محمدعلی ایزدخواه

محمدعلی ایزدخواه

@salim313ameli
عضویت

اسفند 1401

16 دنبال شده

8 دنبال کننده

                فرزندی از دیار خراسان، از تبار شیخ حر عاملی
علاقه مند به هرچیزی که مرا عاشق تر کند. 
عاشق شو ار نه روزی، کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
(حضرت حافظ) 
              
ble.ir/join/RMzB7EGXjg

یادداشت‌ها

        اردیبهشت چهارمین سال از قرن پانزدهم بود که حال و هوای نمایشگاه کتاب و شنا کردن در اقیانوسی که همیشه علاقه داشتم در آب دست و پا بزنم، باعث آشنایی‌ام با یکی از کارهای جالب انتشارات امیرکبیر شد که البته قبلا به واسطۀ آثار استاد نادر ابراهیمی شیفتۀ این انتشارات ریشه‌دار و آثار چاپ شده توسط آن شده بودم!
سایتی بود که در آن به یک سری سوالات جواب می‌دادی و در نهایت به تو می‌گفت روحیاتت شبیه مدام یک از شخصیت های داخل کتب چاپ شده توسط انتشارات امیرکبیر است؛ بعدش یک کد تخفیف میداد که اگر خواستی همان کتاب را و اگر هم خواستی کتب دیگری را از میان کتاب‌های این انتشارات از نمایشگاه کتاب تهیه کنی. هم فال بود و هم تماشا!! از طرفی با شخصیتی که شبیهش هستی آشنا می‌شدی و این خود مقدمه‌ای بر آشنایی بیشتر با دنیای کتاب است و از طرفی هم تخفیفی می‌گرفتی برای خرید کتاب.
اما جالبیش برای من این بود که نتیجۀ آزمونم شخصیت راوی در کتاب شب‌های روشن بود...
بدون فرصت دادن به گذشت چند روز، برای تهیۀ کتاب، برای چندمین بار در یک سال، به نمایشگاه کتاب رفتم و بعد از مواجهه با قیمت‌هایی که حقیقتا به جیب من نمیخورد، فایل پی‌دی‌اف کتاب را ترجیح داده و به لطف برنامه طاقچه و البته انتشارات امیرکبیر که اجازۀ پخش این فایل در آن برنامه را داده بود، در کمتر از یک روز کتاب را خواندم.
با اینکه شخصیت راوی نتوانست نظرم را آنطور که باید و شاید به خودش جلب کند اما کتاب و خواندن آن بسیار مسرور کننده بود. اولین تجربه ام از داستایفسکی خواندن بود و بعد از آبلوموف، اولین تجربه‌ام از خواندن ادبیات روس! با این همه، طوری خواننده را (حداقل فقط خواننده ای که من باشم را) با خودش همراه میکند که اگر تا کنون تجربۀ عشق هم نمیداشتی، با کسی که حتی یکبار اسم خودش را بر زبان نیاورد اما اسم معشوقش را صد و سی و هشت بار، تجربه‌اش را کسب میکردی. طوری مجذوب صحنه پردازی هایش میشوی که با تمام وجود درک میکنی عشق یک طرفه را..
عشق یک طرفه و امان از عشق یک طرفه!!
اسم ناستنکا را چنان شنیده‌ایم که همۀ خوانندگان میدانند، معشوق کسی که قصه را تعریف میکند ناستنکاست؛ اما همین ناستنکا حتی یکبار هم نپرسیده ای کسی که چهار شب تمامت را برایم گذاشتی، اسم تو چیست، تا خوانندۀ بداند حداقل قصه را از زبان که میشنود و منِ ذوق زده از اینکه یکی همدردِ با خودم پیدا کردم، لااقل به جای شبیه بودن با شخصیتی بی‌اسم، می‌توانستم بگویم نتیجۀ آزمونم فلانی شده است. خدا را چه دیدی؟! شاید داستایفسکی چون نمی‌خواسته نام فئودور را بیاورد و نمیتوانسته نام دیگری بنویسد، راویِ دلسوختۀ کتاب را بی‌نام و نشان رها کرده است...
قضاوت با شما:)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

39

        انسان هر چه جلوتر میرود و بیشتر علم کسب میکند و قدرت بیشتری در مقابل طبیعت پیدا میکند، بیشتر به عمق ضعف و به قول نویسنده "خستگیِ وجودی" میرود. علت آن هم در "فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا"است که قرآن می‌گوید درون انسان ابرقدرت هایی قرار داده شده که تا آخر عمر، انسان را پریشان و آشفته از جنگ جهانی داخلی خود کنند؛ جنگ خانمان سوزی که عامیان به آن خیر و شر، عاشقان به آن عقل و دل و عارفان به آن نفس و فطرت میگویند. هر کسی به هر اسمی میخواهد بگویدش، مهم این است که یک طرف با فجور و پستی تمایل به دورشدن از محبوب و معشوق دارد و طرف دیگر با تقوا و تعالی علاقه به نزدیک شدن هرچه بیشتر به اویی که حقیقت و گوهر و ذات من و تو از اوست.
کتاب بیروط با همه‌ی کمبودهایش که جا داشت آقای نویسنده بیشتر روی قلمش کار کند، بیانگر خوبیست برای وصف حال جوان‌هایی که مدتهاست از خستگیِ پیری رنج میبرند؛ خستگی که نه از آن خوشمان می‌آید و نه توانایی جدایی از آن را داریم؛ خستگی که در آن نه از سختی ها اذیت میشویم چون بدترش را چشیده‌ایم و نه از خوشی‌ها لذت می‌بریم چون بهترش را از دست داده‌ایم؛ خستگی که با همه‌ی سیاهی و تاریکی‌اش نور امید عجیبی درون صاحبش روشن نگه میدارد، نور امیدی که در اکثر موارد خودِ فردِ خسته نمی‌داند از کجاست و اصلا چرا هست؟! انگار انسان هرچه بیشتر به عمق "لَا إِلٰهَ" میرود، بیشتر به حقیقت "إِلَّا ٱللّٰه" ایمان می‌آورد.
در پایان جا دارد اشاره کنم به درددل سوزناکی که هربار به این جنگ داخلی ها و خسته شدن ها فکر میکنم به ذهنم می‌آید:
«و خدا نکند
که جوانی 
در هفده سالگی بمیرد
و در هفتاد سالگی دفن شود...»
تقدیم به همهٔ خسته دلانِ جان خسته‌ای که هنوز روی پا ایستاده‌اند ، تا به بی‌دغدغه‌های بی‌تفکر نشان دهند "انسان" قادر است از قعر تاریکی به عمق نور سفر کند.
امیدوارم با خوندن این کتاب بهتر بتونین به خدای آرامش بخش نزدیک بشین:)
      

4

5

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.