بریدههای کتاب یادداشت های آدم زیادی مهرشاد غروبک 1404/1/2 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 28 کاملا درست است: زیادی. این کلمه برای دیگران کاربرد ندارد… آدمها بد، خوب، عاقل، ابله، دلچسب یا زننده هستند، اما زیادی نیستند. 0 1 kan@shi 1404/2/20 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 106 یک روز دیگر، دو روز دیگر و (آنگاه) دیگر نه دلتنگی احساس خواهم کرد، نه شادمانی🙃🖤 0 3 زینب 1403/6/26 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 28 زیادیام و دیگر هیچ.آدمی خارج از برنامهام، همین و بس. ظاهرا طبیعت برنامهای برای حیات من نداشته و در نتیجه با من مانندِ میهمانی سرزده و ناخوانده رفتار کرده است. 0 4 kan@shi 1404/2/20 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 87 اما من!... من بر خودم و آینده ام خط بطلان کشیده بودم.❌🖤 (وقتی عذابها به جایی میرسند) که (تمام وجود آدم)، مانند گاری سنگین (به صدا میافتد و لق لق میزند)، دیگر خندهدار به نظر نمیرسند... اما نه! خنده، اشک را تا پایان، تا نهایت خستگی، و تا زمان خشکیدنش همراهی میکند و حتی آنگاه که دیگر زبان خاموشی میگیرد و گلایه میماسد، همچنان قهقهه سر میدهد و طنین میافکند... 0 3 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 17 «آرامیدن چه خوب است!» بله، چه خوب است! چه خوب است پس از انتظاری مدید⏳،باورِ جانفرسای زندگی 🌀و حسِ سمج و پرتلاطمِ زنده بودن 🌊 را رها کردن! 🕊️ 0 4 Nazila Faghani7 1404/1/8 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 15 رودخانهها یخ جامههاشان را از تن میکنند. من بر جریان برفاب واپسین میروم... به کجا؟ خدا میداند! شاید به دریا. 0 2 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 24 آدمی تا زنده است زندگی را احساس نمیکند، و تنها با گذشت زمان است که زندگی برایش چون صدا محسوس میشود.⏳✨ 0 24 محمد دهقانی 1403/10/16 یادداشت های یک مرد زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 1 0 6 زهرا رضوان 1403/10/28 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 18 او مرا دوست می داشت اما من او را دوست نمی داشتم . بله! من با مادر نیکوکارم بیگانه بودم و عاشقانه ، پدر گناهکارم را دوست می داشتم . 0 45 kan@shi 1404/2/20 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 110 تمام شد... زندگی به پایان رسید. من بیتردید امروز خواهم مُرد. هوا بسیار گرم است... میشود گفت خفه است... یا شاید سینه ی من دیگر سرِ آن ندارد که دَم برآورد؟ کمدیِ کوتاه من به پایان رسید.(💔) پرده فرو میافتد.(🖤) 0 23 زینب 1403/6/26 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 34 ناگفته نماند که به خوشبختی گوشهٔ چشمی هم دارم و حتی تلاش کردهام از راست و چپ خودم را نزدیکش کنم…پس تعجب ندارد که قادرم ملالت را مانند دیگر بندههای خدا احساس کنم. 0 2 Nazila Faghani7 1404/1/8 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 29 « در تمام طول زندگیام دائما جایم را اشغال شده مییافتم و شاید دلیلش این بوده است که هرگز طالب جای مناسب برای خود نبودهام. من مانند هر بیماری بیتحرک، خجالتی و عصبی بودم؛ ...» 0 0 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 51 چه کسی از خودخواهی مبرّاست؟ پیداست که من تنها با گذشت زمان⏳به همهی اینها پی بردم؛ زمانی که مجبور شدم بالهای مجروح و ناتوانم را فرو افکنم.🕊️💔 0 8 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 32 گاه حیرت میکنم که (آدمها) این قدر (ساده و راحت) حرف میزنند! 0 7 مبینا قلیپور 1403/9/1 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 29 «در تمام طول زندگیام دائماً جایم را اشغال شده مییافتم و شاید دلیلش این بوده است که هرگز طالب جای مناسب برای خود نبودهام.» 0 4 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 32 «همه ی ما استاد سکوت ایم.» 0 13 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 18 حتی اینک، با اینکه بیش از بیست سال از مرگش میگذرد، وقتی به یاد (پدر) بینوایم میافتم، بغضی خاموش گلوم را میفشارد و قلبم چنان گرم و تلخ میتپد و از چنان اندوهِ دردناکی سرشار میشود که گویی، هنوز سالهای سال خواهد تپید؛پنداری هنوز دلیلی برای افسوس خوردن وجود دارد.(🖤) 0 3 kan@shi 1404/2/20 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 111 نوشتن برایم دشوار شده است... پر را رها میکنم...🪶 زمانش رسیده است!🕊️ مرگ من آن ارابه ای نیست که شبا هنگام با هیاهویی فزاینده بر سنگ فرش خیابان میتازد و فراز میآید، نه (مرگ من همین جاست)، گِردِ سرم پر میکشد، چونان شبحی که مو بر تن پیامبران راست میکند... من میمیرم...🖤 ⏳🌱(آی زندهها، زندگی کنید!)⌛ 0 4 زینب 1403/6/26 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 49 نیشتر زدن به زخمهای کهنه چه شادیآور و چه دردناک است. 0 8 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 29 با بدگمانی بر تلاش خودم برای «بودن چون همه»🙃👥میخندیدم😄 و ناگهان در حین خنده، اندوه وجودم را میانباشت، دچار یأسی مضحک میشدم🖤 و آنگاه باز به خانهی نخست باز میگشتم. 0 7
بریدههای کتاب یادداشت های آدم زیادی مهرشاد غروبک 1404/1/2 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 28 کاملا درست است: زیادی. این کلمه برای دیگران کاربرد ندارد… آدمها بد، خوب، عاقل، ابله، دلچسب یا زننده هستند، اما زیادی نیستند. 0 1 kan@shi 1404/2/20 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 106 یک روز دیگر، دو روز دیگر و (آنگاه) دیگر نه دلتنگی احساس خواهم کرد، نه شادمانی🙃🖤 0 3 زینب 1403/6/26 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 28 زیادیام و دیگر هیچ.آدمی خارج از برنامهام، همین و بس. ظاهرا طبیعت برنامهای برای حیات من نداشته و در نتیجه با من مانندِ میهمانی سرزده و ناخوانده رفتار کرده است. 0 4 kan@shi 1404/2/20 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 87 اما من!... من بر خودم و آینده ام خط بطلان کشیده بودم.❌🖤 (وقتی عذابها به جایی میرسند) که (تمام وجود آدم)، مانند گاری سنگین (به صدا میافتد و لق لق میزند)، دیگر خندهدار به نظر نمیرسند... اما نه! خنده، اشک را تا پایان، تا نهایت خستگی، و تا زمان خشکیدنش همراهی میکند و حتی آنگاه که دیگر زبان خاموشی میگیرد و گلایه میماسد، همچنان قهقهه سر میدهد و طنین میافکند... 0 3 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 17 «آرامیدن چه خوب است!» بله، چه خوب است! چه خوب است پس از انتظاری مدید⏳،باورِ جانفرسای زندگی 🌀و حسِ سمج و پرتلاطمِ زنده بودن 🌊 را رها کردن! 🕊️ 0 4 Nazila Faghani7 1404/1/8 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 15 رودخانهها یخ جامههاشان را از تن میکنند. من بر جریان برفاب واپسین میروم... به کجا؟ خدا میداند! شاید به دریا. 0 2 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 24 آدمی تا زنده است زندگی را احساس نمیکند، و تنها با گذشت زمان است که زندگی برایش چون صدا محسوس میشود.⏳✨ 0 24 محمد دهقانی 1403/10/16 یادداشت های یک مرد زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 1 0 6 زهرا رضوان 1403/10/28 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 18 او مرا دوست می داشت اما من او را دوست نمی داشتم . بله! من با مادر نیکوکارم بیگانه بودم و عاشقانه ، پدر گناهکارم را دوست می داشتم . 0 45 kan@shi 1404/2/20 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 110 تمام شد... زندگی به پایان رسید. من بیتردید امروز خواهم مُرد. هوا بسیار گرم است... میشود گفت خفه است... یا شاید سینه ی من دیگر سرِ آن ندارد که دَم برآورد؟ کمدیِ کوتاه من به پایان رسید.(💔) پرده فرو میافتد.(🖤) 0 23 زینب 1403/6/26 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 34 ناگفته نماند که به خوشبختی گوشهٔ چشمی هم دارم و حتی تلاش کردهام از راست و چپ خودم را نزدیکش کنم…پس تعجب ندارد که قادرم ملالت را مانند دیگر بندههای خدا احساس کنم. 0 2 Nazila Faghani7 1404/1/8 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 29 « در تمام طول زندگیام دائما جایم را اشغال شده مییافتم و شاید دلیلش این بوده است که هرگز طالب جای مناسب برای خود نبودهام. من مانند هر بیماری بیتحرک، خجالتی و عصبی بودم؛ ...» 0 0 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 51 چه کسی از خودخواهی مبرّاست؟ پیداست که من تنها با گذشت زمان⏳به همهی اینها پی بردم؛ زمانی که مجبور شدم بالهای مجروح و ناتوانم را فرو افکنم.🕊️💔 0 8 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 32 گاه حیرت میکنم که (آدمها) این قدر (ساده و راحت) حرف میزنند! 0 7 مبینا قلیپور 1403/9/1 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 29 «در تمام طول زندگیام دائماً جایم را اشغال شده مییافتم و شاید دلیلش این بوده است که هرگز طالب جای مناسب برای خود نبودهام.» 0 4 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 32 «همه ی ما استاد سکوت ایم.» 0 13 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 18 حتی اینک، با اینکه بیش از بیست سال از مرگش میگذرد، وقتی به یاد (پدر) بینوایم میافتم، بغضی خاموش گلوم را میفشارد و قلبم چنان گرم و تلخ میتپد و از چنان اندوهِ دردناکی سرشار میشود که گویی، هنوز سالهای سال خواهد تپید؛پنداری هنوز دلیلی برای افسوس خوردن وجود دارد.(🖤) 0 3 kan@shi 1404/2/20 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 111 نوشتن برایم دشوار شده است... پر را رها میکنم...🪶 زمانش رسیده است!🕊️ مرگ من آن ارابه ای نیست که شبا هنگام با هیاهویی فزاینده بر سنگ فرش خیابان میتازد و فراز میآید، نه (مرگ من همین جاست)، گِردِ سرم پر میکشد، چونان شبحی که مو بر تن پیامبران راست میکند... من میمیرم...🖤 ⏳🌱(آی زندهها، زندگی کنید!)⌛ 0 4 زینب 1403/6/26 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 49 نیشتر زدن به زخمهای کهنه چه شادیآور و چه دردناک است. 0 8 kan@shi 1404/2/19 یادداشت های آدم زیادی ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 14 صفحۀ 29 با بدگمانی بر تلاش خودم برای «بودن چون همه»🙃👥میخندیدم😄 و ناگهان در حین خنده، اندوه وجودم را میانباشت، دچار یأسی مضحک میشدم🖤 و آنگاه باز به خانهی نخست باز میگشتم. 0 7