بریدههای کتاب مجمع الوحوش عرفان اکبری 1404/2/27 مجمع الوحوش عطیه عطارزاده 3.4 14 صفحۀ 134 گفت: به چیزی دل نبند که تا خُردی درد زیاد میبینی که خردکان درخت دردند الیالابد در این خاک. 0 0 فاطمه شاهواری 1403/6/25 مجمع الوحوش عطیه عطارزاده 3.4 14 صفحۀ 73 ظالم به ظلم خویش گرفتار میشود، از پیچوتاب نیست رهایی کمند را 0 28 عرفان اکبری 1404/2/27 مجمع الوحوش عطیه عطارزاده 3.4 14 صفحۀ 42 گفتمش از طبیب جماعت خوشم میآید. مثال زالویند. از زخم ارتزاق میکنند. سیر بشوند پس میافتند. گفتم ناحق نگویم فیالحال هر چه دارم هم از همین جماعت است. 0 1 فاطمه شاهواری 1403/6/21 مجمع الوحوش عطیه عطارزاده 3.4 14 صفحۀ 22 بالهات را با نخ میبندم نگیرند به هم که مرگ بی تقلا راحتتر است به کام جاندار. 0 24 فاطمه شاهواری 1403/6/21 مجمع الوحوش عطیه عطارزاده 3.4 14 صفحۀ 29 باید برم زیرزمین پای چرککردهی یوز ضماد روغن و تخم کتان ببندم. کبک دادمش جان بگیرد اما گوشت سرد شکمش سفت کرد. زخم آماسیده. مجبورم شکم را روان کنم. باید برگ سنا بکوبم بریزم به آبش. شکمش باز خالی میشود اما چاره چیست. حرامزادهی گرسنه زخمی هم که باشد سگ هار میشود. طول کشید شکمش کوچک کنم تا نیاز نباشد به صید زیاد. چربی گردنش پیش از همه رفت. گربهای است حالا در لباس پلنگ. قحطی شوخی ندارد. مردم افتادهاند به جان طیور و بهایم که هیچ، به جان هم. 3 6 فاطمه شاهواری 1403/6/27 مجمع الوحوش عطیه عطارزاده 3.4 14 صفحۀ 103 راست است خورشید بالاخره افتاده به صورت اسد که هر چه هست از گردش همین افلاک است. به همین خاطر ظهر دمیدند به صور اسرافیل. همین روزهاست مردگان زنده شوند. مقام بالاتر میدهند هر که بیشتر تکهتکه شده دندانش بیشتر گذاشته بر جگر. 0 6 فاطمه شاهواری 1403/6/24 مجمع الوحوش عطیه عطارزاده 3.4 14 صفحۀ 33 اهل است اما که میداند کِی از اهلیت در میآید. به این حرامزاده هیچ اعتبار نیست. حالا از گشنگی است که میبندمش. نبندم این وحوش را میافتند به جان هم. مانند رعیتاند. دست زور میخواهند بالای سرشان تا استخوان هم ندرند. 0 4 فاطمه شاهواری 1403/6/25 مجمع الوحوش عطیه عطارزاده 3.4 14 صفحۀ 52 همهاش خیال میکردیم این شاه بیاید آن برود اوضاع بر وفق میشود. نمیدانستیم هر چه شیطان است زیر پوست همین انتظارِ آمدن اینوآن است که به خون این ملک رفته. امان که مدام افتادیم از ورطهای به ورطهای بدتر. 0 5
بریدههای کتاب مجمع الوحوش عرفان اکبری 1404/2/27 مجمع الوحوش عطیه عطارزاده 3.4 14 صفحۀ 134 گفت: به چیزی دل نبند که تا خُردی درد زیاد میبینی که خردکان درخت دردند الیالابد در این خاک. 0 0 فاطمه شاهواری 1403/6/25 مجمع الوحوش عطیه عطارزاده 3.4 14 صفحۀ 73 ظالم به ظلم خویش گرفتار میشود، از پیچوتاب نیست رهایی کمند را 0 28 عرفان اکبری 1404/2/27 مجمع الوحوش عطیه عطارزاده 3.4 14 صفحۀ 42 گفتمش از طبیب جماعت خوشم میآید. مثال زالویند. از زخم ارتزاق میکنند. سیر بشوند پس میافتند. گفتم ناحق نگویم فیالحال هر چه دارم هم از همین جماعت است. 0 1 فاطمه شاهواری 1403/6/21 مجمع الوحوش عطیه عطارزاده 3.4 14 صفحۀ 22 بالهات را با نخ میبندم نگیرند به هم که مرگ بی تقلا راحتتر است به کام جاندار. 0 24 فاطمه شاهواری 1403/6/21 مجمع الوحوش عطیه عطارزاده 3.4 14 صفحۀ 29 باید برم زیرزمین پای چرککردهی یوز ضماد روغن و تخم کتان ببندم. کبک دادمش جان بگیرد اما گوشت سرد شکمش سفت کرد. زخم آماسیده. مجبورم شکم را روان کنم. باید برگ سنا بکوبم بریزم به آبش. شکمش باز خالی میشود اما چاره چیست. حرامزادهی گرسنه زخمی هم که باشد سگ هار میشود. طول کشید شکمش کوچک کنم تا نیاز نباشد به صید زیاد. چربی گردنش پیش از همه رفت. گربهای است حالا در لباس پلنگ. قحطی شوخی ندارد. مردم افتادهاند به جان طیور و بهایم که هیچ، به جان هم. 3 6 فاطمه شاهواری 1403/6/27 مجمع الوحوش عطیه عطارزاده 3.4 14 صفحۀ 103 راست است خورشید بالاخره افتاده به صورت اسد که هر چه هست از گردش همین افلاک است. به همین خاطر ظهر دمیدند به صور اسرافیل. همین روزهاست مردگان زنده شوند. مقام بالاتر میدهند هر که بیشتر تکهتکه شده دندانش بیشتر گذاشته بر جگر. 0 6 فاطمه شاهواری 1403/6/24 مجمع الوحوش عطیه عطارزاده 3.4 14 صفحۀ 33 اهل است اما که میداند کِی از اهلیت در میآید. به این حرامزاده هیچ اعتبار نیست. حالا از گشنگی است که میبندمش. نبندم این وحوش را میافتند به جان هم. مانند رعیتاند. دست زور میخواهند بالای سرشان تا استخوان هم ندرند. 0 4 فاطمه شاهواری 1403/6/25 مجمع الوحوش عطیه عطارزاده 3.4 14 صفحۀ 52 همهاش خیال میکردیم این شاه بیاید آن برود اوضاع بر وفق میشود. نمیدانستیم هر چه شیطان است زیر پوست همین انتظارِ آمدن اینوآن است که به خون این ملک رفته. امان که مدام افتادیم از ورطهای به ورطهای بدتر. 0 5