بریده‌ای از کتاب خاتون و قوماندان: روایت زندگی ام البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون اثر مریم قربان زاده

بریدۀ کتاب

صفحۀ 244

ستون خانه شد جای ثابت علیرضا. همیشه همان جا می‌نشست و لم میداد و پیاله تخمه را به سرعت برق تبدیل به تلی از پوست میکرد. اجازه می‌داد بچه ها از سروکولش بالا بروند و دورِ ستون چرخ بزنند و بدوند و از لابه لای دست و پا و سر بچه ها اخباری ببیند یا فوتبالی تماشا کند و من داخل آشپزخانه این صحنه نادر را ببینم. تصویری که هر چند ماه یک بار در زندگی من به نمایش در می‌آمد و با تمام وجودم حس میکردم یک خانواده ایم؛ یک پدر لمیده، بچه های پر سر صدا، تلویزیون روشن، کاسه تخمه و من هم دستم به آرد و خمیر که برای شام "بولانی" سرخ کنم و گرم گرم سر سفره بگذارم. علیرضا چه بود و که نبود ستون خانه‌مان بود.

ستون خانه شد جای ثابت علیرضا. همیشه همان جا می‌نشست و لم میداد و پیاله تخمه را به سرعت برق تبدیل به تلی از پوست میکرد. اجازه می‌داد بچه ها از سروکولش بالا بروند و دورِ ستون چرخ بزنند و بدوند و از لابه لای دست و پا و سر بچه ها اخباری ببیند یا فوتبالی تماشا کند و من داخل آشپزخانه این صحنه نادر را ببینم. تصویری که هر چند ماه یک بار در زندگی من به نمایش در می‌آمد و با تمام وجودم حس میکردم یک خانواده ایم؛ یک پدر لمیده، بچه های پر سر صدا، تلویزیون روشن، کاسه تخمه و من هم دستم به آرد و خمیر که برای شام "بولانی" سرخ کنم و گرم گرم سر سفره بگذارم. علیرضا چه بود و که نبود ستون خانه‌مان بود.

6

14

(0/1000)

نظرات

چ صحنه پردازی پر احساسی 😊

2

چه قلم گیرایی!

1

و ستون جامعه‌

1