فائزه جهانبخشی

فائزه جهانبخشی

@hosnajahan

11 دنبال شده

17 دنبال کننده

            این شخص 
یک عدد خواننده و شنونده و اتفاقا به ندرت نویسنده ی کتاب
 و فاقد استعداد ذهن خوانی ست :)
📖🌱
          
hosnajahan
hosnajahan

یادداشت‌ها

        سلام بعد از مدتی 😁
توی این کتاب نمیدونم چی بیشتر از همه اذیتم کرد یا چی بیشتر از اون خوشحالم کرد.
اینکه واقعا این موضوع که شخصی وقتی چیزی رو از شما میخواد و تقریبا اطمینان داره به اون خواسته از سوی شما جواب مثبت نمیگیره شروع میکنه به اجرای محبت های افراطی نسبت به شما و بدترین و سخت ترین بخش اینه که شما قصد تغییر عقیده ندارید ولی اون شخص با اون کار شما رو تحت فشار میذاره و باعث آزار بیشتر میشه چه بسا در این موقعیت افراد دیگری که اطراف شما هستند رو هم وادار میکنه به خاطر محبت هاش شمارو تحت فشار بذارن و شما هیچوقت نمیتونید موفق به رو کردن نیت خصمانش بشید😅مگر اینکه اتفاقی بیوفته که خودش باعث لو رفتن خودش بشه.😮‍💨
بگذریم بحث بعدی موقعیت چالشیِ حبس در قالب دختر خوب بودنِ فانی پرایس بود که تا آخر داستان هم تفاوتی توش ایجاد نشد 🫠
و اینکه خوشحالم که اوضاع داستان درست شد
اما در آخر به شدت کم کاری شده بود
از خانوم آستن انتظار این پایان هول هولکی رو نداشتم
انگار که حوصلشون از نوشتن سر رفته بود.🥲
      

18

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

غرور و تعصب
          "غرور و تعصب" یا "غرور و پیش داوری"؟

این کتاب انقدر معروف هست که لازم نباشد برای آن خلاصه و مروری بنویسم‌ :))
ولی در اینجا میخواهم به شخصیت دونفر از اعضای خانواده‌ی بنت بپردازم که خیلی فکرم را مشغول کرده‌اند!

خانواده‌ی بنت، یک خانواده ۷ نفری است که در دهکده لانگبرون زندگی می‌کنند.
این خانواده متشکل از خانم و آقای بنت و ۵ دختر به نام های؛
جین؛ دختری که مظهر زیبایی، مهربانی ، جذابیت و نزاکت است🫂
الیزابت؛ دختری پرشور، جسور و زیباست که غرور را هم می‌شود جز خصوصیات او در نظر گرفت، و همین غرور گاهی باعث می‌شود با پیش داوری دیگران را قضاوت کند..❤️‍🩹
مری؛ به زیبایی دیگر خواهرانش نیست و برای جبران آن، به دنبال یادگیری موسیقی، آواز و مطالعه است..
و خواهران کوچکتر؛ 
کیتی و لیدیا که هیچ کار ، سرگرمی و برنامه ای در زندگی ندارند مگر اینکه به دنبال افسران جوان و دلبری از آنان باشند!

خانواده بنت وضعیت مالی آنقدر خوبی ندارند که برای آموزش دختران خود معلمه ای بیاورند تا آموزش ببینند!
از طرفی مادر خانواده هم به دنبال آموزش صحیح فرزندانش نیست!
یا شاید بشود گفت اصلا به فکرش هم نمی‌رسد که شاید دخترانش نیاز به آموزش دارند 🚶‍♀
پدر خانواده هم بیشتر ترجیح میده در کتابخانه شخصی‌اش تنها باشد تا اینکه به این جور مسائل فکر کند :)


حال برسیم به دو شخصیت مدنظرم👇

۱. آقای بنت 
آقای بنت دارای یک شوخ طبعی کنایه آمیز است که از آن برای تحریک عمدی همسرش استفاده ‌می‌کند..
به قول الیزابت، آقای بنت مدام در پیش چشم دخترانش، همسر خود را کوچک و مسخره می‌کند، بدون آنکه از عواقب این کار بر رفتار و روحیه دخترانش آگاه باشد 😮‍💨

شخصیت آقای بنت در اوایل کتاب جالب توجه بود و حتی طنز قشنگی به کتاب میداد، ولی از یک جایی به بعد بی مسئولیتی، تنبلی و بی قیدی آقای بنت قابل مشاهده و آزار دهنده بود!☹️

۲. خانم بنت
همسر آقای بنت، زنی احمق و پر سر و صدا است که تنها هدفش در زندگی ازدواج دخترانش است. 
خانم بنت رفتار ضعیف و اغلب نامناسبی دارد که هیچکس در این خانواده نمی‌تواند در مقابل او دربیاید..
با پیش داوری خیلی شدیدی با مردم برخورد می‌کند،
بارها در کتاب شاهد شرمندگی دو دختر بزرگتر از رفتار مادرشان بودیم!

دخترها از پدر توقع دارند که درمقابل رفتارهای همسرش دربیاید و او را آگاه کند، ولی رفتار پدر در خیلی از مواقع باعث شدت رفتار همسرش می‌شود.. 
پدر خانواده به عنوان فرد عاقل تر، در موقعیتی که باید جدی باشد و جدی مسائل را بررسی کند و تصمیمی بگیرد، با شوخی، تمسخر و گذر کردن از کنار مسائل، وضعیت را به مادر خانواده با این ویژگی ها می‌سپارد..

تنها حرفم این هست که
انسان در هر جایگاه و نقشی که هست، چه پدر و مادر، چه فرزند و...
باید مراقب رفتارهایش باشد
ضرر رفتارهای سبک سرانه و بی قید ما، متاسفانه فقط متوجه خودمان نمی‌شود!🤚

در خیلی از مواقع، دختران نیاز به مشورت عاقلانه و دلسوزانه پدر و مادر خود داشتند، ولی بخاطر عدم کنترل و رفتارهای عجیب مادر از او دوری می‌کردند..
و بخاطر جدی گرفته نشدن و کناره گیری پدر خانواده از مسائل جدی، ترجیح می‌دادند که مسائل را بین خودشان و اعضای خارج از خانواده حل کنند (آقا و خانم گاردینر)🚶‍♀

از دیگر جذابیت های کتاب،
 وضعیت اجتماعی آن زمان انگلستان و مشکلاتی که زنان با آن روبرو بودند است.
 سرنوشت زنان که به لحاظ حقوقی نمی‌توانستند مالکیت داشته باشند و تنها با ازدواجی موفق، خوش‌بخت می‌شدند در این کتاب به‌نقد کشیده می‌شود. 
در طول داستان، زنانی متفاوت روایت می‌شوند که هرکدام نمایان‌گر یک طرز فکر رایج در جامعه‌اند.
داستان به ازدواج های متفاوتی می پردازد که هرکدامشان نکته ها، نوع وابستگی و علاقه های متفاوتی را بررسی میکند..
کتاب تقابل بین ویژگی های اخلاقی و رفتاری انسان هاست،
این ویژگی هارا در مقابل هم قرار میدهد و ارزیابی و نتیجه گیری نهایی را به خود مخاطب می‌سپارد :)🤝

این مواردی که نام بردم برای من خیلی مهم و جالب بودند، ولی داستان عاشقانه کتاب رو خیلی قوی نمیدونم..
همین طور شخصیت دارسی و آقای بینگلی هم برام جالب بود ولی به نظرم خیلی کم بهشون پرداخته شده بود :[
امیتاز حقیقیم به این کتاب هم ۳.۷۵ هست 🚶🏼‍♀️

فقط نمیدونم چرا عکس جلد کتاب های آستین انقد نازیباس😬
        

75

ماهی نه! ماهرخ
        ماهرخ، دختری که تا پایان داستان نمی‌فهمیم چندساله است ، پدرش را پیش از تولد از دست داده و مادرش نیروی خدماتی بیمارستان است. روزی مادر در محل کار فشارش می‌افتد، از حال می‌رود و وقتی به زمین میفتد سرش ضربه می‌خورد و به کما می‌رود. ماهرخ یک هفته پیش همسایه می‌ماند و بعد به خانهٔ پدربزرگ و عمه خانم می‌رود . خانه‌ای که پدر بعد از ازدواجش آن را ترک کرده چون مادر و خواهرش از انتخاب او برای ازدواج راضی نبودند. عمه خانم پیردختری که سختگیر است و زیاد غر می‌زند ماهرخ را ماهی صدا می‌زند، مادر ماهرخ را دوست نداشته و ماهرخ را تا این سن اصلا ندیده، کم‌کم و با شناختن ماهرخ، با او مهربان‌تر  می‌شود و نظرش نسبت به مادر او هم تغییر می‌کند. ماهرخ خاطراتش از این مدت را در دفتری که مادر برایش خریده بوده می‌نویسد و به سفارش دکتر هر روز به دیدن مادر می‌رود و خاطراتش را برای مادر می‌خواند. بالاخره این زحمات نتیجه می‌دهد و مادر به هوش می‌آید.
سیر زمانی داستان چند جا تناقضاتی داشت مثلا یک جا می‌گوید مامان تو الان یک ماهه که تو بیمارستان هستی و چند فصل بعد می‌گوید الان هفده روز از این اتفاق می‌گذرد.  و کلا حجم اتفاقات داستان با توجه به این که داستان فقط در فصل تابستان می‌گذرد، خیلی زیاد است و باور آن سخت. مشکلی که در کتاب دیگر نویسنده هم دیدم «عملیات نجات مادربزرگ» رها بودن بچه‌هاست؛ در آن کتاب بچه‌ها مادربزرگ را از خانهٔ سالمندان می‌دزدند و با هم به سفر می‌روند اما خانواده اصلا نگران نبود بچه‌ها نیستند و فقط نگران گم شدن مادربزرگ از خانهٔ سالمندان هستند  و در این کتاب هم این مسئله خودش را نشان می‌دهد. مثلا ماهرخ هر روز در بیمارستان است و خاطراتش را برای مادرش می‌خواند ولی اصلا معلوم نیست که چطوری به بیمارستان رفته؟ کدام بزرگتری او  را همراهی می‌کند؟ نوع رفتارها در داستان هم عجیب است . بچه‌ای که مادرش در کماست  دائم در حال بازی و خنده است و در طول روز اصلا یاد این مسئله نیست اما وقتی خاطراتش را برای مادرش می‌خواند عواطف غلیظ از خودش نشان می‌دهد. نام بعضی افراد در داستان اشتباه آورده شده مثلا مادربزرگ امیرعلی یک جا خانم امیری و جای دیگر خانم اکبری است. 
در داستان ماهرخ دختری لاغر و قدبلند با موهایی کوتاه و چشمان سبز توصیف شده اما طرح جلد کاملا خلاف این توصیفات است به علاوه کتاب غلط‌های املایی زیادی دارد و نیاز به ویرایش جدی دارد. 
در مجموع این کتاب نسبت به کتاب دیگری که از این نویسنده خواندم، بهتر بود اما همچنان فکر می‌کنم ناشر شتابزده کتاب را منتشر کرده و  هم نویسنده و هم ویراستار باید در کار خود بازبینی داشته باشند.
فکر می‌کنم گروه سنی مخاطب را می‌توان بالای نه سال در نظر گرفت به شرطی که حوصله کند چنین کتاب حجیم بی تصویری را بخواند و به خاطر دختر بودن شخصیت اصلی  بیشتر دختران به خواندن این کتاب تمایل نشان بدهند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

15

میمون کوچولو کارآگاه خصوصی

13