بریدههای کتاب زخم های پولادین Sarina 1404/1/9 زخم های پولادین ویکتوریا آویارد 4.4 3 صفحۀ 11 هیچ کسی بیشتر از آن چه لازم است ، نمی داند 0 0 Sarina 1404/1/12 زخم های پولادین ویکتوریا آویارد 4.4 3 صفحۀ 121 «فارلی.» آخرین کلمه را صدای آرام در کنار گوشم می گوید ،که آن را مثل صورت خودم میشناسم. به طور غریزی می چرخم و شید را بغل ، و هر دوی مان را متعجب می کنم . 0 2 Sarina 1404/1/12 زخم های پولادین ویکتوریا آویارد 4.4 3 صفحۀ 69 وقتی به در می رسیم می گویم :«تعجبی ندارد که جزو سرباز خندق نیستی . توی خطوط جبهه به شاعر احتیاجی نیست .» مردک بیشعور عملاً به من چشمک می زند .« خب قرار که نیست همون وحشی باشیم.» 0 2 Sarina 1404/1/10 زخم های پولادین ویکتوریا آویارد 4.4 3 صفحۀ 57 قبل از این که ایستری حرفش را تمام کند ، آن یکی که لبخندی کج دارد از صف بیرون می آید. فاصلهٔ بینمان را طی می کند ، اما دستش را به سمتم دراز نمی کند . « من بارو هستم . شید بارو . و بهتره من رو به کشتن ندی .» چشمانم را به سمتش باریک می کنم . « قولی نمیدم .» 0 1 سپیده 1403/10/4 زخم های پولادین ویکتوریا آویارد 4.4 3 صفحۀ 8 اطلاعات از هر سلاحی خطرناک تر است. 0 1 Sarina 1404/1/12 زخم های پولادین ویکتوریا آویارد 4.4 3 صفحۀ 74 دست بارو کمرم را پیدا می کند و به خیال خودش برای آرامش بخشیدن به من ، شکل های دایره شکلی را روی آن نوازش می کند . اما تماس دستش باعث میشود چندشم بشود . آب دهانم را بیرون می اندازم و حتی برای دور شدن از او هم که شده ، به زور روی پاهای نامتعادلم می ایستم . 0 2
بریدههای کتاب زخم های پولادین Sarina 1404/1/9 زخم های پولادین ویکتوریا آویارد 4.4 3 صفحۀ 11 هیچ کسی بیشتر از آن چه لازم است ، نمی داند 0 0 Sarina 1404/1/12 زخم های پولادین ویکتوریا آویارد 4.4 3 صفحۀ 121 «فارلی.» آخرین کلمه را صدای آرام در کنار گوشم می گوید ،که آن را مثل صورت خودم میشناسم. به طور غریزی می چرخم و شید را بغل ، و هر دوی مان را متعجب می کنم . 0 2 Sarina 1404/1/12 زخم های پولادین ویکتوریا آویارد 4.4 3 صفحۀ 69 وقتی به در می رسیم می گویم :«تعجبی ندارد که جزو سرباز خندق نیستی . توی خطوط جبهه به شاعر احتیاجی نیست .» مردک بیشعور عملاً به من چشمک می زند .« خب قرار که نیست همون وحشی باشیم.» 0 2 Sarina 1404/1/10 زخم های پولادین ویکتوریا آویارد 4.4 3 صفحۀ 57 قبل از این که ایستری حرفش را تمام کند ، آن یکی که لبخندی کج دارد از صف بیرون می آید. فاصلهٔ بینمان را طی می کند ، اما دستش را به سمتم دراز نمی کند . « من بارو هستم . شید بارو . و بهتره من رو به کشتن ندی .» چشمانم را به سمتش باریک می کنم . « قولی نمیدم .» 0 1 سپیده 1403/10/4 زخم های پولادین ویکتوریا آویارد 4.4 3 صفحۀ 8 اطلاعات از هر سلاحی خطرناک تر است. 0 1 Sarina 1404/1/12 زخم های پولادین ویکتوریا آویارد 4.4 3 صفحۀ 74 دست بارو کمرم را پیدا می کند و به خیال خودش برای آرامش بخشیدن به من ، شکل های دایره شکلی را روی آن نوازش می کند . اما تماس دستش باعث میشود چندشم بشود . آب دهانم را بیرون می اندازم و حتی برای دور شدن از او هم که شده ، به زور روی پاهای نامتعادلم می ایستم . 0 2