نسرین تقی خانی

نسرین تقی خانی

@Nasrin7700

10 دنبال شده

5 دنبال کننده

Nt7723
Nasrin.taghikhani

یادداشت‌ها

        رویا نیمه شب داستان یک رویای صادقه و توصیف یک عشق دنیایی و وصال عشقی معنوی است که در شهرحله عراق اتفاق افتاده است. موضوع اصلی کتاب عشق است که خواننده نمودهای زیادی و متنوعی را دراین داستان می خواند.عشق های زیادی درتقریب جدایی دربسترداستان،مخاطب را با خود همراه می کند.هاشم همان پسرسنی جواهرسازوجواهرفروش معروف عراق است که بعد ازفوت پدرش تحت تکفل پدربزرگش ابونعیم است؛هاشم هم بازی کودکی ریحانه دخترابوراجح حمامی شیعه بوده و درمغازه پدربزرگش کارمی کند.این داستان عاشقی، با دیداردوباره هاشم وریحانه پس ازسال ها آغازمی شود.داستان اززبان اول شخص یعنی هاشم روایت می شود واین ازنقاط قوت کتاب وزیرکی نویسنده است. به نظرم اگرکتاب به بخش های کوچکتری تقسیم می شد ویا مخاطب اززبان دیگر شخصیت ها اتفاق ها واحساسات را بخواند،احتمالا تاثیری که اکنون کتاب دارد را ندارد.هاشم یکی ازشخصیت های اصلی وپیش برنده داستان است.نویسنده خیلی با حوصله وظرافت،مخاطب را با شخصیت های داستان آشنا می کند وضمن آن رابطه وداستان را شرح می دهد؛ درطول داستان شخصیت های دیگری هم اضافه می شوند که نویسنده راجع به همه آنها جزییاتی به مخاطب می دهد که حتی قابلیت تصویرسازی دارد.هرکدام ازشخصیت ها کشمکش هایی دارد که درخلال داستان مخاطب ازآن آگاه می شود،این کشمکش ها به نوعی به شناخت مخاطب ازشخصیت ها وروشن کردن چراغ حقیقت کمک می کند.یک رویارویی ودیدارپس ازسال ها،یک حس را بیدارمی کند اما سدی بزرگ وغیرقابل برطرف شدن مقابل تحقق آن است.داستان علاوه برشخصیتهای زیاد وتاثیرگذاروتاثیرپذیر،موقعیت های مکانی متفاوتی دارد که هرکدام گواه یک اتفاق مهم درخط سیرداستان می باشد.حمام ابوراجح،دارالحکومه وجواهرفروشی ابونعیم.هرکدام جرقه یک اتفاق درخلال داستان اصلی است که نویسنده در پایان بندی به خوبی نقطه اشتراک این ها را شرح می دهد.کتاب خط زمانی رو به جلویی دارد وداستان، مخاطب را همراه با خود جلومی برد.داستان مربوط به زمان قدیم است اما لغات ساده وقابل فهم و به دورازهرگونه پیچیدگی است.نثرروان یکی ازنقاط قوت رویای نیمه شب است که قابلیت این را دارد تا مخاطب را در کمترین زمان ممکن به پایان داستان برساند.این همان ویژگی است که که احتمالا مخاطب بخواهد یک شبه کتاب را تمام کند.آنقدرروان و سریع داستان جاری می شود که مخاطب وقتی به خودش می آید،می بیند که دربخش انتهایی داستان است.دربخش میانی کتاب،به یکباره اتفاقات سرعت گرفته وپشت سرهم سرراه شخصیت های داستان قرارمی گیرند.به طوریکه تمامی شخصیت ها درگیرودرتکاپوبرای رفع گره داستانی هستند.پایان بندی کتاب به طرزماهرانه ای شکل گرفته است؛ بعد ازیک نقطه اوج پرهیجان و تعلیق، نویسنده بخش انتهایی داستان را طوری می نویسد که مخاطب با خیال راحت واعتماد به نویسنده، بخش انتهایی کتاب را دنبال می کند. داستان دارای صحنه های بکری است که نویسنده به خوبی با دادن جزییات این امکان را به خواننده می دهد تا در ذهنش تصویرآن صحنه را بسازد.کتاب با سرعت خوبی پیش می رود ومخاطب به راحتی همراه داستان می شود.نویسنده هیچ نقطه مبهمی درذهن خواننده باقی نمی گذارد وبا دراختیارگذاشتن کدهایی و پاسخ آنها دربخش های بعدی کلید قفل های تعبیه شده درداستان را به مخاطب می دهد.علاوه برداستان عاشقی هاشم وریحانه،روایت درک حضورصاحب الزمان(عج) را هم درخلال داستان همان موضوعی است که انگاردرعین آشنا بودن،مخاطب علاقه دارد،روایتش را بداند.ازاین جهت،مخاطب دلگرم می شود که داستان صحت دارد و واقعی است ودرک این عشق و داستان بهتروبیشتربه جان مخاطب می نشیند.هرکدام ازاین شخصیت ها برای دغدغه ای که دارد می جنگد وهمین به جذابیت داستان اضافه می کند.اینکه تعدادی جوان هستند که سرنوشتشان به هم گره خورده ودرکمال تعجب به یکدیگردررسیدن به خواسته هایشان وروشن شدن واقعیت کمک می کنند،همان نقطه تلاقی گره های داستانی است که تعلیق زیبایی را رقم می زند.لحن شخصیت ها را میتوان درطرزفکروعقیده ومذهب آن ها پیدا کرد.رویای نیمه شب،یک کتاب کامل و روان است که به راحتی به دل می نشیند وازلحاظ نویسندگی ومحتوا کاملا قوی است واین موضوع این اطمینان را به مخاطب می دهد که تا پایان کتاب،پای داستان وشخصیت ها  بماند.
      

0

        ازآن دست کتاب ها بود که می خواستم یک روزه تمامش کنم.داستان تکراری بود اما نویسنده به خوبی توانسته بود قلابش را در شروع داستان بیندازد و مخاطب را ترغیب کرده تا کتاب را دنبال کند.
عاشقی به سبک ونگوگ عنوان کتابی عاشقانه دردل حوادث تاریخی است. اسم کتاب "عاشقی به سبک ونگوگ" به خودی خود حامل تعلیق است تا مخاطب را به بستر داستان دعوت کند. حس کنجکاوی ام برانگیخته شد تا بدانم عاشقی به سبک ونگوگ چه شکلی است.ذکر نام ونسان ونگوگ همان کلیدواژه برای معرفی شخصیت البرز و بستر داستان است.مخاطب با این عنوان متوجه می شود با یک داستان عاشقانه-هنری مواجه است.نویسنده البرز را جوان هنرمند با پایی لنگ و دلی عاشق درخانواده ای فقیرمعرفی می کند.البرز و نازلی دوشخصیت اصلی داستان،هم بازی های دوران کودکی هم هستند که حالا بعد ازگذشت سال هایی از کودکی شان حس عاطفی و عاشقی بینشان به وجود آمده است.البرز پسرخدمتکارآقای خسروخانی،یکی از افسران ارتش شاهنشاهی،است که یکی از پاهایش معلول است و لنگ می زند و از کودکی با نازلی دختراو،هم بازی بوده است.البرز به خاطر پایش خودش را از بقیه جدا می بیند اما نازلی انگار که این عیب او را نمی بیند یا شاید می بیند و به روی خود نمی آورد.داستان همان جمله همیشگی عاشق عیب های عشق اش را نمی بیند معروف است.البرزو نازلی هنرمند و نقاش هستند وهنراین عشق بین آن ها را رونق می بخشد.توجه ویژه خسروخانی به البرز و اجازه دادن درخصوص تحصیل او، یک نقاش حرفه ای از او ساخته است.البرز یک جوان عاشق دوآتیشه اما از نوع ماخوذ به حیای هنری است که حاضراست به جای اینکه عشقش را جار بزند درعمل نشان دهد. البرزازکودکی حاضر بوده است تا هرکاری که نازلی از او می خواهد انجام دهد؛ اکنون هم همین رفتار را دارد.نثر روان کتاب از همان ابتدا خواننده را با خود همراه می کند؛البته هنرنویسنده درشروع داستان هم دراین مهم تاثیرگذاراست. فصل اول این کتاب با عنوان شیدایی در سگ دانی است و البرز داستان را از زاویه دید خودش در یک سگ دانی واقع درخانه خسروخانی تعریف کرده ومخاطب را با موقعیت آشنا می کند.البرزتوصیفاتی ازاین موقعیت به مخاطب می دهد وتوضیح دقیق احساسات و صحنه ها اولین قلاب برای به دام انداختن مخاطب برای خواندن ادامه کتاب و داستان است.ترس اولین حس تعلیق داستان است چراکه مخاطب می خواهد بداند چه اتفاقی افتاده که البرز حاضربه قرار دادن خودش در این موقعیت ترس آلود شده است.نویسنده تمامی شخصیت ها را با جزییات و به درستی به مخاطب معرفی می کند.توصیف دقیق موقعیت ها از نقاط قوت این رمان است. توصیفات بی نظیرودقیق و هم چنین نثر روان و در نهایت تعلیق به جا برای این داستان امتیازاتی را به ارمغان می آورد.اینکه تا نیمه کتاب مخاطب درجست و جوی کاشت هایی است که نویسنده در ذهنش ایجاد کرده است و با احوالات درونی و بیرونی البرز و کشمکش های او جلو می رود.با یادآوری خاطراتی از گذشته و تعمیم آن ها به زمان حال و به کارهایی که شاید برخلاف میل البرز است اما هم چنان برای نازلی انجام می دهد،میزان این عشق مشخص می شود.احتیاط البرز برای نشان دادن و حتی تردید او برای گفتن این عشق، شاید همان فاصله همیشگی ارباب و رعیتی معروف باشد.با شخصیت پردازی قوی نویسنده، مخاطب می تواند به راحتی برای هر شخصیت در ذهنش تصویری داشته باشد.در تمام مدت خواندن این رمان و همراه شدن با کشمکش های البرز،در ذهنم تصویر واضحی از محل زندگی آنها،عمارت خسروخانی،سگ دانی که البرز مشاهداتش را با ما درمیان می گذارد تا تک تک شخصیت های فرعی داستان،عبدالله و بابا کلیم و مادرالبرز تا خسروخانی و دوستانش داشتم.با تصویرسازی ذهنم شخصیت ها را درآدرس هایی که نویسنده بهم می داد می گذاشتم و اجازه می دادم تا شخصیت ها داستان را برایم روایت کنند. از میان داستان و در حالیکه مخاطب برای آگاهی از سرانجام این عشق،لحظه شماری می کند ودوست دارد زودترسرانجام ارتباط بین البرز ونازلی را بداند ونتیجه توصیفاتش ازآخرین دورهمی خسروخانی و دوستانش را پیدا کند،موضوع جدیدی به میان می آید و خط داستان به سمت و سوی دیگری می رود.فکرش را بکنید از موقعیتی آشنا به موقعیتی ناشناخته پرت می شوید که هیچ شناختی از آدم های آن ندارید.
یک اتفاق و پرت شدن ناگهانی مخاطب به یک موقعیت و فضایی دیگر، در پیش برد داستان تاثیرمنفی می گذارد.مخاطب به یکباره در فضایی ناآشنا با شخصیت های فراوان وبدون آگاهی از نسبت اتفاقات روایت شده با داستان البرز قرارمی گیرد.استفاده از کلماتی غریبه وسنگین، پیوند مخاطب را به طور کامل با داستان قطع کرده و مخاطب مدام باید درتلاش برای پیدا کردن نخ تسبیح بوده تا بتواند بین این اتفاقات و شخصیت ها ارتباطی برقرارکند.
برای من این تغییرناگهانی فضای داستان،غیرقابل تحمل شده بود تا جاییکه دیگرنه با داستان ارتباط می گرفتم و نه علاقه ای به شناخت موقعیت جدید داشتم.
داستان آغاز خوبی دارد،به سرعت پیش می رود و کاشت اتفاق ها به درستی صورت می گیرد و مخاطب یک به یک معماهای داستان را حل کرده و جلو می رود.اوج داستان، مطرح شدن موضوعی است که به هویت البرز برمی گردد که البرز درنهایت انجام کاری برای نازلی به آن پی می برد.داستان اوج می گیرد اما نویسنده برای توضیح هویت البرزودادن آدرس به مخاطب برای پیداکردن جواب این سوال،،آنها را به موقعیتی در گذشته می برد که کاملا ناآشنا است و توی ذوق می زند.پایان داستان همانطور که پیش تر گفته شد،پیدا کردن همان نخ تسبیح و ربط دادن اتفاقات در ذهن برای یافتن معمای بخش اول داستان است.این رمان نقطه اوج خوبی دارد اما به یکباره یک سقوط روایی اتفاق می افتد و درنهایت پایان این رمان،مخاطب نفس راحتی می کشد که داستان تمام شده است.دراین کتاب،نه تنها شیرینی آغازوروند ابتدایی داستان به ثمر نمی نشیند بلکه مخاطب به دنبال راهی برای خلاصی از موقعیت جدیدی است که نویسنده او رابه اجبار درآن قرار داده است.عدم رغبت به دنبال کردن داستان همان نقطه ضعف اصلی این داستان است. خط زمانی داستان به ظرافت هرچه تمام تردر بخش اول رعایت شده است.رفت و برگشت زمانی بین حال و گذشته که یادآور خاطراتی مشترک از دوران کودکی البرزونازلی است،به مخاطب در شناخت رابطه بین آن دو کمک می کند.این رفت و برگشت بین اتفاق های مختلفی که دربستر داستان رخ می دهد،جذابیت داستان را چند برابر می کند.شاید اگرخط زمانی بین بخش دوم هم رعایت می شد و رفت و برگشت بین بخش اول و دوم برقراربود،مخاطب گیج نشده و بهترمی تواند بین وقایع پیوند برقرار کند.درک پایان داستان سخت و سنگین است ومخاطب باید با زیرکی از بخش اول وام گرفته تا بتواند نتیجه مطلوب را از کتاب و داستان بگیرد.یک شروع ،میانه خوب و روان و پرسرعت اما پایان کند و بی ثمراین کتاب را به اتمام می رساند.شخصیت های بخش اول انگار که همگی رها می شوند و با آغاز بخش دوم شخصیت هایی جدید وارد می شوند که شاید مخاطب علاقه ای به دنبال کردن و دانستن عاقبت این شخصیت های جدید نداشته باشد.این تفاوت فاحش درنگارش بخش اول و دوم جدای ازعدم ارتباط گیری مخاطب،دراستفاده ازلغات وجمله بندی هم دیده می شود. من با آغازاین کتاب سراسرهیجان و اشتیاق بودم اما به تدریج اعتمادم به نویسنده و داستان کمرنگ شد وداستان نتوانست مرا تا آخر کتاب با خود همراه کند.دوپارگی آغازوپایان کتاب انگار دوفضا و دو قصه مختلف را روایت می کند و این موضوع حس ابتدایی من را خنتی کرده و تلاش می کردم تا خودم را ازحصار داستان بیرون بکشم.ای کاش داستان البرز،به ثمر می نشست و روایت مورد علاقه ام را تا پایان می خواندم.
      

0

        دیدید وقتی فرد خوش صحبت فامیل شروع به گفتن خاطره ای از گذشته مشترک یا غیر مشترک باشما می کند، ذوق و اشتیاق به شنیدن و واکاوی آن داستان را دارید. انگار که در عین حال که می دانید قرار است راجع به چه چیزی صحبت کند،اشتیاق شنیدن دارید تا شاید این بار از جنبه دیگری این خاطره روایت شود....به نظرم کتاب های دفاع مقدس باید کتاب هایی روان و آسان خوان برای همه باشند تا افراد بتوانند با روایات بهتر ارتباط بگیرند. به طور کلی شاید جنگ و روایاتش مشترک باشد، اما بیان آن از زبان افراد درگیر با این حادثه و حتی به طرق مختلف می تواند اثر گذاری این واقعه را بیشتر کند. کتاب سفر به گرای ۲۷۰ درجه یک کتاب روان بود که میشد راحت و با اطمینان دل به آن سپرد و با آن همراه شد.کتاب در قالب رمان روایات را واگویه می کند.در ابتدا ما یک شخصیت داریم که زندگی گره خورده او با جنگ را دنبال می کنیم. نویسنده با دادن نشانه هایی به خواننده کتاب زمان می دهد و اینکه این شخصیت در چه برهه ای زندگی می کند.کم کم و با سیر پیشرفته داستان، با شخصیت هایی که اسمشان را در ناخودآگاه شخصیت اصلی خوانده بودیم، آشنا می شویم. توصیف دقیق ظاهر افراد و شخصیت های داستان، آن قدر قوی است که خواننده به راحتی می تواند در ذهنش برای هر شخصیت یک تصویر بسازد. 
لحن،عنصر دیگری در این رمان است که از نقاط قوت آن محسوب می شود.هر یک از شخصیت ها برای خودشان ادبیات و لحن خاصی دارند. میرزا، رسول،راننده اتوبوس.اینقدر نویسنده با حوصله در ابتدای کار این لحن ها را در معرفی شخصیت ها به کار برده است که در حین روایت کردن اتفاقات و در خلال دیالوگ ها اگر نویسنده اسم شخصیت ها را هم نگوید،خواننده می تواند به راحتی آن ها را از هم تمییز داد.داستان با سر و کله زدن ناصر با خانواده اش شروع می شود.رفتار های پدر ناصر، به نوعی طرز برخورد پدران و مادران زمان جنگ را می رساند؛تحریم و شرایط بد اقتصادی که خانواده های زیادی درگیر با این اوضاع بودند، به راحتی د برخورد این خانواده هویداست. یک نکته که در طول این روایت، ذهن من را به خود مشغول کرده بود، روح بلند و روان افراد رزمنده بود.خصوصیات شخصیتی هر کدام، کاملا با هم متفاوت و شاید متضاد بود؛ اما روح همه آن ها یک چیز را طلب می کرد و آن آزادگی بود.فضای رفاقت گونه و راحت بین شخصیت ها،شوخی و خنده در همه شرایط حتی بحرانی ترین اوضاع،بی ادعا بودن و در عین حال دغدغه مند بودن تک تک افراد در جبهه،صفحه به صفحه این کتاب را شیرین تر می کرد.حضور جوان های غیرتمندی که برای آینده خودشان هزار برنامه دارند و الان مهمترین دغدغه شان دفاع از ناموس و وطن است، برای من جوان حس غرور را زنده می کند.از طرفی سعی می کنم تا با آن ها هم ذات پنداری کنم اما با موقعیت های مختلف این کتاب،یاد آوری شجاعت آن ها مرا از این کار باز میدارد.
چیدمان شخصیت ها و مرور اتفاق های پیش آمده،بسیار زیاد مرا یاد فیلم تنگه ابوغریب انداخت،با نظر به اینکه داستان این کتاب و آن فیلم از هم متفاوت است.اما در زمینه رفاقت شیرین بین افراد و شجاعت و غیرتشان قطعا مثل هم هستند.
دیدن این فیلم در سو دادن به ذهن من برای تصویرسازی موقعیت های این داستان کمک بسیار زیادی کرد اما در واقعیت این روایات از هم متفاوت است. نقاط اوج کتاب را می توان شهادت یک یک این شخصیت ها شمرد. و اینکه از آن گروه ۲۲ نفره تنها چند نفر باقی ماندند.اما این ماندن با ثبت چه صحنه و ها و خاطراتی همراه است.پایان بندی کتاب هم بازگشت شخصیت به همان شرایط اولیه را داریم اما این شخصیت از ابتدای کتاب تا نقطه پایان اتفاقاتی را از سرگذرانده که شخصیت او را از ابتدا تا الان تغییر داده است.


      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.