Allan

Allan

@kiminia
عضویت

فروردین 1404

6 دنبال شده

5 دنبال کننده

یادداشت‌ها

Allan

Allan

1404/5/18

        آخرین شاهدان راجع به کودکان روسیه که از جنگ جهانی دوم زنده بیرون اومدن و بعد ها ازشون پرسیدن که راجب جنگ چه چیزی به یاد میارن و اونها هم سرگذشتشون رو بازگو کردن.
متن کتاب خیلی روونه و تقریبا میشه گفت همه میتونن بخونن و به راحتی بفهمنش.
کتاب از داستان های کوتاه تشکیل شده داستان‌های یکی صفحه ای و بلندترین داستان های کتاب بیشتر از ده الی پانزده صفحه نیست.
کتاب به شدت غمگینه؛ اگر روحیه حساسی دارید و یا در شرایط خوبی از نظر روحی و روانی نيستيد پیشنهادش نمیکنم چون کتاب یه غم سنگینی از جنس مرگ داره.

از اونجایی که کتاب راجب بچه های تو روسیه‌ست، یک سری فکت هایی هم راجب هیتلر و شیوه کارش و غیره توضیح داده شده که مثلا اگر کسی موهای سرش مشکی بود بدون در نظر گرفتن ژنتیک خانوادگیش بهش مگفتن یهودی و "جهود" و بی برو برگرد کشته می‌شد یا وقتی بچه‌ها رو اسیر میگرفتن، اونایی که چشمای رنگی و موهای بور داشتن رو میبردن و تا سرحد مرگ ازشون خون میگرفتن که به مجروحای جنگی آلمانی تزریق کنن و معتقد بودن این باعث سرعت بخشیدن به روند بهبود اونا میشه.
توی چند تا از داستانا افراد از اثرات جنگ و چیزهایی که توی جنگ دیدن روی روح و روان و شخصیتشون صحبت کردن.
مثلا یه جا یکیشون میگفت که بعد اون شخصیت خشک و بی احساسی پيدا کرده و برای همین هیچ وقت زندگی مشترک موفقی نتونسته داشته باشه و همه همسراش ترکش میکردن
یا مثلا اگر بخوام از خود کتاب بگم:
«پس از جنگ،من به کلاس اول نرفتم؛ بلکه درجا سرکلاس پنجم نشستم. من بزرگسال و بالغ، اما بسیار گوشه گیر و تودار بودم‌.تا مدت‌ها از آدم‌ها دوری می‌کردم.تمام عمرم عاشق تنهایی بودم.مردم مایه رنج و مزاحم من بودند. سر کردن با آنها برایم سخت بود. یک چیزهایی را در خودم نگه می‌داشتم و آن‌ها را با کسی در میان بگذارم.»
این دختر جزو کسایی بوده که در طی جنگ با خانوادش اسیر میشه.
و اینکه راجب ظلم عمیق و شدیدی که توی جنگ وجود داره صحبت می‌شه؛ اینکه یه جای کتاب گفته شده که داشتن آدما رو تک به تک از خونه هاشون بیرون می‌کشیدن و تیربارون میکردن و ما داشتیم این صحنه رو می‌دیدیم و گریه نمی‌کردیم و نمی‌ترسیدیم و فقط نگاه می‌کردیم و مادرمون داشت بعنوان وعده آخر به هممون شیر می‌داد.
راجب اهمیت وجود پدر و مادر زیاد گفته شده. اینکه من توی چندجا و چندبار خوندم که مثلا می‌گفت تا وقتی مامانو داشتم، نمی‌ترسیدم
و اینکه چقدر بچه‌های زیادی جلوی چشمشون مامان و باباشون کشته شدن و حتی اینا هم هدف تیربارون بودن ولی به طرز معجزه آسایی زنده موندن. و اینکه چه تروماهای شدیدی و بلاهای بدی که سر این بچه ها اومده واقعا از اعماق وجود ناراحتم می‌کرد.
اینکه یک سری مادرا چون می‌دونستن با شرایط موجود توانایی نگهداری از فرزندانشون رو ندارن، مجبور بودن واگذارشون کنن به یه خانواده دیگه یا خودشو بچشون رو مجبور کنن بدون اینکه به عقب نگاه کنه راه یتیم خونه رو طی کنه و در بزنه تا بعدا امیدوار باشن که بتونن بازم بچشون رو با یه بدبختی‌ای پیدا کنن.
درنهایت این کتاب برای من خیلی چیزای زیادی برای گفتن داشت و من توی این سال‌ها که کتاب میخونم فکر کنم با زیر 5 تا کتاب گریه کردم؛ این یکی از اونا بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

Allan

Allan

1404/3/28

        اولین باری که این کتابو خریدم فقط به خاطر اسمش بود که توجهمو جلب کرده بود و تا وقتی که شروع نکرده بودم نفهمیدم چقدر کتاب جالبیه 
ایده کتاب خیلی ایده جالبیه که از یک فیلم قدیمی الهام گرفته شده و همون‌طور که از اسمشم مشخصه دونفر قتلاشونو باهم معامله میکنن.تو برای من می‌کُشی من برای تو.اینجوری هیچ ارتباطی بین قاتل و مقتول وجود نداره و هیچ کدوم از ما گیر نمیوفتیم
ولی کتاب توی همین مسئله خلاصه نمیشه و کلی پیچ و خم و پلات توییست هایی که میخکوب میکنن هم داره.
از اون ایده روانشناسی ای که پشت کتاب بود خیلی خوشم اومد اینکه دقیقا داریم می‌بینیم یه آدم عادی چطور میتونه تبدیل به یه قاتل سریالی بشه و روند تبدیل قاتل به مقتولو توضیح میده
کتاب از فصلای کوتاه تشکیل شده و هر فصل از زاویه دید یکی از شخصیت های اصلی کتابه
هرکدوم جهان نگری و ایده ها و عقاید خودشونو دارن و پر از فلش بکه
اینجوریه که میتونیم یک خط داستان ثابتو از نگرش چند نفر بخونیم
من این کتابو از بقیه جناهایی که تاحالا خونده بودم خیلی بیشتر دوست داشتم و به هرکی که به ژانر جنایی علاقه داره توصیه میکنم.
امتیازم هم بهش یه 5 کالمه:)
      

3

Allan

Allan

1404/3/15

        می‌خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم یه کتاب توی ژانر روانشناسیه که برخلاف چیزی که ازش شنیده بودم کتاب زردی نبود
درواقع کل کتاب مکالمات صادقانه بین یک زن حدودا 30 ساله کره ای بود که توی یک نشریه کار می‌کرد و نگارش خلاقانه خونده بود و بخاطر تروما و مشکلاتی که داشت به یک روان‌پزشک برای درمان مراجعه کرده بود 
این خانم اومده مکالماتی رو که بین خودش و روان‌پزشکش رد و بدل شده ضبط کرده و درقالب یک مکالمه نوشتتشون(با اجازه روان‌پزشک)
تقریبا 80 الی 90 درصد کتاب مکالمات بین این دوفرده یعنی نوشته من،روان‌پزشک 
برای همین میگم کتاب برخلاف چیزی که شنيدم زرد نبود چون اینجوری نبود که نویسنده از خودش بیاد بنویسه یا مثلا بگه بهش فکر کنی بهش میرسی
بلکه روان‌پزشک بوده و با علم این حرف هارو می‌زده یعنی پشت صحبت هایی که میکرده دانش بوده
صبحت هاشم اینجوری نبود که همه چی خوبه مشکل از توعه اگر ناراحتی و اینا
توضیح میده ک غم یک چیز جدا نشدنیه 
و فقط انتهای کتابه بود که نویسنده میاد راجب خودش و زندگیش یک سری مسائل رو مطرح میکنه و راه حلای شخصیش رو هم ارائه میکنه 
درنهایت من همه راه حلای کتاب رو قبول نداشتم ولی بنظرم کتاب قابل تاملی اومد
و جلد دوم هم داره به نام می‌خواهم بمیرم ولی بازهم هوس دوکبوکی کردم
امتیازم هم بهش 3.5 الی 4 عه
      

2

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.