فائزه تکلو

فائزه تکلو

@f.takalloo

15 دنبال شده

34 دنبال کننده

                باید بخوانم. زندگی مدرن ما را از واقعی زیستن دور می‌کند و خواندن یک جور شنا کردن در جهت عکس جریان آب است. 
              
virgool.io/@mustang
fa.takalloo

یادداشت‌ها

        البته این رمان با فرم نوشتاری و ساختار گوینده‌اش واقعا قابل ستایش است. جابه‌جایی زمانی و اطلاعات در حد نیازی که می‌دهد رمان را از زیاده‌گویی نگه می‌دارد و یک داستان نسبتا ساده، بسیار عمیق و موشکافانه نقطه هدف خود را نشان می‌دهد.موومان یعنی بخشی از یک اثر موسیقی که خودش یک موسیقی کامل است و ابتدا و انتها دارد و این کتاب سمفونی مردگان است. همه مرده‌اند. چنان تلخ و تاریک که انگار هیچوقت نزیسته و هرگز روشنایی ندیده‌اند. البته شاید نشان دادن عمق سیاهی و البته غلو در آن خیلی هم بد نباشد اما من به این اثر می‌گویم سیاهنمایی. در تمام طول اثر یک آدم خوب معمولی غیر از شخصیت‌های اصلی که قرار است تباه شوند وجود ندارد. خب الان این واقعیت است؟ آیا در آن سالها آدم خوب در ایران و اردبیل نبوده؟ اینطور کتاب از تعادل خارج است و این احساس من و نظر و دیدگاه شخصی ست. البته همانطور که گفتم عمق سیاهی باید شکافته شود و نشان داده شود. این داستان‌های تلخ هم نیاز اند. باید بترسانند و هشدار بدهند. 
گاهی اما سیاهی مطلق آدم‌ها تو ذوق می‌زند. مادری که پسر بزرگش سر هیچ و پوچ از بین می‌رود خم به ابرو نمیاورد چنان برای بعدی بیتابی و شیون می‌کند انگار تنها فرزند اوست. یا نگاه پدر به خواستگار دخترش احمقانه ست. کسی که انقدر نسبت به دخترش بی‌تفاوت است می‌تواند او را بدهد برود راحت شود تازه به داماد شیک امروزی خارج رفته‌ای همانطور که برای آقای لرد پنکه ساز احترام و ارزش قائل است و او را ستایش می‌کند. شاید چپاندن داماد مدرن اشتباه است. آن هم با آن نحوه عجیب خودکشی! احتمالا قصد معروفی این بوده که بگوید حتی این جوجه غربی‌های امروزی هم آخرش بد است. اساسا بدجایی زاده شده‌اند. سیاهی! 
تعویض گوینده و تفاوت فصل‌هارا دوست داشتم. فصل سورمه و آیدین از نظر خط روایی عالی بود. اگرچه عاشقانه‌های قصه اصلا مرا درگیر نکرد و حتی دیالوگهایشان و گنگ و بی‌احساس بود برخلاف بریده داستان‌هایی که از این کتاب می‌گذارند. چینش پازل داستان خوب بود و روان. 
سمفونی مردگان را ناچاریم بخوانیم چون نویسنده قلم قدرتمندی دارد. البته نمی‌شود گفت درسی از این داستان در ما شکل نمی‌گیرد. شاید بعد آن بیشتر به رفتار والدین و بچه‌ها و رها کردن آدم‌ها که راهشان را بروند فکر کنیم. شاید بگوییم خب بگذار خودش بمیرد تو او را نکش که دستت آلوده شود. آیدین را رها کن تا ترور شود نه که دیوانه شود و مرده متحرک روزگار بگذراند. اما داستان عمیقی ست و اینکه این همه فکر و تمثیل توی سرم می‌چرخد نشان آن است. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

26

        من ناداستان را به اندازه داستان دوست دارم. آن سال‌ها که در مجله داستان همشهری تازه ناداستان باب شده بود و حرف و تعریف و تعدادش زیاد بود واقعا لذت می‌بردم. حتی ناداستان‌ها و روایت‌ها را زودتر می‌خواندم. اینکه رمان‌نویسی ناداستانی درباره یک چیز کمتر مانوس با آدم‌ها مثل رشته ورزشی دو بنویسد واقعا کنجکاوی برانگیز است.
موراکامی همان اول‌ها بیان می‌کند علت دویدنش این است که تن سلامتی برای ادامه کار رمان‌نویسی داشته باشد چون خیلی از نویسنده‌ها با پرورش ذهن و خیالشان از بدن غافل شده و بدن ضعیف کار را به خودکشی می‌رساند. البته برداشت من این است که منظورش بیشتر روتین شدن نوشتن و خستگی روحی و بی‌معنا شدن زندگی باشد. مخصوصا برای سبک زندگی که او دارد. مثلا اینکه فرزندی ندارد. 
 گریزی هم به شروع زندگی نویسندگی‌اش می‌زند که واقعا جذاب است. من اصلا چیزی از موراکامی نخوانده‌ام و این کتاب را برای ناداستان بودنش خواندم ولی همیشه شنیدن روایت‌های نویسنده‌شدن جذاب است. 
بخشی از کتاب هم بدون اصرار و غلو به بیان سیر پیری و بالا و پائین شدن توان جسمی در زمان در مواجهه با ورزش می‌پردازد که در خور توجه است. پیری ناگزیر و خیال آن برای هر انسانی دلمشغولی ست. من با این کتاب به پذیرش میانسالی نزدیک‌تر شدم.
اما غایت کتاب بیان معنی به زندگی است. او می‌گوید که اهل رقابت با دیگران نیست اما به وضوح مخصوصا در فصل یکی به آخر می‌بینیم  که با خودش در رقابت است و انگار اصلا برای همین زندگی می‌کند. او رکورد زمانی خودش را نمی‌گوید چون معتقد است در خور توجه نیست اما دائم رکورد تعداد شرکت خود در مسابقات دو ماراتن یا فوق ماراتن یا سه‌گانه را به رخ می‌کشد. در واقع او احتمالا اولین و برترین نویسنده در این زمینه ست. خب ورزش سلامت جسمی و روحیه زیادی ایجاد می‌کند بخصوص اگر بتوانید با آن پز بدهید احتمالا برچسب شیک و جذابی هم برای فخر فروشی ست. موراکامی البته بهره‌های زیادی از دویدن می‌برد که یکی‌اش این است. او روحیه زیستن در جهان آشوب مدرن و شکل دادن زندگی به شخصیت‌های بی سرانجام را از دو می‌گیرد و این ایده خوبی ست. 
من از روایتش سرذوق برای ورزش پیوسته و چالش و سنجش شخصی آمدم.  اما در فصل آخر خودش خبر می‌دهد که قصد داشته با نوشتار و از طریق ساختن روایت و خط داستانی زندگی خود را بررسی کند و به آن نگاهی بیاندازد. او حقیقتا در ساختن خط روایت و جابه‌جایی خطوط آن و تبدیل مفاهیم استاد است. اگر استاد نبود این گزاره یک خطی  «نویسنده‌ای وجود دارد که ورزش دو را جدی انجام می‌دهد و سعی می‌کند در ماراتن شرکت کند» را تبدیل به یک کتاب نمی‌کرد.
      

46

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.