بخواب هلیا ، بخواب که دنیا نه جای ماندن نه جای دیدن است ...
بخواب هلیا که در سرشت دنیا نوشته اند هر چه دوری دو عاشق بیشتر ، دنیا در رقابت بی رحمی موفق تر ؛
بخواب هلیا ، گل قلب مهربان آدمیان خشک شده ، دیگر روی دیدن وصال من و تو را ندارند ؛
بخواب هلیا ، پیشانی ام همانند کاغذ هایی که بر تن نحیف و نازکشان برای تو مینوشتم چروک شده ؛
بخواب هلیا ، باد ، پروانه ها و گل های خشک شده ی کودکی هایمان را با خود برد (:
کجا برد نمیدانم ، شاید برد تا همراهش بتواند تو را هم از من بگیرد و به جهان فراموشی بسپارد ،
بخواب هلیا ، بخواب که من تو را نه در ذهن و حافظه ، که در قلبم حفاظت میکنم ، بخواب که هیچ باد و طوفانی ، نه تو را ، نه پروانه های هفت رنگت را از من نمیگیرد (:
بخواب هلیا ، دنیا دیگر جای ماندن نیست ((: