بریدههای کتاب آینه های دردار mohana 1404/3/29 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 6 صفحۀ 16 اما حالا که فکر میکنم شاید حق با بهار بود، با همان ساقه های لخت. بر این پهنهٔ خاک چیزی هست که به رغم ما ادامه می دهد، نفس بودن به راستی موکول به بودن ما نیست، و این خوب است، خوب است که جلوه های بودن را به غم و شادی ما نبسته اند. 0 2 رستگار 1403/12/7 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 6 صفحۀ 106 ما می خواستیم دنیا را عوض کنیم ، حالا می بینم فقط خودمان عوض شده ایم. 0 30 ستاره 1402/4/23 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 6 صفحۀ 65 “مرد دیگر، آدم ها میمیرند، سکته میکنند یا زیر ماشین میروند، گاهی حتی کسی عمدا از بالای صخرهای پرتشان میکند پایین. این ها، البته مهم است، ولی مهمتر همان نبودن آنهاست، این که آدم بیدار شود و ببیند که نیستش، کنار تو خالی است. بعد دیگر جای خالیشان میماند، روی بالش، حتی روی صندلی که آدم بعد مردنشان خریده است. آن وقت است که آدم حسابی گریهاش میگیرد، بیشتر برای خودش که چرا باید این چیزها را تحمل کند.” (انتشارات نیلوفر، ص۶۵) 0 15 ستاره 1402/4/17 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 6 صفحۀ 16 انگار آدم ها باشند یا نباشند مهم نیست ... بر این پهنه خاک چیزی هست که به رغم ما ادامه می دهد، نفس بودن به راستی موکول به بودن ما نیست، و این خوب است، خوب است که جلوه های بودن را به غم و شادی ما نبستهاند، خوب است که غم ما، با استناد به قول شاعر "اگر غم را چو آتش دود بودی" دودی ندارد، تا جهان جاودانه تاریک بماند. (نسخه انتشارات نیلوفر) 0 13 ستاره 1402/7/2 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 6 صفحۀ 158 اگر به راه دیگری هم میرفتیم برد نبود. فقط شاید معالجه بود، باختی دیگر. 0 5 درناز نجفی 1403/11/11 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 6 صفحۀ 132 راستش، من فکر میکنم هر کس فقط متعهد به همان منظر خودش باید باشد، دینش را به همین چیزها که دور و برش هست باید ادا کند. من باید بروم، اگر بشود همین فردا. 0 2 ستاره 1402/4/30 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 6 صفحۀ 14 اما گاهی نوشتن یک داستان شکل دادن به کابوس فردی است، تلاشی است برای به یاد آوردن و حتی تثبیت خوابی که یادمان رفته است و گاهی با همین کارها ممکن است بتوانیم کابوسهای جمیعمان را نیز نشان بدهیم تا شاید باطل السحر آن ته مانده بدویتمان بشود. مگر نه این که تا چیزی را به عینه نبینیم نمیتوانیم به آن غلبه کنیم؟ خب، داستان نویس هم گاهی ارواح خبیثهمان را احضار میکند، تجسد میبخشد و میگوید:" حالا دیگر خود دانید، این شما و این اجنهتان". (انتشارات نیلوفر، ص۱۴) 0 14
بریدههای کتاب آینه های دردار mohana 1404/3/29 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 6 صفحۀ 16 اما حالا که فکر میکنم شاید حق با بهار بود، با همان ساقه های لخت. بر این پهنهٔ خاک چیزی هست که به رغم ما ادامه می دهد، نفس بودن به راستی موکول به بودن ما نیست، و این خوب است، خوب است که جلوه های بودن را به غم و شادی ما نبسته اند. 0 2 رستگار 1403/12/7 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 6 صفحۀ 106 ما می خواستیم دنیا را عوض کنیم ، حالا می بینم فقط خودمان عوض شده ایم. 0 30 ستاره 1402/4/23 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 6 صفحۀ 65 “مرد دیگر، آدم ها میمیرند، سکته میکنند یا زیر ماشین میروند، گاهی حتی کسی عمدا از بالای صخرهای پرتشان میکند پایین. این ها، البته مهم است، ولی مهمتر همان نبودن آنهاست، این که آدم بیدار شود و ببیند که نیستش، کنار تو خالی است. بعد دیگر جای خالیشان میماند، روی بالش، حتی روی صندلی که آدم بعد مردنشان خریده است. آن وقت است که آدم حسابی گریهاش میگیرد، بیشتر برای خودش که چرا باید این چیزها را تحمل کند.” (انتشارات نیلوفر، ص۶۵) 0 15 ستاره 1402/4/17 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 6 صفحۀ 16 انگار آدم ها باشند یا نباشند مهم نیست ... بر این پهنه خاک چیزی هست که به رغم ما ادامه می دهد، نفس بودن به راستی موکول به بودن ما نیست، و این خوب است، خوب است که جلوه های بودن را به غم و شادی ما نبستهاند، خوب است که غم ما، با استناد به قول شاعر "اگر غم را چو آتش دود بودی" دودی ندارد، تا جهان جاودانه تاریک بماند. (نسخه انتشارات نیلوفر) 0 13 ستاره 1402/7/2 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 6 صفحۀ 158 اگر به راه دیگری هم میرفتیم برد نبود. فقط شاید معالجه بود، باختی دیگر. 0 5 درناز نجفی 1403/11/11 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 6 صفحۀ 132 راستش، من فکر میکنم هر کس فقط متعهد به همان منظر خودش باید باشد، دینش را به همین چیزها که دور و برش هست باید ادا کند. من باید بروم، اگر بشود همین فردا. 0 2 ستاره 1402/4/30 آینه های دردار هوشنگ گلشیری 3.8 6 صفحۀ 14 اما گاهی نوشتن یک داستان شکل دادن به کابوس فردی است، تلاشی است برای به یاد آوردن و حتی تثبیت خوابی که یادمان رفته است و گاهی با همین کارها ممکن است بتوانیم کابوسهای جمیعمان را نیز نشان بدهیم تا شاید باطل السحر آن ته مانده بدویتمان بشود. مگر نه این که تا چیزی را به عینه نبینیم نمیتوانیم به آن غلبه کنیم؟ خب، داستان نویس هم گاهی ارواح خبیثهمان را احضار میکند، تجسد میبخشد و میگوید:" حالا دیگر خود دانید، این شما و این اجنهتان". (انتشارات نیلوفر، ص۱۴) 0 14