بریدههای کتاب خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" homagharibi 1404/1/31 خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 2 صفحۀ 87 خدایا، فقط پیری را در تنگدستی و سرما به سراغمان نفرست! آخر، ما خود نیز پیران بسیاری را بدینسان رها کردهایم... 0 3 homagharibi 1404/1/31 خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 2 صفحۀ 80 حکایت ما انسانها نیز گاه چنین است. هنگامی که ضربت عذاب وجدان بر ما فرود میآید، آتش به تمام وجودمان میزند و آن هم تمام عمر. برخی پس از این درد همچنان بر جای میمانند و برخی دیگر دوام نمیآورند. 0 3 homagharibi 1404/1/31 خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 2 صفحۀ 86 ولی مرگ، اگر به قهر و اجبار نباشد، حلقهای طبیعی از زندگی ماست. بدین سان، اگر کهنسالی ما را به آرامی به سوی مرگ پیش برد، بس آسانتر و با چشمانی بازتر آن را میپذیریم. 0 3 homagharibi 1404/1/31 خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 2 صفحۀ 90 بدینسان، هر جانداری در این جهان تنها دو چیز در کف دارد: کارش و روحش. 0 2 homagharibi 1404/1/31 خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 2 صفحۀ 66 فهمیدم چرا در زبان ما خوشبختی به شکل غریبی مترادف است با "دارایی"؛ اگر داراییات را از دست بدهی، در چشم مردم ابله و رسوا مینمایی. 0 3 homagharibi 1404/1/31 خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 2 صفحۀ 21 زندگی به من آموخته بود معنایش را در غذا جستجو نکنم. 0 3 homagharibi 1404/1/31 خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 2 صفحۀ 88 چه دردناک است شرمسار وطن بودن، آنگاه که وطن در دست مشتی نیرنگباز بیرگ است که از سر بیتدبیری و خودخواهی اداره اش میکنند، آنگاه که در چشم جهانیان چهرهای گستاخ، موذی و بیارج دارد، آنگاه که به جای خوراک سالم روحانی، خوراک فساد پیش رویش میگذارند، آنگاه که فقر و پریشانی چنان در تار و پود زندگی مردم لانه کرده که به هیچ روی نمیتوان چارهاش کرد. 0 3 سپهر ناصری 1403/6/4 خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 2 صفحۀ 11 آرزو داشتم به گوشهای دنج و آرام در روسیه بروم و حالا از این جا سر در آورده بودم. در جایی که از آن آمده بودم حداقل میتوانستم در یه آلونک گلی زندگی کنم و به بیابان چشم بدوزم. شبها باد خنکی میوزید و فقط گنبدی پرستاره بر بالای سر انسان گسترده شده بود. 0 2
بریدههای کتاب خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" homagharibi 1404/1/31 خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 2 صفحۀ 87 خدایا، فقط پیری را در تنگدستی و سرما به سراغمان نفرست! آخر، ما خود نیز پیران بسیاری را بدینسان رها کردهایم... 0 3 homagharibi 1404/1/31 خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 2 صفحۀ 80 حکایت ما انسانها نیز گاه چنین است. هنگامی که ضربت عذاب وجدان بر ما فرود میآید، آتش به تمام وجودمان میزند و آن هم تمام عمر. برخی پس از این درد همچنان بر جای میمانند و برخی دیگر دوام نمیآورند. 0 3 homagharibi 1404/1/31 خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 2 صفحۀ 86 ولی مرگ، اگر به قهر و اجبار نباشد، حلقهای طبیعی از زندگی ماست. بدین سان، اگر کهنسالی ما را به آرامی به سوی مرگ پیش برد، بس آسانتر و با چشمانی بازتر آن را میپذیریم. 0 3 homagharibi 1404/1/31 خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 2 صفحۀ 90 بدینسان، هر جانداری در این جهان تنها دو چیز در کف دارد: کارش و روحش. 0 2 homagharibi 1404/1/31 خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 2 صفحۀ 66 فهمیدم چرا در زبان ما خوشبختی به شکل غریبی مترادف است با "دارایی"؛ اگر داراییات را از دست بدهی، در چشم مردم ابله و رسوا مینمایی. 0 3 homagharibi 1404/1/31 خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 2 صفحۀ 21 زندگی به من آموخته بود معنایش را در غذا جستجو نکنم. 0 3 homagharibi 1404/1/31 خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 2 صفحۀ 88 چه دردناک است شرمسار وطن بودن، آنگاه که وطن در دست مشتی نیرنگباز بیرگ است که از سر بیتدبیری و خودخواهی اداره اش میکنند، آنگاه که در چشم جهانیان چهرهای گستاخ، موذی و بیارج دارد، آنگاه که به جای خوراک سالم روحانی، خوراک فساد پیش رویش میگذارند، آنگاه که فقر و پریشانی چنان در تار و پود زندگی مردم لانه کرده که به هیچ روی نمیتوان چارهاش کرد. 0 3 سپهر ناصری 1403/6/4 خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 2 صفحۀ 11 آرزو داشتم به گوشهای دنج و آرام در روسیه بروم و حالا از این جا سر در آورده بودم. در جایی که از آن آمده بودم حداقل میتوانستم در یه آلونک گلی زندگی کنم و به بیابان چشم بدوزم. شبها باد خنکی میوزید و فقط گنبدی پرستاره بر بالای سر انسان گسترده شده بود. 0 2