بریده‌ای از کتاب رقیب های ازلی اثر ربکا راس

بریدۀ کتاب

صفحۀ 145

به محض فکر کردن به رومن، دردی در سینه‌اش پیچید. این احساس غافلگیرش کرد، چون شدید و غیرقابل انکار بود. "دلم براش تنگ شده." دلش برای عصبانی کردن او با جا‌به‌جا کردن وسایل روی میزش تنگ شده بود. برای دزدکی نگاه کردن به‌ظاهر فوق‌العاده خوش سیمای او، دیدن لبخندی که به‌ندرت روی صورتش می‌نشست و صدای گذرای خنده‌هایش. دلش برای نیش و کنایه زدن‌هایش تنگ شده بود، حتی اگر اغلب برای این بود که ببینند بالاخره کدام‌یک روی کدام رو کم خواهد کرد.

به محض فکر کردن به رومن، دردی در سینه‌اش پیچید. این احساس غافلگیرش کرد، چون شدید و غیرقابل انکار بود. "دلم براش تنگ شده." دلش برای عصبانی کردن او با جا‌به‌جا کردن وسایل روی میزش تنگ شده بود. برای دزدکی نگاه کردن به‌ظاهر فوق‌العاده خوش سیمای او، دیدن لبخندی که به‌ندرت روی صورتش می‌نشست و صدای گذرای خنده‌هایش. دلش برای نیش و کنایه زدن‌هایش تنگ شده بود، حتی اگر اغلب برای این بود که ببینند بالاخره کدام‌یک روی کدام رو کم خواهد کرد.

16

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.