R

R

بلاگر
@sadr

146 دنبال شده

141 دنبال کننده

یادداشت‌ها

R

R

1403/10/4

        اولین رمان کوندرا بود که به طور کامل خوندم. صادقانه بخوام بگم انتظارم بیش از این‌ها بود، همه چیز خوب بود نمی‌گم اشکالی در نوع روایت یا نثر وجود داشت ولی ۱۰۰ صفحه به آخر داستان یه حالت دلزدگی بهم دست داد نمی‌دونم چرا!؟ میخواستم یه جوری این حس رو انکار کنم، به خاطر همین ۱۰۰ صفحه آخر رو هم تا صبح یک نفس خوندم تا این بی‌قراری از بین بره. وقتی به پایان داستان رسیدم به خاطر یه سری اوج‌ها و فرودها یه کم، فقط یه کم مطمئن شدم. یادم آمد مثلا وقتی سن عقل ژان پل سارتر رو میخوندم تا ۱۰۰ صفحه مونده به آخر کتاب حس خوبی نداشتم ولی وقتی به آخر داستان رسیدم راضی شدم، به سارتر اطمینان پیدا کردم، فهمیدم این نویسنده رو دوست دارم، و لازمه که نوشته‌های دیگه‌اش رو هم بخونم. ولی در مورد کوندرا دچار شک شدم که بقیه کتابهاشو رو هم بخونم یا نه. چند تا از داستان‌های عشق‌های خنده‌دار رو خوندم و یکم از شوخی، جهالت، هویت و ژاک و اربابش؛ حساب ژاک و اربابش که از بقیه جداست! (عالی بود) انگار درون‌مایه و تم اصلی همه کتابهاش همینه، فقط توی کتاب بعدی بیشتر بسطش داده، یه درون‌مایه‌ی اجتماعی ولی خیلی شخصی و به قول خود کوندرا داستان‌هاش اصلا سیاسی نیستن. یادم اومد همیشه تلفیق مضامین اجتماعی و روانشناسی اون هم از نوع طبقه متوسط و فقیر (و نه غنی) با چاشنی فلسفه رو می‌پسندیدم و جذب میشدم بهش. مثل همین سن عقل.‌ یا مثلا میتونم بگم چقدر کتاب صالحان کامو روی من تاثیر گذاشت و چقدر دوستش داشتم ... تم سمفونی مردگان هم در مورد روابط انسانی بود مثل این کتاب از کوندرا ... خب مشخص شد!! ... هیچ قهرمانی توی این داستان نیست! یارومیل هم‌ حتی یه ضد قهرمانه. و این شخصیت‌های احمق و‌ پوچ هیچ چیز دلخوش‌کنک نداشتن، اصلا چیزی برای عرضه نداشتن و چقدر حرفه‌ای، حس منفی از اونها در من به وجود اومد. این خاصیت دنیای پسامدرنه، یک حالت خنثی و خاکستری. دیگه خبری از قهرمان رمان‌های کلاسیک نیست، و چقدر من به کلاسیک‌ها علاقه دارم ... درست عین تئاتر در انتظار گودو که بکت خیلی عالی، پوچی و دلزدگی از دنیای پست‌مدرن رو به نمایش میگذاره از خلال حرکات ولادیمیر، پوتزو و لاکی با دیالوگ‌های تکراری ... و انتظار بیهوده داشتن از این فیلسوف‌های احمق! که شاید تغییری کنن یا اقدامی در آخر انجام بدن! مثل انتظاری بیهوده که من از شخصیت‌های رمان کوندرا داشتم و باعث دلزدگی من شد چون هیچ اتفاق خوش‌آیندی نیافتاد، و نه حتی یک‌ اقدام تراژیک! و دریغ از کمی خودآگاهی ... از این آدم‌های غوطه‌ور در گیجی و بی عملی ... حتی مرگ آدم‌ها هم احمقانه بود بسیار احمقانه و پوچ ...
      

0

R

R

1402/12/24

        درخت گلابی در داستان، نماد طبیعت است. از نگاه مشهدی حسین باغبان، درخت گلابی داری هویت و ارزش ذاتی است. در این نوع نگاه ارزش طبیعت (درخت گلابی) در منفعت مادی‌اش نیست (میوه دادن). درخت در باورِ او، دارای صفات انسانی است، به همین خاطر، باغبانِ پیر با درخت حرف می‌زند، نصیحت‌اش می‌کند و قربان صدقه‌اش می‌رود. او، درخت را بیمار می‌داند و دنبال راه علاجی برایش است. در مقابل، استاد دانشگاه که خود را فیلسوف و شاعر می‌داند، این درخت را بی‌خاصیت می‌داند و عقیده دارد که چنانچه درخت به بار ننشیند، مستحق مرگ است. در جای دیگر، همین استاد دانشگاه وقتی یازده ساله است، می‌خواهد پا روی عنکبوتی بگذارد و لهش کند، ولی دخترک به نام "میم" مانعش می‌شود و به او می‌گوید: تو کوری! 
استاد یا همان راوی به "میم" می‌گوید: من شاعرم! "میم" مسخره‌اش می‌کند و به او می‌گوید: این عنکبوت از تو شاعرتر است، ببین چه توری بافته، بی‌سروصدا، بدون قارو قور، شاعر گمنام عکس‌اش توی روزنامه نیست. می‌فهمی؟
بی‌تفاوتی راوی یا استاد نسبت به درخت گلابی یا همان طبیعت مادی، به غفلت راوی نسبت به احساسات عاشقانه‌اش نهیب می‌زند و ناباروری درخت گلابی به ذهن راوی برمی‌گردد، او که خلاقیتش خشکیده و هنوز نتوانسته است آخرین کتابش را بنویسد. هر چند باغبان پیر از استاد می‌خواهد تا نگاهی به درخت بیاندازد (تا هویت گمشده‌اش در طبیعت را بیابد) استاد حواسش به جای دیگر است: اگر ساعتی يك صفحه بنويسم و روزي ده ساعت كار كنم ميشود روزي ده صفحه و هفته‌اي هفتاد صفحه. يك ماه آخر تابستان و سه ماه پاييز تا اول زمستان نزديك به هزار صفحه نوشته‌ام و دو جلد مقوايي زركوب آماده دارم. جلدي دوكيلو. اگر تا سال آينده كار كنم هزار صفحه ديگر هم نوشته‌ام. 
راوی به جای طبیعت مادی و انسانی به سیستم فکری غالب بر جامعه توجه دارد: ( تفكرسياسي محض، رقابت حزبي و حرفه‌اي، چاپ كتاب، چاپ عكس در روزنامه‌ها، و درنهايت كسب شهرت)، در نتیجه نگاه تک بُعدی راوی به زندگی با عینک روشنفکری، او را به بن‌بست می‌کشاند. درخت گلابی در پایانِ داستان، با سکوتِ خود به راوی می‌فهماند که چشم بر دنیا ببندد و بدون آنکه چیزی بنویسد، در آن آواز دهل و شیپور اسرافیل و در انذار، منعکس و منتشر؛ خاموش بنشیند و مانند او در خلوت خود فرو رود. درخت گلابی راوی را به طبیعت درون خویش رهنمون می‌سازد تا به شهود دست پیدا کند. او در پایان داستان، در حالی که دستهایش را عاشقانه به دور تنه‌ی درخت حلقه کرده، احساس می‌کند که از غم رها شده و به تجربه‌ای از خلسه دست یافته است.
      

1

R

R

1401/10/21

        سیزده مهر
وقتی به درماندگی‌هایی که در دوری از او گریبان‌گیر ما شده می‌نگریم، دلمان می‌سوزد از اینکه چرا ما انسان‌ها باید درست در نزدیکی یک چشمه حیاتبخش از تشنگی جان بدهیم، از بین برویم و در نتیجه به رشد مطلبی که شایسته ماست نرسیم؟ 
اما دل من تنها برای از دست رفتن خودمان نمی‌سوزد، بلکه دلم بیشتر برای آن چشمه حیات می‌سوزد که کسی به او رغبت نشان نمی‌دهد. دلم برای آن چاه پرآب می‌سوزد که معطل و بی‌نشان و غریب و دورافتاده مانده است. "فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِيدٍ" سوره حج/۴۵
دلم برای آن مرد دانا می‌سوزد که ما نیازمندان دانش، او را به راستی طلب نمی‌کنیم. بشر آنقدر خودش را از او جدا ساخته که بسیاری از ما آدم‌ها حتی نمی‌دانیم که او وجود دارد و در کنار ماست.  

به طور تیتروار شیوه‌های یاری امام عصر رو می‌نویسم:
-دعوت از دیگران برای شناساندن و بهره‌بردن از امام
-تجلیل از ایشان در جامعه
-یاری شیعیانِ امام
-زینت بودن برای امام به وسیله‌ی جدیت در درستکاری و پرهیز از رفتارهای زشت
-فداکاری مالی و جانی در راه خدا که حضرت عباس نمونه‌ای بارز از یاران باوفای پیشوا و امام خود بوده و بهترین الگو به شمار می‌رود.  
-صدقه و کمک به فقرا به ویژه شیعیان به نیت امام
-دعا برای فرج و گشایش
      

1

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.