تو جلد بعدی اینشکلی بود که (اسپویل جلد چهار) : اون مادرخوندش اومد بهش غذا و یه لیوان مشروب داد ، بعد دختره هم تعجب کرد چرا بهش مشروب داده ؟ (هیچوقت نمیذاشت بخوره) بعد یهو میبینه غذا مزه عجیبی میده ، رد این مایع قرمز رنگ تو لیوانو دنبال میکنه و میبینه جنازه بسام افتاده اون گوشه و مادر خوندش داره گوشتشو چرخ میکنه تا غذا درست کنه و خونشو میریزه تو پارچ . بعد یهو دختره حالش بد میشه از کبابی هانیبال و برادران بر میخیزه.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.