این جلد از جلد قبل ضعیفتر بود ولی خب راز های مهمی رو فاش کرد و باعث شد چندین برابر بیشتر از ترین متنفر شم جمله ی بیشتری که دوست داشتم اون بود که می‌گفت« شجاع باش شجاع باش نه خیلی شجاع مبادا وحشت تو را ببلعد»واقعیتش رو بخواین این رو از حفظ گفتم و به خاطر همین ممکنه اشتباه گفته باشم 
      

        داستان پرفراز و نشینی بود زیباییش بی حد و‌ مرز بود جالبیش اینه که با مرگ ایوان ایلیچ شروع و با مرگ ایوان ایلیچ به پایان رسید و داشت به طور واقعی می گفت زندگی چگونه ست این سوال رو از خودتون بپرسید خوب زندگی کردم یا نه ادم خوبی بودم یا نه:)
      

        خیلی کتابش خوب تموم شد و خیلی سرش عر زدم آخه خیلی اتفاقی هیجان انگیزی تو فصل های اخر افتاد مخصوصا اینکه سینت سر جلسه حاضر شد و قشنگ مادربزرگشونو کوبید زمین و خلاصه  که این جلد از جلد قبل پر شور و هیجانی تر بود و قلمش هم تمیز تر بود به نظرم