Zeinab Mirhosseini

Zeinab Mirhosseini

@zeinb_mh
عضویت

آبان 1401

31 دنبال شده

27 دنبال کننده

                دانشجوی ادبیات💙✍️
[ز دانش دلِ پیر برنا بُوَد.]
              
zeinb_mh

یادداشت‌ها

         وقتی تو کتابخونه دیدمش یاد این بیت افتادم : 
کوه‌ها باهمند و تنهایند/ همچو ما باهمانِ تنهایان
این شد با اینکه کتاب شناخته‌شده‌ای نبود تصمیم گرفتم بخونمش. 
راستش رمانی  معمولی بود و احتمال رخ دادن توصیفات نویسنده و یا نحوه‌ی آشنایی‌ دو شخصیت  خیلی پایین بود. و خب از این جهت باور‌پذیر نبود برام.

 اما جاهایی تونستم با کتاب ارتباط بگیرم. شاید چون  این کتاب از رنج‌هایی صحبت کرد که  از جنس چیزی بود که تا حدی می‌تونستم بفهممش.
 و به دیدگاهی  درباره‌ی جدایی برخوردم که قابل تامله:
 یقینا تنها شدن و  انتخابِ جدایی از هم‌مسیرِ عاطفی، تجربه‌ی تلخی برای همه‌ی آدماست؛ ولی نویسنده معتقد بود عیار آدم دقیقا همین زمانه که سنجیده می‌شه؛ معتقد بود این تنها شدن‌ها هر چند تلخن ولی ما رو با خودمون رو به رو می‌کنن. گاهی رها می‌کنیم چون در اوج ایستادیم و نمی‌خوایم به فرود برسیم. و ترجیح اینه که در ذهن افراد در اوج باشیم تا در زندگی واقعی در مرحله‌ی فرود.
 هر چند این دیدگاه جالب توجهه ولی  بنظرم کمی خودخواهانه هم هست. چون ما به جز خودمون در برابر غمِ دیگران هم مسئولیم. و این جدایی گاهی چنان غمی در دل افراد ایجاد می کنه که تصورات ذهنیش از ما روز به روز سیاه‌تر میشن حتی اگر خداحافظی در نقطه‌ی اوج بوده باشه.  
در کل رمان معمولی ولی با‌احساسی بود و جملات قشنگی رو می‌شد پیدا کرد. 
      

6

        سوال همه‌مون اینه که خوشحالی واقعی چجوری نصیب‌مون می‌شه؟ یا اینکه اساسا تجربه‌ی خوشحالی دست خودمونه یا نه؟ جواب این کتاب اینه که قطع به یقین  حال خوب تو ساده‌ترین امور روزمره‌ست.
توی سنجش جهانی دانمارک خوش‌حال‌ترین کشور جهانه. نویسنده تو این کتاب دلایل شادی این مردم رو بیان می‌کنه و یه‌سری دستور‌العمل‌هایی برای شادی داره که البته به‌ همه‌ی جوامع قابل تعمیمه.
اصلی‌ترین موضوعی که کتاب درموردش حرف می‌زنه "هوگا" هست. این واژه به طور دقیق ترجمه نداره چون یک حسه.  اون حس عجیب رضایت از ته‌ِ تهِ دل همون هوگاست. و خب کتاب می‌گه این حس هیچ ربطی به ثروت بی‌کران آدم نداره و این حس در جزئیات روزانه‌ی ماست. مثلا وقتی به یه لیوان چای گرم تو یه روز سرد زمستونی توجه نشون می‌دی حسی که تو دلت می‌شینه اسمش هوگاست.
کتاب خوبی بود و برای استراحت ذهنم می‌خوندمش. چون نیازی به تمرکز بالا نداشت و میتونستم به راحتی و سر فرصت ادامه‌ش بدم. همچنین یه قلم و خودکار دستم بود و یه سری ریزه‌‌میزه‌هایی که باعث خوشحالی می‌شدن رو نوشتم تا عملی کنم. مثلا بعد خوندن فصل اول که درمورد نور‌های زنده بود تصمیم گرفتم برم چندتا شمع و بخرم و کتاب خوندن با نور شمع رو تجربه کنم. در کل یه بخش‌هاییش زیاد تکرار می‌شد ولی به خودم اجازه داده بودم که با لبخند ازش رد بشم. 
در ضمن پاورقی‌هاشم بامز‌ه‌ست:))
      

10

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.