نظرم دربارهی این کتاب رو میخوام دو بخش کنم:
1_دربارهی داستان و داستان پردازی نویسنده: ایدهی داستان، ایدهی جالبی بود و پتانسیل این رو داشت که به یک داستان جذاب و فوقالعاده ختم بشه. اما به نظرم نویسنده نتونست از این ایدهی جذاب کمال استفاده رو ببره و اون چیزی که حقش بود رو ادا کنه.
2_ دربارهی محتوا و میشه گفت درسهایی که این رمان داشت:
این بخش واقعا خوب بود. واقعا باعث میشد تا به زندگی، فرصت ها، مرگ، رنج، از دست دادن، بودن با عزیزانمون و... فکر کنیم و در نقش تلنگری باشه تا به این مسائل فکر کنیم. این چیزها باعث شد تا واقعا ذهنم درگیرتر بشه با این مسائل.
[زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده گلگون آرند
تو زر نئی ای غافل نادان که ترا
در خاک نهند و باز بیرون آرند _ خیام]