بزارید اینطوری واستون بگم: خوندن خانه جای مردگان است برام شبیه قدم زدن توی یه خونهی قدیمی و پر از خاطره بود؛ جایی که هر اتاقش یه زخم قدیمی رو نشون میداد. داستان خیلی راحت نمیذاره بیخیال باشی، هی میکشهت سمت خودش و وادارت میکنه به زندگی آدمهایی فکر کنی که توی حاشیهن و دیده نمیشن.
سرعت روایت داستان یه کم یواش جلو میره، جوری که باید واقعا خودتو بذاری جای شخصیتها تا باهاشون پیش بری. ولی درست همونجایی که فکر میکنی همهچی عادی و قابل حدسه، آخرای کتاب یه جوری سوپرایزت میشی که حتی فکرشم نمیکردی.
ته داستان همهچی جمعبندی میشه و جواب سوالات یکییکی میاد جلوت، فقط یهویی تو صفحات آخر انگار سیل اطلاعات میریزه سرت و همه چیز رو روشن میکنه که خیلی یهوییه. درواقع انتظار داشتم یکم زودتر چیزارو بفهمیم نه یهویی ۲۰ صفحه آخر و سریع تموم بشه.اما درکل کتاب جالبی بود و خب بعدش دیگه نمیتونی به هیچکسی اعتماد کنی😂😭