روایات غارتگری هایی که معاویه راه انداخت تا جامعه رو ناامن بکنه و مردم از دور امام علی(ع) دور بشن به سمت معاویه برن که متاسفانه موفقیت آمیز بود،درباب یاری طلبیدن های امام و نافرمانی یارانش مطالب آورده.
وقتی این کتاب خوندم تمام وجودم برای امام علی(ع) سوخت،دلم برای تنهایی هاش و مظلومیتش سوخت.
اونجا که گفت اگر من یاران دشمن رو داشتم پیروز بودم،انقدری که اونا توی عقاید باطلشون راسخ و گوش فرمان هستن یاران من در راه حق اینطور نیستن،خیلی حق بود این جمله امام(ع).
اما من از یک دید دیگه هم نگاهش کردم،اگر ما امام علی (ع) الان رو تنها بذاریم نائب امام زمانمون تنها بذاریم تاریخ تکرار میشه ،هیچ خیری در رهایی و نافرمانی امام نیست چه در گذشته باشه چه حال.
      

        هیچی غنی تر و معتبر از صحبتای رهبرمون نیست.
این کتاب راهمون مشخص کرده،سرنخ داده تا مایی که میخواییم کار کنیم و دم از انقلاب میزنیم و دلسوزی میکنیم برای کشورمون ازش استفاده کنیم.
خیلی دقیق حوزه هایی که باید کار بشه رو توضیح دادن و بنظرم اگر قراره توی حوزه ای شروع بکار کنید ابتدا این کتاب مطالعه کنید که متوجه بشید توی این حوزه ها هست یا خیر در کل بهتون خط فکری میده
توی این کتاب حوزه هایی بیان شده برای جهاد تبیین که برخیش برای خود من تازگی داشت و نمیدونستم باید توی این حوزه هاهم کار کرد.
توصیه میکنم کسایی که میگن من باید چیکار کنم توی این اوضاع، چه کاری از دست من برمیاد و ......  حتما بخونن تا تکلیفشون مشخص بشه.
      

        بهترین کتاب برای شروع مطالعه در حوزه تشیکلات،توصیه میکنم به کسایی که میخوان داخل تشکیلاتی کار کنن یا مدیریت مجموعه ای رو انجام بدن حتماااا مطاله کنند.
نکات ارزشمند زیادی داره اما یک جمله از این کتاب سرلوحه کارای تشکیلاتی منه ((اگر در تشکیلات مشکلی بود نباید بگیم فلانی اشتباه کرد این اتفاق افتاد باید بگیم ما اشتباه کردیم این اتفاق افتاد،زمانی کار تشکیلاتی میشه که منم منم ها حذف شده و بشه ما،اشتباهی در تکشیلات رخ بده قطعا همه مقصر هستن حالا هرکس به نوبه ای و درجات اشتباه هم متفاوته)) این جملات دقبق از کتاب نبود و حدودی هست
اما اگر همین نکته شهید بهشتی خاطرمون باشه خیلی از مشکلات تشکیلاتمون حل میشه.
      

        کتابی مفهوم و معنا دار،که میشه درس زندگی ازش گرفت اما اخرش خیلی تلخ تموم میشه و من خودم هنوز نتونستم آخرش درک کنم.
روایت یک مغازه ای هست که ابزار خودکشی میفروشه و مردم به خودکشی دعوت میکنه اما حق ندارن خودشون خودکشی کنن،یک خانواده عصبی و افسرده هستن که سه تا بچه دارن دو پسر یک دختر بچه آخری پسر شیطون و سرزنده هست که مخالف عقاید خانواده عمل میکنه(شاده و پرنشاط و بقیه رو هم از خودکشی منصرف میکنه) و کم کم خانوادش تغییر میده و اونا شاد میشن و ماهیت مغازه رو عوض میکنن و یک بخشش کافه میشه یک بخشش چیز دیگه و حال کل خانواده خوب میشه در این حال بچه اخر خودش از ساختمون پرت میکنه یعنی خودکشی میکنه و حین خودکشی به خانوادش میگه ماموریت من انجام شد الان دیگ کاری ندارم.