୭ᰍ ֵ شـقـآیـق

تاریخ عضویت:

اسفند 1402

୭ᰍ ֵ شـقـآیـق

@SilverMoon

17 دنبال شده

10 دنبال کننده

                من در میان کتاب‌ها زندگی میکنم؛ در میان داستان‌های پر فراز و نشیب یک نویسنده در میان عشق دو عاشق پیشه، در میان صفحات کاغذی یک کتاب و در کتابخانه های شهر.. من با کتاب‌ها تا ابد میتوانم زنده بمانم. 🤎📜
              

یادداشت‌ها

୭ᰍ  ֵ  شـقـآیـق

୭ᰍ ֵ شـقـآیـق

19 ساعت پیش

        "این کتاب، نوشته لینوس توروالدز خالق لینوکس و دیوید دیاموند است. یه خبرنگار مدت ها با لینوس وقت گذرونده و حرف هاش رو شنیده و نتیجه اش شده این کتاب که با نام انگلیسی Just For Fun توسط انتشارات TEXERE منتشر شده."

و آشنایی من چجوری با این کتاب شروع شد؟ خب.. اواخر مدرسه، حدود فروردین، کنجکاوی‌ام نسبت به ساختار سیستم‌عامل‌ها باعث شد سراغ لینوکس برم. ابتدا فقط دستورات پایه‌ای مثل مدیریت فایل‌ها و نصب برنامه‌ها رو یاد گرفتم، اما به مرور به عمق مفاهیم رفتم؛ از اسکریپت‌نویسی و مدیریت کاربرها گرفته تا تنظیمات شبکه و ساختار داخلی سیستم. این مسیر بیشتر شبیه یک آزمایش فکری بود تا یک یادگیری عادی؛ هر مسئله‌ای که حل می‌کردم باعث می‌شد درک من از منطق پشت سیستم‌ها عمیق‌تر بشه و به دنبال منابع بیشتری برای یادگیری لینوکس و توزیع های لینوکسی می‌رفتم تا جایی که با کتاب فقط برای تفریح و زندگی‌نامه لینوس توروالدز آشنا شدم؛ اینکه چرا اینقدر متن‌بازه و چه منطقی پشت شکل گیری همچین هسته‌ سیستم‌عاملی بود. 

باید بگم این کتاب خیلی بیشتر از چیزی که از عنوانش انتظار داشتم جدیه. فقط برای تفریح یه اسم شوخ‌طبعانه‌ست ولی پشتش داستان یک زندگیه که کاملاً بر اساس اصول پیش رفته، نه مصلحت‌جویی. من نسخه ترجمه‌شده توسط جادی میرمیرانی رو خوندم و باید اعتراف کنم هم لذت بردم، هم بعضی جاها دلم خواست کمی موشکافانه‌تر ترجمه می‌شد؛ درباره این موضوع کمی بعدتر توضیح میدم. 

کتاب فقط برای تفریح داستان تولد و رشد لینوکس رو روایت می‌کنه؛ پروژه‌ای که با نوشتن یک هسته سیستم‌عامل سبک و بهینه توسط لینوس توروالدز شروع شد و به لطف فلسفه متن‌باز تبدیل شد به یکی از بزرگ‌ترین موفقیت‌های دنیای نرم‌افزار. از لحاظ فنی، لینوس با تمرکز روی طراحی ماژولار، مدیریت بهینه منابع و پشتیبانی از سخت‌افزارهای مختلف، هسته‌ای ساخت که هم قدرتمند بود و هم انعطاف‌پذیر. اما این فقط نیمی از ماجراست؛ فلسفه متن‌باز و آزادی دسترسی به کد منبع این امکان رو داد که هزاران توسعه‌دهنده از سراسر جهان مشارکت کنن و لینوکس همواره بهتر و گسترده‌تر بشه. این کتاب نشون می‌ده چطور ترکیب تخصص فنی و فرهنگ همکاری آزاد، نه فقط نرم‌افزاری کارآمد بلکه جامعه‌ای قدرتمند و زنده ساخت که تاثیرش تو دنیای فناوری هنوز هم ادامه داره. 

ریچارد استالمن توی این کتاب داره یه مسیر فکری رو به تصویر می‌کشه که ممکنه خیلی‌ها اسمش رو افراطی بذارن، ولی در واقع دقیقاً تعریف آزادیِ واقعی‌ست. آزادی‌ای که توی بحث‌های اینترنت و نرم‌افزار آزاد فلسفه‌اش رو می‌بینیم، ولی اینجا توی زندگی یک آدم، منسجم و واقعی‌تر حضور داره. اما چیزی که برای من جذاب‌تر و شاید هم تلخ‌ بود، ارتباط این حرف‌ها با واقعیت جامعه خودمونه، یعنی اینترنت طبقاتی ایران. کتاب فقط برای تفریح شاید مستقیم درباره اینترنت طبقاتی حرف نزنه، اما فلسفه متن‌بازش دقیقاً جواب همون مشکله: وقتی همه به کد و تکنولوژی دسترسی آزاد داشته باشن، دیوارهای انحصار فرو می‌ریزه و فرصت برابر برای همه ایجاد می‌شه. اما واقعیت ایران یه چیز دیگه‌ست؛ اینترنت محدود، فیلترینگ و دسترسی نابرابر باعث شده این آزادی که تو کتاب ازش حرف می‌زنه، هنوز یه آرزو باشه. پس این کتاب به ما یادآوری می‌کنه که هنوز کلی راه داریم تا عدالت دیجیتال و آزادی واقعی رو تجربه کنیم. 

در مورد ترجمه‌ی جادی هم باید بگم خب جادی جادیه دیگه. همون‌طور که حرف می‌زنه، همون‌طور هم ترجمه کرده. بعضی جاها انقدر خودمونی شده که حس می‌کنی داری وبلاگ جادی دات نت می‌خونی. این خوبه، چون کتاب رو سبک می‌کنه، ولی بعضی جاها یه‌کم حس کردم عمق حرف استالمن گم شده. مخصوصاً اون‌جاهایی که فلسفه‌ی کار یا جنبه‌های فکریش جدی‌تر می‌شه.

خلاصه بگم، فقط برای تفریح یه کتاب عجیبیه؛ نه صرفاً یه زندگی‌نامه‌ست و نه فقط یه مانیفست. دعوتیه به نگاه دوباره و جدی‌تر به چیزهایی که بهشون باور داریم. دعوت به این‌که آیا حاضریم برای باورهای خودمون بجنگیم، حتی اگر اون‌ها از یه تفریح ساده شروع شده باشن یا نه.
و توی دنیایی که آزادی نرم‌افزار، فکر و دانش خودش داره به کالایی لوکس تبدیل می‌شه، این کتاب یه یادآوری‌ست که تفریح واقعی همون لحظه‌ایه که با تمام محدودیت‌ها، هنوز می‌تونی خودت انتخاب کنی چی بخونی، چی بسازی، چی رو به اشتراک بذاری و چجوری زندگی کنی :) 

میتونید نسخه آنلاین و PDF کتاب فقط برای تفریح ترجمه جادی میرمیرانی رو از آدرس زیر مطالعه و یا دانلود کنید: 

https://linuxstory.ir/


      

1

        بیشتر وقت‌ها ترجیح می‌دم خلاصه‌ها یا نسخه های PDF رو بخونم و یا فقط توی دنیای دیجیتال بچرخم. ولی وقتی پای کتاب‌هایی با مضامین روان‌شناسی وسط میاد، یه چیزی ته دلم روشن می‌شه. انگار اونجاهاست که می‌تونم خودم رو واقعی‌تر ببینم. این کتاب رو هم حدود یه هفته پیش از دوست صمیمی‌ام قرض گرفتم. کسی که خودش خوب می‌دونه ذهن خسته یعنی چی، و وقتی گفت «فکر کنم اینو باید دوست داشته باشی»، نتونستم دربرابر نخوندنش مقاومت کنم. 
اولین‌بار که جلد «می‌خوام بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم» رو دیدم، یه لحظه مکث کردم. اسمش هم خنده‌دار بود و هم یه‌جورایی زخم‌خورده. ترکیبی عجیب از میل به نبودن و میل به زندگی، درواقع از نظرم دوکبوکی این‌جا فقط یه غذا نیست؛ یه استعاره‌ست از هر چیزی که ممکنه آدمو زنده نگه داره: یه خاطره، یه آدم و یا یه امید کوچیک. همین تضادِ تلخ‌وشیرین باعث شد با کنجکاوی ورقش بزنم. با خودم گفتم اگه نویسنده‌ای این‌قدر رک و بی‌پروا اسم انتخاب کرده، حتماً محتوای کتاب هم قراره صادقانه روایت شده باشه. 
وقتی شروع به خوندن جلد اول کردم حس کردم دارم وارد اتاق درمان می‌شم. نه فقط به‌عنوان خواننده بلکه مثل یه هم‌صحبت خاموش. کتاب پره از گفت‌وگوهای واقعی نویسنده با روان‌پزشکش بدون سانسور و بی‌ریا. همه‌چیز ساده و صادقانه روایت شده طوری که احساس می‌کنی یه آدم واقعی داره روبه‌روت از اضطراب‌هاش، تردیدهاش، و خستگی مزمنش حرف می‌زنه. یه خستگی که منم بارها ته وجودم حسش کرده بودم. 
توی فصل‌های اول غرق می‌شی توی جمله‌هایی که شبیه صداهای خودت هستن. مقایسه با بقیه، نیاز به تأیید، احساس کافی نبودن... لحظه‌هایی هست که بک‌سهی از خودش می‌پرسه «آیا من حق دارم ناراحت باشم؟» چون فکر می‌کنه درد بقیه مهم‌تره. این دقیقاً همون چیزیه که خیلی از ما باهاش کلنجار می‌ریم. اینکه هی درد خودمونو دست‌کم بگیریم فقط چون "یه نفر دیگه بدتره". 
آخرای کتاب، یه نرمی خاصی توی لحن نویسنده پیدا کردم. نه اینکه خوب شده باشه، ولی انگار کم‌کم یاد گرفته با خودش دشمن نباشه. داره یاد می‌گیره چطور از خودش مراقبت کنه، چطور به فکرهای سمی جواب نده، چطور حتی وسط تاریکی به‌دنبال نور کوچیکی بگرده. این تغییر کوچیک آروم پیش میره اما واقعی‌تر از هزاران حرف انگیزشی...
برای من این کتاب فقط یه تجربه‌ی مطالعه نبود بلکه یه جور مواجهه بود؛ با خودم، با صدام و با زخم‌هایی که همیشه ساکت هستن. درکل اگه دنبال کتابی هستید که باهاتون صحبت کنه، نه از بالا و نه از بیرون، بلکه از درون... پیشنهاد میکنم این کتاب رو بخونید. شاید شماهم مثل من وسط درد یه لقمه‌ای از امید پیدا کنید؛ حتی اگه فقط دوکبوکی باشه...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.