بریدهای از کتاب خانه ی ماتریونا: به همراه "خرده ریزها" اثر آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین
1403/6/4
صفحۀ 11
آرزو داشتم به گوشهای دنج و آرام در روسیه بروم و حالا از این جا سر در آورده بودم. در جایی که از آن آمده بودم حداقل میتوانستم در یه آلونک گلی زندگی کنم و به بیابان چشم بدوزم. شبها باد خنکی میوزید و فقط گنبدی پرستاره بر بالای سر انسان گسترده شده بود.
آرزو داشتم به گوشهای دنج و آرام در روسیه بروم و حالا از این جا سر در آورده بودم. در جایی که از آن آمده بودم حداقل میتوانستم در یه آلونک گلی زندگی کنم و به بیابان چشم بدوزم. شبها باد خنکی میوزید و فقط گنبدی پرستاره بر بالای سر انسان گسترده شده بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.