سیدمحمد ساجد

@Seyedmohammad

43 دنبال شده

35 دنبال کننده

                      من سید محمد ساجد علاقه مند به بیزینس و مارکتینگ، مخصوصا از نوع دیجیتالش 

خیلی زیاد کتاب نمیخونم، ولی به کتاب ارادت خاصی دارم، جوری که اگه وارد یک کتاب فروشی بشم محاله دست خالی بیام بیرون
                    
Smsajed

یادداشت‌ها

                شاید یه نیمه شبی این فرصت برای ما هم پیش بیاد که با کتابخانه ای از انبوهی از زندگی هایی که میتونست با انتخاب های دیگر ما به وقوع بپیونده رو به رو بشیم. خوندن کتاب کتابخانه نیمه شب  نه تنها به ما کمک میکنه که اگر توی اون شرایط قرار گرفتیم با آمادگی بیشتری جلو بریم و انتخاب های بهتری داشته باشیم  ;))  بلکه تلنگری هست که برگردیم و حسرت های زندگیمون رو مرور کنیم یاد بگیریم که حتی اگر اون حسرت ها هم نبود زندگی الان ما ایده آل نبود. یاد بگیریم که بهترین زندگی ها هم نقص هایی داره و ممکنه یه جایی دلمون رو بزنه. یاد بگیریم که باید کتاب حسرت ها رو خیلی بهش توجه نکنیم و از زندگیمون لذت ببریم.

کتابخانه نیمه شب با قلم مت هیگ و ترجمه کم نقص محمدصالح نورانی زاده برای من بسیار گیرا و جذاب بود البته فراز و نشیب داشت و یه جاهایی هم دوست داشتی با سرعت بیشتری جلو بره ولی در کل نمره خوبی میگیره به نظرم و ارزش خوندن داره.


"درک اینکه جایگاهی که انسان برای رسیدن به آن تلاش زیادی کرده با جایی که یک عمر از آن فرار کرده یکی است، تاثیر زیادی روی او می گذارد. اینکه بفهمد زندان نه مکان، بلکه ذهنیت است."
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            حقیقت جویی ، نو اندیشی دینی و فلسفه جمع شده اند تا رمان دمیان همچون ققنوسی از خاکستر دین و اسطوره سر بیرون آورد .
.
دمیان داستان تقابل خیر و شر است . داستان هابیل و قابیل درونی انسان که هربار یکی از آن ها غلبه کرده و افسار روح و جسم را بدست میگیرد به هر سمت و سویی که دلش میخواهد میکشاند . داستان تولد اندیشه ای نو ست از دل حقیقت جویی . داستان شکاندن تخم دنیاست و سر برآوردن از آن به سوی حقیقتی نو .
.
امیل سینکلر در این داستان به دنبال حقیقتیست تا روح پر جنب و جوشش را تسلی دهد . حقیقتی که گاهی ظاهری خیرگونه به خود میگیرد و گاهی ظاهری شرور .
امیل به دنبال این حقیقت و این به اصطلاح «خدا» بنیان های فکریش را بارها خراب کرده و میسازد و انقدر پیش میرود تا معبود حقیقی خویش را می یابد .
حال سوال اینجاست که این حقیقت از چه جنسی است؟! خیر مطلق؟! شر مطلق ؟! یا هردو ؟!
.
.
دمیان شاید نتواند اعتقادات ما را دچار تزلزل کند ولی حداقل بهمان یاد میدهد در مسیر جستجوی حقیقت ممکن است لازم باشد برخی و یا حتی همه ی باور های پیشین خود را کنار گذاشته و دل به حقیقت تازه مکشوف ببندیم. .
دمیان را بخوانید اگر حقیقت برایتان ارزشمندتر از تعصب است .
          
            قلم سیامک گلشیری را همیشه دوست داشته ام .
برعکس عمویش هوشنگ که قلم خارق العاده اش به آرایه پردازی ، توصیف و روایت های تو در تو و پیچ وا پیچ معروف است ، قلم او سرراست و ساده است . قلمی است که بجای بازی های پر رمز و راز ، به جلو بردن تصویری روایت میپردازد و شاید همین برگ برنده ای است که سیامک را اینچنین موفق کرده .
.
مخاطبین سیامک ، داستان هایش را راحت میخوانند ، راحت میفهمند و راحت زندگی میکنند . داستان هایش مثل زندگیست . جان دارد و جریان . کتاب را که باز میکنی ، همه چیز جان میگیرد و خودت را میبینی که وسط داستان ایستاده ای . هر طرف که سر بگردانی ، سیامک برایت تصویرش کرده . هیچ چیز داستان از زیر دستت در نمی رود . 
همه ی شخصیت هایش واقعی اند . مثل آدم های واقعی حرف میزنند . مثل آدم های واقعی غذا میخورند و مثل آدم ها واقعی زندگی میکنند .
.
رژ قرمز ، مجموعه داستانیست برآمده از دل اجتماع . برآمده از دل زندگی هایی که اطرافمان جریان دارد و شاید حتی خیلی هامان تجربه اش کرده باشیم .
سیامک ، خواسته یا ناخواسته ما را به دل زندگی هایی میبرد که غالبا در حال فروپاشی است . زندگی هایی با فضای سرد و بی روح که تنهایی از در و دیوارشان میبارد . زندگی هایی که با خیانت و بی مهری عجین شده و بعضا آنچنان سست اند که با یک اتفاق زیر و رو میشوند .
اکثر داستان های این مجموعه فضا و لحن مشترکی دارند و حوادثی موتیف وار در آنها اتفاق می افتد که نه تنها خسته کننده نیست ، بلکه آرام آرام بر روح مخاطب مینشیند .
.
بعضی ها به این چنین داستان ها خرده میگیرند ،ولی من اتفاقا از آنها لذت میبرم و تاییدشان میکنم . مگر نه این است که داستان نویس آمده تا بجای گفتن ، نشان دهد؟! خب سیامک هم دارد همین کار را میکند . دارد عمق فاجعه را به ما نشان میدهد.
محال ممکن است ، کسی این مجموعه داستان را بخواند و بازهم علاقه مند چنین زندگی هایی باشد . 
کافی است هرزچندگاهی فنجان قهوه ای بگذارید کنار دستتان و یکی از داستان های رژ قرمز را بخوانید . آنوقت قدر زندگیتان و تک تک لحظات باهم بودن و وفاداری را خواهید دانست .
.
          
            شاید یه نیمه شبی این فرصت برای ما هم پیش بیاد که با کتابخانه ای از انبوهی از زندگی هایی که میتونست با انتخاب های دیگر ما به وقوع بپیونده رو به رو بشیم. خوندن کتاب کتابخانه نیمه شب  نه تنها به ما کمک میکنه که اگر توی اون شرایط قرار گرفتیم با آمادگی بیشتری جلو بریم و انتخاب های بهتری داشته باشیم  ;))  بلکه تلنگری هست که برگردیم و حسرت های زندگیمون رو مرور کنیم یاد بگیریم که حتی اگر اون حسرت ها هم نبود زندگی الان ما ایده آل نبود. یاد بگیریم که بهترین زندگی ها هم نقص هایی داره و ممکنه یه جایی دلمون رو بزنه. یاد بگیریم که باید کتاب حسرت ها رو خیلی بهش توجه نکنیم و از زندگیمون لذت ببریم.

کتابخانه نیمه شب با قلم مت هیگ و ترجمه کم نقص محمدصالح نورانی زاده برای من بسیار گیرا و جذاب بود البته فراز و نشیب داشت و یه جاهایی هم دوست داشتی با سرعت بیشتری جلو بره ولی در کل نمره خوبی میگیره به نظرم و ارزش خوندن داره.


"درک اینکه جایگاهی که انسان برای رسیدن به آن تلاش زیادی کرده با جایی که یک عمر از آن فرار کرده یکی است، تاثیر زیادی روی او می گذارد. اینکه بفهمد زندان نه مکان، بلکه ذهنیت است."
          
            این کتاب سال ۲۰۰۹ برای اولین بار چاپ شده و تا امروز توسط ۶ انتشارات به فارسی ترجمه شده است! ترجمه‌ای که من هدیه گرفتم و خواندم، چاپ ۱۲ام‌ش بود!

ترجمه بد نبود اما می‌توانست خیلی بهتر باشد. ردپای مترجم دیده می‌شد و شاید جملات می‌توانستند خیلی رنگین‌تر و ظریف‌تر باشند.

این دو بند را بدون شرح ببینید:
- قرآن به تازه‌عروس می‌ماند. کسی که می‌خواهد بخواندش، اگر با دقت و اعتنا به نزدش نرود او هم رویش را می‌پواشند و به هیچ وجه روبندش را باز نمی‌کند. (ملت عشق)
- قرآن هم‌چو عروسی است. با آن‌که چادر را کشی، او روی به تو ننماید. آن‌که آن را بحث می‌کنی و تو را خوشی و کشفی نمی‌شود آن است که چادر کشیدن تو را رد کرد و با تو مکر کرد و خود را به تو زشت نمود، یعنی «من آن شاهد نیستم.» او قادر است به هر صورت که خواهد بنماید. اما اگر چادر نکشی و رضای او طلبی، بروی کشت او را آب دهی، از دور خدمت‌های او کنی، در آنچه رضای اوست کوشی بی‌آنکه چادر کشی، به تو روی بنماید. (فیه ما فیه)

سه نکته‌ی کوتاه به ذهنم می‌رسد:
- جای بسی خوش‌حالی است که این معارف هنوز این‌قدر خریدار دارند به شرط آن‌که در یک قالب مقبول ارائه شوند ولی ما نتوانسته‌ایم شرط را محقق کنیم.
- جای بسی تأسف و تأمل است که ما این‌قدر فراموش‌کار شده‌ایم و از خود دور افتاده‌ایم و با خودمان گرفتار ناهم‌زبانی هستیم. حتما باید یک نفر پیدا شود و مشتی از خرمن فیه ما فیه و مثنوی را برایمان بازنویسی کند و دست بر قضا جایزه‌ی دوبلین را هم ببرد تا ما از خود بیگانگان، سرمایه‌ی خودمان را بگیریم و با ولع از آن بهره‌مند شویم.
- اقبال گسترده به این کتاب (حتی در جهان) می‌تواند نشانه‌ای دیگر نیز باشد. آورده‌اند آهنگ فروپاشی ساختارهای اجتماعی و سیاسی را نسبتی مستقیم هست با آهنگ گسترش تصوف. و باید ترسید.