بریدههای کتاب یادداشت های آدم زیادی kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 24 آدمی تا زنده است زندگی را احساس نمیکند، و تنها با گذشت زمان است که زندگی برایش چون صدا محسوس میشود.⏳✨ 0 24 محمد دهقانی 1403/10/16 یادداشت های یک مرد زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 1 0 6 زهرا رضوان 1403/10/28 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 18 او مرا دوست می داشت اما من او را دوست نمی داشتم . بله! من با مادر نیکوکارم بیگانه بودم و عاشقانه ، پدر گناهکارم را دوست می داشتم . 0 45 kan@shi 1404/2/20 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 110 تمام شد... زندگی به پایان رسید. من بیتردید امروز خواهم مُرد. هوا بسیار گرم است... میشود گفت خفه است... یا شاید سینه ی من دیگر سرِ آن ندارد که دَم برآورد؟ کمدیِ کوتاه من به پایان رسید.(💔) پرده فرو میافتد.(🖤) 0 23 زینب 1403/6/26 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 34 ناگفته نماند که به خوشبختی گوشهٔ چشمی هم دارم و حتی تلاش کردهام از راست و چپ خودم را نزدیکش کنم…پس تعجب ندارد که قادرم ملالت را مانند دیگر بندههای خدا احساس کنم. 0 2 Nazila Faghani7 1404/1/8 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 29 « در تمام طول زندگیام دائما جایم را اشغال شده مییافتم و شاید دلیلش این بوده است که هرگز طالب جای مناسب برای خود نبودهام. من مانند هر بیماری بیتحرک، خجالتی و عصبی بودم؛ ...» 0 1 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 51 چه کسی از خودخواهی مبرّاست؟ پیداست که من تنها با گذشت زمان⏳به همهی اینها پی بردم؛ زمانی که مجبور شدم بالهای مجروح و ناتوانم را فرو افکنم.🕊️💔 0 8 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 32 گاه حیرت میکنم که (آدمها) این قدر (ساده و راحت) حرف میزنند! 0 7 مبینا قلیپور 1403/9/1 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 29 «در تمام طول زندگیام دائماً جایم را اشغال شده مییافتم و شاید دلیلش این بوده است که هرگز طالب جای مناسب برای خود نبودهام.» 0 4 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 32 «همه ی ما استاد سکوت ایم.» 0 13 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 18 حتی اینک، با اینکه بیش از بیست سال از مرگش میگذرد، وقتی به یاد (پدر) بینوایم میافتم، بغضی خاموش گلوم را میفشارد و قلبم چنان گرم و تلخ میتپد و از چنان اندوهِ دردناکی سرشار میشود که گویی، هنوز سالهای سال خواهد تپید؛پنداری هنوز دلیلی برای افسوس خوردن وجود دارد.(🖤) 0 3 kan@shi 1404/2/20 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 111 نوشتن برایم دشوار شده است... پر را رها میکنم...🪶 زمانش رسیده است!🕊️ مرگ من آن ارابه ای نیست که شبا هنگام با هیاهویی فزاینده بر سنگ فرش خیابان میتازد و فراز میآید، نه (مرگ من همین جاست)، گِردِ سرم پر میکشد، چونان شبحی که مو بر تن پیامبران راست میکند... من میمیرم...🖤 ⏳🌱(آی زندهها، زندگی کنید!)⌛ 0 4 زینب 1403/6/26 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 49 نیشتر زدن به زخمهای کهنه چه شادیآور و چه دردناک است. 0 8 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 29 با بدگمانی بر تلاش خودم برای «بودن چون همه»🙃👥میخندیدم😄 و ناگهان در حین خنده، اندوه وجودم را میانباشت، دچار یأسی مضحک میشدم🖤 و آنگاه باز به خانهی نخست باز میگشتم. 0 7 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 19 پای پنجره نشستهام و رودخانه و در پسِ پشتش، دشت را نظاره میکنم.🌾🌊🌄 آه طبیعت، طبیعت! با اینکه بسیار دوست میدارمت، اما از ژرفنای وجودت پا بُرون نهادم بی آنکه حتی توانایی زیستن داشته باشم.🥀 گنجشک نر با بالهای گشوده جستوخیز میکند، فریاد میزند و هر آوای صدایش، هر پر پفکردهی بدن کوچکش پُرنشان از سلامتی و توانایی است... 🐦✨ این ما را به کجا رهنمون میشود؟ به هیچ جا. او سالم است و حق دارد فریاد بزند و پرهایش را حجیم کند، من اما بیمارم و محکوم به نیستی — همین و دیگر هیچ.⚫ 0 6 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 29 به سبب تفرعن بیش از حد، یا شاید به سبب سرشت نابهنجارم، بین احساسات و افکارم، و طرز بیان احساسات و افکارم، همیشه مانعی احمقانه، مبهم و استوار یافته ام و هر بار بر شکستن این سد همّت گمارده ام،التهابی عذاب آور بر حرکات، حالت چهره و کل وجودم مستولی شده است، و این تنها عارضه ای نبود که بروز می کرد؛ من به راستی غیر طبیعی و تصنعی می شدم و هر بار با حس این دگرگونی باز شتابان به خویشتنم باز می گشتم. 0 5 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 63 هر روز صبح تصمیم جدید و نهایی میگرفتم — که بیشتر زادهی شبزنده داریهایِ دردناکم بود(✨🖤) 0 8 مهرشاد غروبک 1404/1/2 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 28 کاملا درست است: زیادی. این کلمه برای دیگران کاربرد ندارد… آدمها بد، خوب، عاقل، ابله، دلچسب یا زننده هستند، اما زیادی نیستند. 0 1 kan@shi 1404/2/20 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 106 یک روز دیگر، دو روز دیگر و (آنگاه) دیگر نه دلتنگی احساس خواهم کرد، نه شادمانی🙃🖤 0 3 زینب 1403/6/26 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 28 زیادیام و دیگر هیچ.آدمی خارج از برنامهام، همین و بس. ظاهرا طبیعت برنامهای برای حیات من نداشته و در نتیجه با من مانندِ میهمانی سرزده و ناخوانده رفتار کرده است. 0 4
بریدههای کتاب یادداشت های آدم زیادی kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 24 آدمی تا زنده است زندگی را احساس نمیکند، و تنها با گذشت زمان است که زندگی برایش چون صدا محسوس میشود.⏳✨ 0 24 محمد دهقانی 1403/10/16 یادداشت های یک مرد زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 1 0 6 زهرا رضوان 1403/10/28 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 18 او مرا دوست می داشت اما من او را دوست نمی داشتم . بله! من با مادر نیکوکارم بیگانه بودم و عاشقانه ، پدر گناهکارم را دوست می داشتم . 0 45 kan@shi 1404/2/20 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 110 تمام شد... زندگی به پایان رسید. من بیتردید امروز خواهم مُرد. هوا بسیار گرم است... میشود گفت خفه است... یا شاید سینه ی من دیگر سرِ آن ندارد که دَم برآورد؟ کمدیِ کوتاه من به پایان رسید.(💔) پرده فرو میافتد.(🖤) 0 23 زینب 1403/6/26 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 34 ناگفته نماند که به خوشبختی گوشهٔ چشمی هم دارم و حتی تلاش کردهام از راست و چپ خودم را نزدیکش کنم…پس تعجب ندارد که قادرم ملالت را مانند دیگر بندههای خدا احساس کنم. 0 2 Nazila Faghani7 1404/1/8 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 29 « در تمام طول زندگیام دائما جایم را اشغال شده مییافتم و شاید دلیلش این بوده است که هرگز طالب جای مناسب برای خود نبودهام. من مانند هر بیماری بیتحرک، خجالتی و عصبی بودم؛ ...» 0 1 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 51 چه کسی از خودخواهی مبرّاست؟ پیداست که من تنها با گذشت زمان⏳به همهی اینها پی بردم؛ زمانی که مجبور شدم بالهای مجروح و ناتوانم را فرو افکنم.🕊️💔 0 8 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 32 گاه حیرت میکنم که (آدمها) این قدر (ساده و راحت) حرف میزنند! 0 7 مبینا قلیپور 1403/9/1 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 29 «در تمام طول زندگیام دائماً جایم را اشغال شده مییافتم و شاید دلیلش این بوده است که هرگز طالب جای مناسب برای خود نبودهام.» 0 4 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 32 «همه ی ما استاد سکوت ایم.» 0 13 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 18 حتی اینک، با اینکه بیش از بیست سال از مرگش میگذرد، وقتی به یاد (پدر) بینوایم میافتم، بغضی خاموش گلوم را میفشارد و قلبم چنان گرم و تلخ میتپد و از چنان اندوهِ دردناکی سرشار میشود که گویی، هنوز سالهای سال خواهد تپید؛پنداری هنوز دلیلی برای افسوس خوردن وجود دارد.(🖤) 0 3 kan@shi 1404/2/20 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 111 نوشتن برایم دشوار شده است... پر را رها میکنم...🪶 زمانش رسیده است!🕊️ مرگ من آن ارابه ای نیست که شبا هنگام با هیاهویی فزاینده بر سنگ فرش خیابان میتازد و فراز میآید، نه (مرگ من همین جاست)، گِردِ سرم پر میکشد، چونان شبحی که مو بر تن پیامبران راست میکند... من میمیرم...🖤 ⏳🌱(آی زندهها، زندگی کنید!)⌛ 0 4 زینب 1403/6/26 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 49 نیشتر زدن به زخمهای کهنه چه شادیآور و چه دردناک است. 0 8 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 29 با بدگمانی بر تلاش خودم برای «بودن چون همه»🙃👥میخندیدم😄 و ناگهان در حین خنده، اندوه وجودم را میانباشت، دچار یأسی مضحک میشدم🖤 و آنگاه باز به خانهی نخست باز میگشتم. 0 7 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 19 پای پنجره نشستهام و رودخانه و در پسِ پشتش، دشت را نظاره میکنم.🌾🌊🌄 آه طبیعت، طبیعت! با اینکه بسیار دوست میدارمت، اما از ژرفنای وجودت پا بُرون نهادم بی آنکه حتی توانایی زیستن داشته باشم.🥀 گنجشک نر با بالهای گشوده جستوخیز میکند، فریاد میزند و هر آوای صدایش، هر پر پفکردهی بدن کوچکش پُرنشان از سلامتی و توانایی است... 🐦✨ این ما را به کجا رهنمون میشود؟ به هیچ جا. او سالم است و حق دارد فریاد بزند و پرهایش را حجیم کند، من اما بیمارم و محکوم به نیستی — همین و دیگر هیچ.⚫ 0 6 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 29 به سبب تفرعن بیش از حد، یا شاید به سبب سرشت نابهنجارم، بین احساسات و افکارم، و طرز بیان احساسات و افکارم، همیشه مانعی احمقانه، مبهم و استوار یافته ام و هر بار بر شکستن این سد همّت گمارده ام،التهابی عذاب آور بر حرکات، حالت چهره و کل وجودم مستولی شده است، و این تنها عارضه ای نبود که بروز می کرد؛ من به راستی غیر طبیعی و تصنعی می شدم و هر بار با حس این دگرگونی باز شتابان به خویشتنم باز می گشتم. 0 5 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 63 هر روز صبح تصمیم جدید و نهایی میگرفتم — که بیشتر زادهی شبزنده داریهایِ دردناکم بود(✨🖤) 0 8 مهرشاد غروبک 1404/1/2 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 28 کاملا درست است: زیادی. این کلمه برای دیگران کاربرد ندارد… آدمها بد، خوب، عاقل، ابله، دلچسب یا زننده هستند، اما زیادی نیستند. 0 1 kan@shi 1404/2/20 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 106 یک روز دیگر، دو روز دیگر و (آنگاه) دیگر نه دلتنگی احساس خواهم کرد، نه شادمانی🙃🖤 0 3 زینب 1403/6/26 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 15 صفحۀ 28 زیادیام و دیگر هیچ.آدمی خارج از برنامهام، همین و بس. ظاهرا طبیعت برنامهای برای حیات من نداشته و در نتیجه با من مانندِ میهمانی سرزده و ناخوانده رفتار کرده است. 0 4