معرفی کتاب Life is Elsewhere اثر Aaron Asher

Life is Elsewhere

Life is Elsewhere

Aaron Asher و 1 نفر دیگر
4.5
2 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

4

شابک
9780060997021
تعداد صفحات
432
تاریخ انتشار
1379/5/5

توضیحات

        Kundera initially intended to call this novel The Lyrical Age. The lyrical age, according to Kundera, is youth, and this novel, above all, is an epic of adolescence; an ironic epic that tenderly erodes sacrosanct values: childhood, motherhood, revolution, and even poetry. Jaromil is in fact a poet. His mother made him a poet and accompanies him (figuratively) to his love bed, and (literally) to his deathbed. A ridiculous and touching character, horrifying and totally innocent ("innocence with its bloody smile"!), Jaromil is at the same time a true poet. He's no creep, he's Rimbaud. Rimbaud entrapped by the communist revolution, entrapped in a sombre farce.
      

یادداشت‌ها

          میلان کوندرا برای من بی‌نهایت عزیز است. از ۱۵ سالگی که با «آهستگی» عاشقش شدم ۱۷ سال می‌گذرد و من همچنان بارها و بارها به آثارش برمی‌گردم و دوباره و سه‌باره و چندباره می‌خوانم‌شان. این بار برای «رویش» دوباره به سراغ این اثر رفتم. چقدر بامزه است گاهی این دوباره‌خوانی‌ها و دیدن جملات و عبارت‌هایی که در ابتدای دهۀ ۲۰ سالگی برایت جالب بوده‌اند و دیگر شاید نباشند؛ جملاتی که حالا برایت معنادارند و آن موقع سرسری از رویشان گذشته بودی. و این جادوی کوندراست که هر بار خواندنش باز برایت چیز تازه‌ای در چنته دارد.

اعتراف می‌کنم اگر حسم بعد از اولین خوانشش درست به‌خاطرم باقی مانده باشد، این بار خیلی خیلی خیلی بیشتر این کتاب را دوست داشتم و حتی احساس می‌کنم دفعۀ قبل به‌خاطر تجربۀ زیستۀ لاغر و ناچیزم چیز زیادی هم ازش سردرنیاورده بودم. چقدر در آن روزها شبیه یارومیل بودم؛ شاعرک لاغر و ناچیزی که فکر می‌کرد لابد چه افکار و احساسات ژرفی هم دارد.

این کتاب خیلی مهم است و نمی‌دانم در میان آثار کوندرا چرا زیاد انگار بهش توجهی نشده است. به‌ویژه فکر می‌کنم خواندنش برای والدین و حتی معلم‌‌ها می‌تواند خیلی روشنگر و راه‌گشا باشد. تمام چیزی را که فروید و ملانی کلاین و امثالهم سعی می‌کنند با زبان تئوری به ما بفهماند، کوندرا در روایتی آیرونیک، جالب، غبارآلود، تلخ و گاهی آزاردهنده، اما به‌طرز شگفتی اعتیادآورگنجانده است. تجربۀ یارومیل، آلتراگویش زاویه، ماگدا، دختر موقرمز، پسر سرایدار، رابطۀ مادر-فرزندی غریب یارومیل و مادرش و حتی غیاب پدر که حتی در غیاب انگار خود یک کاراکتر است، همه و همه روایتی را ساخته‌اند که خواندنش خیلی سخت است و آدم را تا مغز استخوان اذیت می‌کند، اما جوری است که نمی‌شود کتاب را هم زمین بگذاری. مثل زل زدن در حقیقت عریان است. عریانی زشتش می‌کند، اما نمی‌توانی هم از آن روی گردانی. همیشه گفته‌ام کوندرا انسان را عریان می‌کند، پوستش را می‌کند و ما را با زشتی حیرت‌آورش بدون رودربایستی مواجه می‌کند. من به این مواجهه با عریانی معتادم. متأسفانه.
        

2

R

R

1403/10/4

          اولین رمان کوندرا بود که به طور کامل خوندم. صادقانه بخوام بگم انتظارم بیش از این‌ها بود، همه چیز خوب بود نمی‌گم اشکالی در نوع روایت یا نثر وجود داشت ولی ۱۰۰ صفحه به آخر داستان یه حالت دلزدگی بهم دست داد نمی‌دونم چرا!؟ میخواستم یه جوری این حس رو انکار کنم، به خاطر همین ۱۰۰ صفحه آخر رو هم تا صبح یک نفس خوندم تا این بی‌قراری از بین بره. وقتی به پایان داستان رسیدم به خاطر یه سری اوج‌ها و فرودها یه کم، فقط یه کم مطمئن شدم. یادم آمد مثلا وقتی سن عقل ژان پل سارتر رو میخوندم تا ۱۰۰ صفحه مونده به آخر کتاب حس خوبی نداشتم ولی وقتی به آخر داستان رسیدم راضی شدم، به سارتر اطمینان پیدا کردم، فهمیدم این نویسنده رو دوست دارم، و لازمه که نوشته‌های دیگه‌اش رو هم بخونم. ولی در مورد کوندرا دچار شک شدم که بقیه کتابهاشو رو هم بخونم یا نه. چند تا از داستان‌های عشق‌های خنده‌دار رو خوندم و یکم از شوخی، جهالت، هویت و ژاک و اربابش؛ حساب ژاک و اربابش که از بقیه جداست! (عالی بود) انگار درون‌مایه و تم اصلی همه کتابهاش همینه، فقط توی کتاب بعدی بیشتر بسطش داده، یه درون‌مایه‌ی اجتماعی ولی خیلی شخصی و به قول خود کوندرا داستان‌هاش اصلا سیاسی نیستن. یادم اومد همیشه تلفیق مضامین اجتماعی و روانشناسی اون هم از نوع طبقه متوسط و فقیر (و نه غنی) با چاشنی فلسفه رو می‌پسندیدم و جذب میشدم بهش. مثل همین سن عقل.‌ یا مثلا میتونم بگم چقدر کتاب صالحان کامو روی من تاثیر گذاشت و چقدر دوستش داشتم ... تم سمفونی مردگان هم در مورد روابط انسانی بود مثل این کتاب از کوندرا ... خب مشخص شد!! ... هیچ قهرمانی توی این داستان نیست! یارومیل هم‌ حتی یه ضد قهرمانه. و این شخصیت‌های احمق و‌ پوچ هیچ چیز دلخوش‌کنک نداشتن، اصلا چیزی برای عرضه نداشتن و چقدر حرفه‌ای، حس منفی از اونها در من به وجود اومد. این خاصیت دنیای پسامدرنه، یک حالت خنثی و خاکستری. دیگه خبری از قهرمان رمان‌های کلاسیک نیست، و چقدر من به کلاسیک‌ها علاقه دارم ... درست عین تئاتر در انتظار گودو که بکت خیلی عالی، پوچی و دلزدگی از دنیای پست‌مدرن رو به نمایش میگذاره از خلال حرکات ولادیمیر، پوتزو و لاکی با دیالوگ‌های تکراری ... و انتظار بیهوده داشتن از این فیلسوف‌های احمق! که شاید تغییری کنن یا اقدامی در آخر انجام بدن! مثل انتظاری بیهوده که من از شخصیت‌های رمان کوندرا داشتم و باعث دلزدگی من شد چون هیچ اتفاق خوش‌آیندی نیافتاد، و نه حتی یک‌ اقدام تراژیک! و دریغ از کمی خودآگاهی ... از این آدم‌های غوطه‌ور در گیجی و بی عملی ... حتی مرگ آدم‌ها هم احمقانه بود بسیار احمقانه و پوچ ...
        

0