آبی آبی دنبال کردن @znhny 12 دنبال شده 7 دنبال کننده کتابدوست اعظم(212 کتاب)0امتیاز دنبال کردن خانهی من همینجاست، لابلای همین کاغذها و کلمهها... 0یادداشت1امتیاز1لیستکتابخانه نمایش کتابخانه خواندهام 212 کتاب در حال خواندن 2 کتاب خواهم خواند 3 کتاب یادداشتها این کاربر هنوز یادداشتی ننوشته است. باشگاهها این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست. چالشهالیستها آبی ₁₄₀₃ 12 کتاب 🌥️ 0 0 بریدههای کتاب آبی 1403/10/1 وصال در وادی هفتم ؛ یک غزل غمناک عباس نعلبندیان 4.5 0 صفحۀ 124 تو لبخند شیرین مرگی که روبنده از چهره بر میدارد و پرمهر میگوید: سلام. 0 0 آبی 1403/10/1 آخرین فرصت سمیرا اکبری 4.3 18 صفحۀ 226 + میگم علی زشت نیست، اینجوری سرت پایین باشه و با زنهای دوست و فامیل حرف بزنی؟ یه موقع ناراحت نشن؟ علی بلند شد، به طرف پنجره رفت و گفت: - نه عزیزم، ناراحت که نمیشن هیچ، اتفاقا زیر نگاه نامحرم معذب هم نیستن و راحت صحبتشون رو میکنن. این حکم اسلامه، دوست و آشنا هم فرقی نمیکنه. مثلا خانم نافهفشان، چند ساله که منشی دفترمه؟! فرح خانم رو چندبار تا حالا دیدم؟ چند دفعه رفتیم خونهٔ خاله جان؟! سوالهایش گیجم کرد. متوجه منظورش نشدم. - شاید باور نکنی، اما اگر الان این پنجره رو باز کنم و فرح خانم، خاله جان و خانم نافهفشان جلوی روم ظاهر بشن، نمیتونم از هم تشخیصشون بدم. فقط از تُن صداشون میتونم بفهمم کدوم هستن. این حرفش تنم را لرزاند. نگاهش کردم و اشک به چشمهایم دوید. 0 4 فعالیتهافعالیتی یافت نشد.
آبی آبی دنبال کردن @znhny 12 دنبال شده 7 دنبال کننده کتابدوست اعظم(212 کتاب)0امتیاز دنبال کردن خانهی من همینجاست، لابلای همین کاغذها و کلمهها... 0یادداشت1امتیاز1لیستکتابخانه نمایش کتابخانه خواندهام 212 کتاب در حال خواندن 2 کتاب خواهم خواند 3 کتاب یادداشتها این کاربر هنوز یادداشتی ننوشته است. باشگاهها این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست. چالشهالیستها آبی ₁₄₀₃ 12 کتاب 🌥️ 0 0 بریدههای کتاب آبی 1403/10/1 وصال در وادی هفتم ؛ یک غزل غمناک عباس نعلبندیان 4.5 0 صفحۀ 124 تو لبخند شیرین مرگی که روبنده از چهره بر میدارد و پرمهر میگوید: سلام. 0 0 آبی 1403/10/1 آخرین فرصت سمیرا اکبری 4.3 18 صفحۀ 226 + میگم علی زشت نیست، اینجوری سرت پایین باشه و با زنهای دوست و فامیل حرف بزنی؟ یه موقع ناراحت نشن؟ علی بلند شد، به طرف پنجره رفت و گفت: - نه عزیزم، ناراحت که نمیشن هیچ، اتفاقا زیر نگاه نامحرم معذب هم نیستن و راحت صحبتشون رو میکنن. این حکم اسلامه، دوست و آشنا هم فرقی نمیکنه. مثلا خانم نافهفشان، چند ساله که منشی دفترمه؟! فرح خانم رو چندبار تا حالا دیدم؟ چند دفعه رفتیم خونهٔ خاله جان؟! سوالهایش گیجم کرد. متوجه منظورش نشدم. - شاید باور نکنی، اما اگر الان این پنجره رو باز کنم و فرح خانم، خاله جان و خانم نافهفشان جلوی روم ظاهر بشن، نمیتونم از هم تشخیصشون بدم. فقط از تُن صداشون میتونم بفهمم کدوم هستن. این حرفش تنم را لرزاند. نگاهش کردم و اشک به چشمهایم دوید. 0 4 فعالیتهافعالیتی یافت نشد.