریده،که دیگر رفته، که دیگر مُرده. 1 22