سه برخوانی، سه نوخوانی؛
همهی ما با داستانهای اژیدهاک(ضحاک)، آرش کمانگیر و جمشید، پادشاه افسانهای ایران آشناییم و داستانشان را بارها و بارها خواندهایم.
اما اینبار قرار نیست همهچیز طبق معمول پیش برود..
سه نمایشنامه از سه داستان نامآشنا، اما با تفاوتی بزرگ: هیچکدام از داستانها با روایت مشهور هماهنگ نیستند.
بهرام بیضایی در روایت این سه نمایشنامه، دست روی منابع مهجور و غیرمشهور گذاشته است. منابعی که آرش و ضحاک و بنداربیدخش و جمشید را به گونهای دیگر روایت میکنند. تمام کتاب، داستانهایی آشنا را با روایاتی ناآشنا برای مخاطب پیش میبرد و این همان نکتهایست که باعث میشود باوجود آشنایی با داستانها، خواندن کتاب نهتنها کسلکننده نباشد، بلکه هر خطش خواننده را برای ادامه تشنهتر کند.
توصیفات جذاب، نگارش ادبی و سنگین متن و نزدیکی آن به متون ادبی کهن سبک خراسانی، گویی قرون را در هم میآمیزد و روایتی نو را در قالبی کهن برای مخاطب قرن پانزدهمی بهپیش میبرد و تمام جذابیتش در همین دو مورد خلاصه میشود: روایت نو و نگارشی کهن
چه به نمایشنامه علاقهمندید و چه نه، خواندن این کتاب برای سیری جدید و بکر در دنیای اساطیر پیشنهاد میشود.