در مقدمه ی کتاب نویسنده به نقل از 1990 Sedgwick. بیان میکند که هر فهمی از ابعاد واقعی فرهنگ مدرن غربی اگر نتواند تحلیلی انتقادی از تعریف دگر همجنس خواهی ارائه دهد نه تنها نابسنده که ماهیتا اشتباه است. این نگاه سوگیرانه در بخش هایی از کتاب به چشم میخورد و با وجود منابع مستدلی که نویسنده در پایان هر فصل ذکر میکند آنچه که درواقع سنگ بنای اصلی کتاب را تشکیل میدهد تفاسیر شخصی نویسنده از این منابع است. برای مثال نویسنده کتاب از صحبت نقاش یک نقاشی درباره ی نگاه خیره ی یوسف به بیرون(یا صحبت با دوستی دیگر که شاید نقاش تصویر هم نباشد و این موضوع دارای ابهام است) نقاشی و ایجاد مثلث عشقی بین یوسف و زلیخا و نقاش یک نتیجه گیری کلی میکند که در هر نقاشی ای که یک شخصیت مرد(خصوصا بدون ریش و سبیل یا با ریش و سبیل کم) به بیرون خیره شده است اگر نقاش مرد باشد این نقاش مرد در تمنای شخصیت مرد درون نقاشی است. هم چنین با نادیده گرفتن عوامل مختلف در بیشتر بودن جمعیت دگرجنس گرا(هتروسکشوال ها) و هم چنین بیان آمار درباره ی تعداد و زندگی و روابط دگرجنس گرا ها با ذکر چند نمونه از روابط همجنسگرایانه این روابط را به گونه ای در اکثریت قرار میدهد و هم چنین در ادامه از تقبیح روابط همجنسگرایانه در ایران توسط اروپاییان این گونه نتیجه گیری میکند که ایرانیان برای تقلید از اروپاییان و موردقبول آن ها واقع شدن از روابط همجنسگرایانه کاسته اند یا آن را به خفا برده اند. این درحالی است که حتی خود نویسنده هیچ دلیل و مدرکی ارائه نمیدهد که دلیل کم شدن روابط همجنسگرایانه در قرن نوزدهم اروپاییان هستند.
پی نوشت: شاید من خوانشی دقیق نداشته باشم. بنابراین این را در پی نوشت مینویسم که لطفا خود شما این کتاب را با دقت بخوانید و ارزیابی کنید.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.