بنیامین 👀

بنیامین 👀

@Benyamin_random

123 دنبال شده

61 دنبال کننده

            و اگر امید بسیارم هست بیم فراوان نیز دارم.
          

یادداشت‌ها

        کتاب «مرثیه‌ای برای یک رویا» (۱۹۷۸) روایتگر زندگی چهار انسان، در بازه زمانی سه فصل تابستان، پاییز و‌ زمستان است.
«هری گلدفارب» سفید پوست، «مایرون سیلور» معشوقه هری، «تایرون سی. لاو» دوست هری و سیاه پوست، «سارا گلدفارب» مادر هری.
یک شخصیت اصلی هم در کتاب وجود دارد. شخصیتی که تاثیر مستقیمی بر شخصیت های کتاب می‌گذارد و آنها را به شخصیت‌های مکمل خود تبدیل می‌کند. این شخصیت با دامی از جنس رویا قربانی‌هایش را خام خود می‌کند. آرام آرام به عمق روح آنها نفوذ کرده و در نهایت آنها را از بین می‌برد. این هیولای ویرانگر، اعتیاد نام دارد.
البته داستان صرفا راجب مواد مخدر و معتادان به معنای عام کلمه نیست. بلکه به ما نشان می‌دهد که انسان‌ها فارغ از سن، جنسیت، نژاد و روحیات مختلف می‌توانند با این پدیده مخرب درگیر شوند.
به شخصه من از انتخاب چنین سوژه ای لذت بردم. روایتی جسورانه و صریح و تلخ از قربانیان پدیده اعتیاد.
البته جسارت و صراحت از ویژگی های عمده آثار نویسنده این کتاب یعنی «هوبرت سلبی جونیور» (۱۹۲۸-۲۰۰۴) است. وی کتاب مطرح دیگری دارد با عنوان «آخرین خروجی به بروکلین» (۱۹۶۸) که به خاطر مسائل تابوشکنانه در ایتالیا ممنوع شد و در بریتانیا تحت پیگرد قانونی قرار گرفت. کار به جایی رسید که «آنتونی برجس» (نویسنده بریتانیایی کتاب «پرتقال کوکی») از این کتاب در برابر انتقادات دفاع کرد.
از لحاظ فرهنگی و تاریخی هم کتاب پیام‌های مهمی دارد.
توصیف پدیده اعتیاد و پیامد آن برای انسان در حال حاضر قابل انطباق بر اکثر جوامع انسانی است زیرا این پدیده جنبه ای جهانی دارد. معتاد آمریکایی در مقابل معتاد ایرانی بگذارید. شاید صرفا مخدرهای متفاوتی را استفاده کنند و گرنه از بسیاری از جهات در جهان مشترک اعتیاد به سر می برند و دارای ویژگی های یکسانی هستند.
اما برای آمریکایی ها پیام ویژه‌ای دارد. کتاب عملا مفهوم «رویای آمریکایی» را با چالش مواجه می کند.
«رویای آمریکایی» اشاره به باوری دارد، مبنی بر اینکه کشور ایالات متحده آمریکا، سرزمین فرصت ها، یک نظام سرشار از برابری و آزادی است، که هر انسانی فارغ از نژاد، مذهب، ثروت و جنسیت تنها با اتکا با توان خود و شایستگی های فردی می تواند در آن پیشرفت کند و به ثروت، موقعیت اجتماعی و رویاهایش برسد.
در داستان هم شخصیت ها هر کدام رویایی دارند. بدنی زیبا و محبوبیت، موفقیت مالی و ثروت، رفاه نسبی و آرامش، کسب شایستگی و موقعیت اجتماعی. شخصیت ها این رویاها را با کمک مخدر در مغزشان نشخوار می کنند و امیدوارند در بستر «رویای آمریکایی» به تحقق آرمان‌های خود برسند. تا اینکه در داستان با نژادپرستی سازمان یافته، سیستم بهداشتی-درمانی ناکارآمد، بهره کشی جنسی از زنان و سرمایه داری قلدرمابانه رو به رو می شوند و لای چرخ دنده های این نظام بی رحم له می شوند. نویسنده آگاهانه این مشکلات جامعه آمریکایی را مطرح می کند.
از کتاب دو ترجمه فارسی وجود دارد. یکی همین ترجمه خانم «هما قناد» از انتشارات میلکان و دیگری ترجمه «آرش پور دانا» و «امیررضا احمدی» از انتشارات افق بی پایان. من به ترجمه دیگر دسترسی نداشتم که راجب آن نظر بدهم اما خانم هما قناد نسبت به دو مترجم دیگر پر کار تر هستند. ترجمه کتاب هم از نظر من خوب بود.
و اما اقتباس از کتاب.
از این کتاب یک فیلم سینمایی با همین نام به کارگردانی «دارن آرنوفسکی» در سال ۲۰۰۰ میلادی ساخته شد. فیلمی تاثیر گذار که تحسین منتقدان و مخاطبان را به همراه داشت. «هوبرت سلبی جونیور» هم در ساخت فیلمنامه مشارکت داشته و علاوه بر آن حضوری افتخاری در فیلم به عنوان بازیگر دارد. فیلم مانند کتاب از بعد روانشناختی به روایت داستان می پردازد و با استفاده از بازی قابل قبول، فن فیلمبرداری و تدوین متنوع و جذاب و البته موسیقی بی‌نظیر مخاطب را تحت تاثیر قرار می دهد.
تنها خرده ای که می توان به فیلم گرفت، نپرداختن کامل به روحیات و انگیزه شخصیت های داستان، آن هم به خاطر مدت زمان کم فیلم (۱۰۲ دقیقه)، است. به جز شخصیت سارا، بقیه شخصیت ها به شدت تک بعدی جلوه می کنند. البته این مشکل با خواندن داستان قبل از دیدن فیلم حل می شود.
سکانس پایانی فیلم با قطعه معروف "Lux Aeterna" تاثیر عمیقی بر تماشاچی خواهد گذاشت. به نحوی که این پایان تلخ را فراموش نخواهد کرد.
در نهایت بهتر است بدانید هم کتاب و هم فیلم داستانی تلخ و فراواقع‌ گرا آمیخته به برهنگی، خشونت و سوءاستفاده جنسی دارند و شاید برای هر کسی خوشایند نباشد.
در اخر مطالعه کتاب و تماشای فیلم را به افرادی که به هر نسبتی با پدیده «اعتیاد»، ارتباط دارند، توصیه می کنم.
      

14

        «نه آدمی»، «زوال بشری»، «نه آدم نیست»، "No longer human"، فرقی نمی کند. تمام این عناوین به کتابی اشاره دارد با عنوان ژاپنی「人間失格」(بخوانید "ningen shikkakou") که در سال 1948 میلادی در ژاپن منتشر شد. 
«اوسامو دازای» (نام ادبی نویسنده)، «تسوشیما شوجی» (نام واقعی نویسنده)، «اوبا یوزو» (نام شخصیت اصلی کتاب)، در این مورد هم فرقی نمی کند. همه این شخصیت ها به یک نفر اشاره دارند. نقش اول داستان. شخصیتی که دارای یک داستان و پایان رو به زوال است. این کتاب روایتی اعتراف گونه و خود زندگی نامه ای از اوسامو دازای است. از آنجایی که این کتاب پس از مرگ نویسنده منتشر شد می توان آن را وصیت نامه وی دانست.
این کتاب روایت فردی است که خود را انسان نمی داند. از انسان ها فرار می کند و موجودات اهریمنی را به انسان ترجیح می دهد. هیچ گاه خود واقعی اش را برای انسانی آشکار نمی کند. همیشه ذات خودش را پشت نقابی از جنس ترسِ آشکار شدن پنهان می کند. در نهایت این کتاب روایتگر پیوستن وی به جامعه ای است که از آن مدت ها فرار کرده است و نشان می دهد که این شخصیت شکننده چطور به سمت هرز شدن چنان پیش می رود که به جنون می رسد و از سمت جامعه انسان ها طرد می شود.
به شخصه من آنچنان تحت تاثیر مسائل روانشناختی و فلسفی داستان یا حتی شیوه روایت جریان سیال ذهن آن نبودم. چیزی که بیشتر از همه من را تحت تاثیر قرار داد، شخصیت پردازی نقش اول داستان بود. من بارها چنین آدمی بودم. گاها هستم و بیشتر با چنین انسان هایی زیسته ام. با انسان هایی که به سمت زوال حرکت می کنند و در آن غرق می شوند. شاید آنها از این وضعیت ناراضی باشند اما گویی نوعی از غریزه آدمی به این سمت آنها را سوق می دهد. به سمت پوچی و تباهی.
این کتاب از لحاظ فرهنگی می تواند مهم قلمداد شود. زیرا در حال حاضر با فروش ۷/۱۳ میلیون نسخه از زمان انتشار، رتبه چهارم پرفروش ترین کتاب در تاریخ ژاپن را در اختیار دارد. (منبع در انتهای یادداشت می باشد.)
از لحاظ ترجمه کتاب دارای چندین ترجمه است. یک ترجمه از زبان اصلی که توسط آقای قدرت الله ذاکری انجام شده و نشر وال منتشر کرده است. من به این ترجمه دسترسی نداشتم ولی گویا آن طور که برخی خوانندگان می گویند ترجمه دقیق و وفادار نسبت به اثر است. الباقی ترجمه ها در اصل ترجمه نسخه انگلیسی کتاب یعنی "no longer human" است. در بین این ترجمه ها هم ترجمه آقای مرتضی صانع قوی تر است و البته کمی سخت خوان تر. الباقی ترجمه ها از یک سطح کیفی خیلی معمولی بهره می برند. (من جمله همین نسخه ای که من از نشر خودمونی و ترجمه خانم مینا امیری خواندم.)
در آخر برای مقایسه قسمتی نمونه از کتاب را با ترجمه های مختلف گذاشته ام.
ترجمه آقای مرتضی صانع «نه آدمی» : 
به گمانم هیچ کس از اینکه سرش داد بزنند یا ملامت شود خوشش نیاید ولی در مورد من قضیه فرق میکرد. من در چهره برانگیخته طرف روبه رویم ددی سرکش میدیدم. درنده خوتر از هر شیر، سوسمار یا اژدها. مردم بیشتر تلاش بر پنهان ساختن آن رویشان دارند ولی خدا نکند بیرون بزند و آنگاه خشم در چشم برهم زدنی درون آدمی را برملا می‌کند. همچون گاوی بی خیال که در چمنزار میچرد و به ناگاه دمش را تازیانه وار برای کشتن خرمگسی به پهلویش میکوبد دیدنش آسان نیست. دانستن اینکه این غریزه از پیش نیازهای آدمی برای بقاست از خود ناامیدم میکرد.
ترجمه‌ خانم سپیده‌سحر ساغروانیان (الف. آذر) «دیگر انسان نیست» : 
به نظرم درست است که هیچ کس از در معرض انتقاد قرار گرفتن یا فریاد شنیدن خوشش نمی‌آید. اما من در چهره‌ی انسانی که با من با خشم برخورد می‌کرد، جانوری درنده خو را در معنای تام کلمه می‌دیدم، جانوری وحشتناک‌تر از شیر، کروکودیل و یا اژدها. انسان‌ها معمولاً تلاش می‌کنند تا این طبیعت ذاتی را پنهان کنند اما بالاخره موقعیتی پیش خواهد آمد، زمانی که خشم آنها را وادار می‌کند تا ذات انسان را در کمال ترسناکی‌اش آشکار کنند (درست مانند زمانی که گاوی به آرامی در علفزار خودش را سرگرم می‌کند تا ناگهان با دمش به خرمگسی که پهلویش نشسته است حمله کند). دیدن این اتفاق چنان هراسی در من بر‌می‌انگیخت که مو بر تنم راست می‌شد و تصور اینکه این ذات ممکن است یکی از پیش شرط هاس انسان بودن باشد، باعث یأس و نا‌امیدی‌ام شده بود.
ترجمه خانم مینا امیری «نه آدمی» :
به گمانم این‌که کسی خوش ندارد سرزنشش کنند یا سرش داد بزنند؛ واقعیت دارد، اما من در چهره‌ی انسانی که نسبت به من خشمگین می‌شود، حیوانی وحشی می‌بینم که ذات واقعی‌اش را نشان می‌دهد، انسانی خوفناک، تر از یک شیر، تمساح یا اژدها. از قرار معلوم انسان‌ها معمولاً این ذات واقعی را پنهان می کنند، اما موقعیتی پیش می آید که خشم باعث می شود که ذات انسانی‌شان را با تمام آن هیبت وحشتناکش نشان دهند (مثل گاو نری که در دشتی پر علف لم داده است و ناگهان دمش را تکان می دهد تا خرمگسی را که روی بدنش نشسته بکشد). دیدن چنین صحنه‌ای همیشه چنان ترسی به جانم انداخته است که مو به تنم سیخ ایستاده. وقتی به این فکر می کنم که این ماهیت احتمالاً از ضروریات برای بقای انسان است تا مرز ناامیدی پیش می روم.
منبع میزان فروش کتاب در ژاپن : 
https://achikochi-data.com/book_circulation_japan_ranking_japan_general/

      

54

        داستان این کتاب بر اساس واقعیت نیست، بلکه خود واقعیت است. حادثه‌ای هولناک که در یک شب پاییزی، ۱۵ نوامبر سال ۱۹۵۹، در محله هالکوم واقع در حومه کانزاس، رخ داد. 
نویسنده، در قالبی روزنامه وار، داستانی و تحلیلی واقعیت را روایت می کند. روایتی که در عین وابستگی به واقعیت تعلیق را از دست نمی دهد. 
برایم تجربه جالبی بود. من در ابتدا با قربانیان احساس همدردی می کردم؛ اما در طی روند داستان و شخصیت پردازی و شرح سرگذشت عاملین حادثه همان حس همدردی را برای آنها، علی رغم کار شنیع و غیر انسانی شان، قائل شدم. 
هر چند به نظرم، فرای احساسات شخصی، آنها به سزای اعمالشان رسیدند.
در انتها توصیه ای دارم برای کسانی که حجم صفحات و این نوع از روایت برایشان خسته کننده و ملال آور است. هر جا از داستان که احساس کردید دیگر نمی توانید تا انتهای این صفحات پیش بروید، می توانید به فیلمی با همین عنوان کتاب (In cold blood) مراجعه کنید.
این فیلم اقتباسی تقریباً وفادار به کتاب است که توسط ریچارد بروکس در سال ۱۹۶۷ انجام شده است. فیلمی نئونوآر که به شکل سیاه و سفید در همان لوکیشن های واقعی حادثه فیلمبرداری شده است. تقریباً تمام بخش‌های مهم داستان در این فیلم موجود است و شما در طول ۱۳۵ دقیقه بدون بخش های حاشیه‌ای کتاب، داستان را کشف و تماشا می کنید. 
      

26

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.