Anahita

@Anahita.

1 دنبال شده

9 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

                داستانی با جهانی جدید و جذاب و با انتقال ضعیف مفهوم امید به مخاطب. این نظر من به طور خلاصه درباره این کتاب هست‌. به هیچ عنوان منکر موضوع جالب و متفاوت این کتاب نمیشم و خلاقیت نویسنده در این زمینه قابل ستایش هست اما روند داستان یکنواخت و تا حدودی نا امید کننده است. چنین شروعی توقع داستان بهتری رو به همراه داره.
یکی از مواردی که از نظر من جزو نقاط ضعف داستان محسوب میشه تلاش نویسنده برای انتقال مفهوم امید به زندگی  و زندگی در لحظه است که تو این انتقال موفق نبوده و حتی تلاش بیش از حدش باعث شده تا حدودی شبیه کتاب های روانشناسی زرد باشه. انتقال چنین مفاهیمی نیازمند روانکاو و روانشناسی کاربلد هست.
اگر کتاب رو به چشم یک داستان ماجراجویی ببینیم ارزش خوندن داره و انسجام وقایع ابتدا و انتهای کتاب جالب و دلنشین هست. حتی شخصیت پردازی شخصیت های فرعی داستان هم به خوبی صورت گرفته و حضورشون داستان رو زیباتر کرده.
مورد دیگری که جزو ضعف داستان محسوب میشه، اشاره نکردن به نحوه مرگ روفوس هست. این کتاب به گونه ای نوشته شده که حتی اسم داستان پایان آن را نشان می‌دهد و تغییری خلاف آن هم در روند داستان رخ نداد، همچنین با توجه به این که موضوع اصلی داستان لحظات پیش از مرگ و مرگ شخصیت های اصلی داستان است، اشاره نکردن مستقیم به مرگ روفوس و به نحوی باز گذاشتن پایان داستان چندان جالب نبود و باعث ضعف داستان شد.

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                خوندن این کتاب تجربه فوق العاده ای برای من بود به طوری که اول از روی بیکاری شروع به خوندنش کردم و وقتی به خودم اومدم که ۶ ساعت پشت سر هم مشغول خوندنش بودم تا کتاب رو به پایان برسونم. خیلی وقت بود که کتابی من رو به این اندازه جذب نکرده بود.
اگر بخوام از نکات مثبت و جذاب این کتاب بگم که کم نیستن، اولین موردش این هست که یک کتاب معمولی نیست بلکه توسط یک روانکاو نوشته شده و در پس هر شخصیت و اتفاق ساده داستان سرگذشت و نکته مهمی وجود دارد. به نظر من این که یک داستان صرفا به خاطر جذب مخاطب شامل یک سری اتفاق غیر منتظره در ابتدا و بدون هیچ دلیل قانع کننده ای در انتهای داستان باشه، اثر ضعیف و نا امید کننده ای محسوب میشه، اما این کتاب واقعا در مورد این موضوع قوی عمل کرده بود و کاملا راضی کننده بود.
فضاسازی داستان به خوبی انجام شده بود و با تمامی شخصیت های داستان می شد ارتباط برقرار کرد. البته ارتباط گرفتن کاملا متفاوت از درک کردن هست. بعضی از شخصیت ها و اعمالشون برای من قابل درک نبود اما این کتاب دیدگاه واقع گرایانه داشت و در دنیای واقعی چنین مواردی وجود داره و خب کم هم نیستن‌.
کتاب هر چه جلو تر میرفت برای من جذاب تر می شد چون خواننده رو با نقاط تاریک و حتی روشن زندگی و افکار شخصیت های داستان آشنا می کرد اما متاسفانه نویسنده کاملا مخالف اضافه گویی بود و از نظر من کتاب زود به پایان رسید و درباره بعضی از شخصیت ها کم گویی شد اما در کل نقطه مبهمی در داستان باقی نذاشت هر چند که تصمیم گیری نهایی و قضاوت رو بر عهده خواننده گذاشت.
و مورد آخر این که کتاب واقعا جوری نوشته شده بود که فکر آدم رو کاملا درگیر شخصیت ها می کرد و ابعاد تاریکی داشت، به همین دلیل اگر از نظر روانی فعلا شرایط خوبی ندارید خوندنش رو توصیه نمی کنم چون انرژی آدم رو میگیره.
        
                وقتی که خلاصه کوتاهی از این داستان رو خوندم تصمیم به خریدن کتاب گرفتم،اما قبل از این که کتاب رو شروع کنم به خاطر بازخورد هایی که از دیگران  گرفتم کمی پشیمون شدم اما در هر حال خوندنش رو شروع کردم و قلم نویسنده و فضاسازی کتاب به حدی برام دلنشین بود که در عرض چند ساعت تمومش کردم.
توصیفات نویسنده به ویژه در فصل اول کتاب برای من خیلی جذاب بود .این که دنیا رو از دید فردی ببینیم که توانایی درک احساسات رو نداره واقعا جالبه ، درسته که این کتاب برای نوجوان ها نوشته شده اما هرچه داستان جلوتر میرفت باعث می‌شد که بیشتر به اهمیت اثر گذاری محیط و اجتماع روی افراد  و  لزوم درک آدم ها پی ببرم.
نویسنده در خلال داستان از جملات و مفاهیمی استفاده کرده که باعث همذات پنداری خواننده با شخصیت اصلی داستان میشه و همین موضوع باعث اثرگذاری بیشتر نوشته  شده.
 نکته ای که برای من خیلی جالب بود این مورد هست که داستان یه فضای غمگینی داره اما نویسنده به هیچ وجه تلاش نمیکنه که این غم رو بهت القا کنه و همین غم خاص باعث جذابیت نوشته حداقل برای من شد . به نظر من داستان های غمگین هستند که در ذهن ما ماندگار میشن.
در کل این کتاب رو نباید با هدف تغییر دیدگاه نسبت به زندگی یا گرفتن یک درس جدید خوند، اما باعث یادآوری و توجه به نکات اصلی زندگی میشه که شاید به فراموشی سپردیم.
        
                از اون جایی که این کتاب یجورایی جزو کتاب های زرد محسوب میشه و خیلی ها از خوندنش پشیمون هستن ،اول میخوام از جذابیت های کتاب صحبت کنم.
کتاب از نظر من ایده و نگاه متفاوت و جالبی داشت و فضاسازی چنین دنیایی در آینده برای من دور از ذهن نبود پس خیلی راحت با موضوعش ارتباط برقرار کردم.
نکته مثبت بعدی کتاب استفاده از شخصیت های برجسته مثل مرلین مونرو و ونسان ونگوک بود که تو دنیای واقعی هم از افسردگی و یا شاید بیماری روانی رنج می‌بردن(اطلاعات  خیلی دقیقی از زندگینامه این افراد ندارم) که باعث شد به راحتی بتونم با شخصیت ها ارتباط برقرار کنم و منو ترغیب به خوندن ادامه داستان کرد.
نکته جذاب دیگه داستان وجود فضای تاریک و طنز تلخی هست که کتاب با این قلم نوشته شده .
اما متاسفانه این کتاب ضعف هایی هم داره.
مهم ترین ضعف داستان از نظر من کوتاهی کتاب و شخصیت پردازی ضعیف بود. چنین کتابی که قصد داره راجع به موضوع به این مهمی صحبت کنه باید توضیح بیشتری بده و شخصیت پردازی قوی تری انجام بده ، شاید اگر اینطور بود پایان داستان برای ما قابل قبول تر میشد.
ضعف دیگه ای که وجود داره مربوط به روند داستان هست.هر چه داستان پیش میره از جذابیت و طنز تلخ اما جالب کتاب کم میشه و داستان روند یکنواخت و قابل پیش بینی ای رو به خودش میگیره.
و نکته آخر پایان داستان هست که من انتظار پایان قوی تری برای چنین کتابی داشتم صرف نظر از غافلگیر کننده بودن یا نبودنش ،پایان داستان باید جور دیگه ای رقم می‌خورد.
درکل کتاب سرگرم کننده ای بود اما نباید کتاب رو با یک دید روانشناسانه خوند و انتظار داشت که باعث تغییر دیدگاه ما نسبت به زندگی و مرگ بشه.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

Anahita پسندید.
                داستانی با جهانی جدید و جذاب و با انتقال ضعیف مفهوم امید به مخاطب. این نظر من به طور خلاصه درباره این کتاب هست‌. به هیچ عنوان منکر موضوع جالب و متفاوت این کتاب نمیشم و خلاقیت نویسنده در این زمینه قابل ستایش هست اما روند داستان یکنواخت و تا حدودی نا امید کننده است. چنین شروعی توقع داستان بهتری رو به همراه داره.
یکی از مواردی که از نظر من جزو نقاط ضعف داستان محسوب میشه تلاش نویسنده برای انتقال مفهوم امید به زندگی  و زندگی در لحظه است که تو این انتقال موفق نبوده و حتی تلاش بیش از حدش باعث شده تا حدودی شبیه کتاب های روانشناسی زرد باشه. انتقال چنین مفاهیمی نیازمند روانکاو و روانشناسی کاربلد هست.
اگر کتاب رو به چشم یک داستان ماجراجویی ببینیم ارزش خوندن داره و انسجام وقایع ابتدا و انتهای کتاب جالب و دلنشین هست. حتی شخصیت پردازی شخصیت های فرعی داستان هم به خوبی صورت گرفته و حضورشون داستان رو زیباتر کرده.
مورد دیگری که جزو ضعف داستان محسوب میشه، اشاره نکردن به نحوه مرگ روفوس هست. این کتاب به گونه ای نوشته شده که حتی اسم داستان پایان آن را نشان می‌دهد و تغییری خلاف آن هم در روند داستان رخ نداد، همچنین با توجه به این که موضوع اصلی داستان لحظات پیش از مرگ و مرگ شخصیت های اصلی داستان است، اشاره نکردن مستقیم به مرگ روفوس و به نحوی باز گذاشتن پایان داستان چندان جالب نبود و باعث ضعف داستان شد.

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            خوندن این کتاب تجربه فوق العاده ای برای من بود به طوری که اول از روی بیکاری شروع به خوندنش کردم و وقتی به خودم اومدم که ۶ ساعت پشت سر هم مشغول خوندنش بودم تا کتاب رو به پایان برسونم. خیلی وقت بود که کتابی من رو به این اندازه جذب نکرده بود.
اگر بخوام از نکات مثبت و جذاب این کتاب بگم که کم نیستن، اولین موردش این هست که یک کتاب معمولی نیست بلکه توسط یک روانکاو نوشته شده و در پس هر شخصیت و اتفاق ساده داستان سرگذشت و نکته مهمی وجود دارد. به نظر من این که یک داستان صرفا به خاطر جذب مخاطب شامل یک سری اتفاق غیر منتظره در ابتدا و بدون هیچ دلیل قانع کننده ای در انتهای داستان باشه، اثر ضعیف و نا امید کننده ای محسوب میشه، اما این کتاب واقعا در مورد این موضوع قوی عمل کرده بود و کاملا راضی کننده بود.
فضاسازی داستان به خوبی انجام شده بود و با تمامی شخصیت های داستان می شد ارتباط برقرار کرد. البته ارتباط گرفتن کاملا متفاوت از درک کردن هست. بعضی از شخصیت ها و اعمالشون برای من قابل درک نبود اما این کتاب دیدگاه واقع گرایانه داشت و در دنیای واقعی چنین مواردی وجود داره و خب کم هم نیستن‌.
کتاب هر چه جلو تر میرفت برای من جذاب تر می شد چون خواننده رو با نقاط تاریک و حتی روشن زندگی و افکار شخصیت های داستان آشنا می کرد اما متاسفانه نویسنده کاملا مخالف اضافه گویی بود و از نظر من کتاب زود به پایان رسید و درباره بعضی از شخصیت ها کم گویی شد اما در کل نقطه مبهمی در داستان باقی نذاشت هر چند که تصمیم گیری نهایی و قضاوت رو بر عهده خواننده گذاشت.
و مورد آخر این که کتاب واقعا جوری نوشته شده بود که فکر آدم رو کاملا درگیر شخصیت ها می کرد و ابعاد تاریکی داشت، به همین دلیل اگر از نظر روانی فعلا شرایط خوبی ندارید خوندنش رو توصیه نمی کنم چون انرژی آدم رو میگیره.
          
Anahita پسندید.
            یک دختر ده ساله به نام امیلی، در حالی که با چهار نفر از دوستانش مشغول بازی بوده، مورد تجاوز قرار می گیره و کشته میشه. علی رغم وجود شاهد، هیچ کدوم از دخترها چهره مرد قاتل رو به یاد نمیارن و تحقیقات پلیس هم به جایی نمی رسه. دخترها احساسات مختلفی نسبت به این اتفاق دارن: ترس، احساس مسئولیت و ... اما اوضاع وقتی بدتر میشه که مادر امیلی که از این اتفاق به هم ریخته، اون ها رو قاتل خطاب می کنه و ازشون می خواد جبران کنن، وگرنه ازشون انتقام سختی می گیره. همین باعث میشه دخترها کماکان در بند و اسیر این اتفاق باقی بمونن. 
کتاب پنج فصل داره و در هر فصل دخترها و مادر امیلی، اون حادثه و وقایعی رو که تا پونزده سال بعدش اتفاق افتادن، به صورت اول شخص روایت می کنن. 
و اما مشکلاتش: 
اول اینکه احتمال وقوع بعضی برخوردها و اتفاقات قصه، از نظر من خیلی خیلی کم بود. در واقع بعضی چیزها خیلی تصادفی بودن و به نظرم ضعف داستان پردازی داشت. دوم اینکه تمام مردهای قصه، که ده نفر هم نمی شدن، متجاوز، منحرف، ضعیف و ترسو، یا خائن بودن و از این نظر، ضعف شخصیت پردازی داشت. 
ترجمه هم گرچه خوب بود، اما نیاز به ویرایش داشت. فصل اول چند جمله ی ناقص داشت و غلط های املایی هم فراوون بودن. 
اما من از کتاب خوشم اومد، فقط به این دلیل که کنش ها و واکنش های شرق دوری ها و مخصوصا ژاپنی ها، روابط خانوادگی و اجتماعی شون و احساساتشون برام عجیب و جالبه. از این نظر که اصلا برام قابل درک نیستن. نمی دونم چطور به اینجا رسیدن و چرا انقدر با بقیه فرق دارن. ملاحظات خاص شون در بعضی مسائل، بی رحمی شون در مسائل دیگه، خودمحوری شون و تناقضی که با از خودگذشتی و احساس مسئولیت معمولشون داره، دوستی ها و تنهایی هاشون، همشون برای عجیبه. برای همین از خوندن در موردشون لذت می برم.
          
Anahita پسندید.
Anahita پسندید.
            به نام او

دومین کتابی‌ست که تا به حال از آلبر کامو خوانده‌ام. اولین کتاب بیگانه به ترجمه لیلی گلستان بود که چندان به دلم ننشست و دومین کتاب که بسیار بسیار از خواندنش لذت بردم، سقوط به ترجمه شورانگیزفرخ بود

هر دو کتاب رمان هستند. بیگانه از لحاظ روایت داستانی به فرم رمان نزدیکتر است ولی سقوط با اینکه چنین نیست و فرم رواییش یک تک‌گویی طولانی‌ست به دلیل فوران تفکرات فلسفی نویسنده کتاب دلچسب‌تری بود

و باید بگویم که در این زمینه من و جناب ژان پل سارتر هم‌عقیده هستیم
به قول ویکیپدیا :
"ژان پل سارتر فیلسوف اگزیستانسیالیست معاصر این رمان را «زیباترین و فهم‌ناشده‌ترین» کتاب کامو می‌خواند"

قسمت‌هایی از کتاب:

《انسان چنین است آقای عزیز، دو چهره دارد: نمی‌تواند بی‌آنکه به خود عشق بورزد، دیگری را دوست بدارد.》

《برایم دشوار است که اعتراف کنم که من حاضر بودم ده جلسه گفت‌و گو با اینیشتن را به ازای اولین وعده ملاقات با زنی خوشگل و عادی فدا کنم. البته این هم هست که در دهمین وعده ملاقات، در حسرت دیدار اینیشتن یا مطالعه کتاب‌های جدی آه می‌کشیدم.》
.
《مردم از انگیزه‌های شما و صداقت شما و اهمیت رنج‌هایتان جز با مرگ شما متقاعد نمی‌شوند. تا وقتی که زنده‌اید، وضع شما برایشان مشکوک است، فقط شایسته تردید آن‌ها هستید》

《از همه مهم‌تر آنکه حرف رفقایتان را وقتی از شما می‌خواهند که با آنها صادق و صریح باشید، باور نکنید. آن‌ها فقط امیدوارند که شما در تصور خوبی نگهشان دارید که از خویش دارند و در عین حال این اطمینان اضافی را هم که از قول صراحت شما بیرون کشیده‌اند، توشه راهشان کنید.... اگر شما خود را در چنین وضعی دیدید، تردید نکنید: قول راستگویی بدهید و به بهترین وجه ممکن دروغ بگویید.》

《من مثل آن گدای پیرم که روزی در ایوان کافه‌ای در پاریس دست مرا گرفته بود و رها نمی‌کرد و می‌گفت: "آه! آقا، ما آدم بد و نابابی نیستیم، فقط روشنایی را گم کرده‌ایم" بله ما روشنایی را، صبح‌دم را، بی‌گناهی مقدس آن‌کس را که بر خویشتن می‌بخشاید، گم کرده‌ایم.》
          
Anahita پسندید.
            شاید قسمت زیادی از شهرت آلبر کامو (دست کم تا جایی که می‌دانم) به خاطر کتاب بیگانه باشد. اما این کتاب به کلی با آن متفاوت است؛ در کتاب بیگانه، تنها روش طرح بحث کامو، ادبیات absurd است؛ اما در این کتاب از تمام تکنیک های فیلسوفانه‌اش بهره برده است. و اگر بخواهم نظر خودم را دخیل کنم، باید بگویم این رمان بهترین و زیباترین نوشتۀ فلسفی کامو است. 

داستان کلی کتاب دربارۀ همه‌گیری بیماری طاعون در یک شهر خیالی (احتمالا اگر در اوایل همه‌گیری ویروس کرونا این کتاب را می‌خواندید، خیلی با فضای دلهره‌آور این شهر همذات‌پنداری می‌کردید) و جنب و جوش شخصیت های کتاب برای رهایی از این بیماری است. سردستۀ کاراکترهای داستان، دکتری است به نام ریو که به همراه دوستانش خودش را تماما وقف مبارزه علیه طاعون می‌کند.
کلیت داستان شاید همین باشد و احتمالا همانطور که حدس می‌زنید در آخر داستان طاعون از شهر می‌رود و برای تکمیل تراژدی، برخی از شخصیت های محبوب داستان در اثر بیماری جان خود را از دست ‌می‌دهند. اما در ادامه قصد دارم برداشت خودم از کتاب را بنویسم.

طاعون در آن شهر خیالی، به مثابۀ هرج و مرج در ذهن کامو است. کامو به عنوان یک انسان، در افکارش با یک سرگشتگی مواجه است که مجبور است با تمام قوا علیه آن مبارزه کند تا در نهایت به معنایی برسد (خیلی ها کامو را فیلسوف اگزیستانسیالیست می‌نامیدند اما خودش از این لقب خوشش نمی‌آمد. اما به هر حال نمی‌توانیم تلاشش برای آفریدن معنا به روش فیلسوفان اگزیستانسیالیست خداناباور را انکار کنیم). قهرمان داستان (دکتر ریو)، کاملا با خود کامو تطابق دارد؛ از توصیفات ظاهری‌اش تا تفکرات و اعتقاداتش:
" تارو: اگر به خدا اعتقاد ندارید، این همه ایثار واسه‌ی چیه؟ پاسخ شما میتونه کمکم کنه خودم جواب بدم.
دکتر بی آن که از تاریکی بیرون بیاید، گفت که قبلا پاسخش را داده ["توی تاریکی گرفتارم و سعی میکنم روشن بین باشم"] و بیان کرده که اگر به پروردگار قادر مطلق اعتقاد داشت از معالجه بیماران دست می‌کشید و مداوای آنان را به او می‌سپرد. اما هیچ کس توی این دنیا، حتی پالونو [(کشیش شهر)] که خیال میکنه به‌اش اعتقاد دارد، چنین خدایی را باور ندارد؛ زیرا هیچ کس خود را دربست به امان خدا رها نمی‌کند و او، ریو، حداقل از این بابت یقین دارد در طریق حقیقت گام بر می‌دارد زیرا با ناهمواری های خلقت مبارزه می‌کند.
ص 122"

بقیه شخصیت‌ها و پدیده‌های داستان هم المان‌های واقعی دیگری هستند که در زندگی اکثر ما کاملا ملموس اند: کشیشی که به سوی خدا می‌خواند و تمام چیزها را به او ارجاع می‌دهد، کودکی معصوم که به طرز دردناکی جان می‌دهد (و کامو چقدر ماهرانه در این صحنه احساساتتان را بر می انگیزاند) و نمایانگر پدیدۀ شر در عالم است، عاشقی که از معشوقش دور مانده و جز او معنایی دیگر برای زندگی‌اش نمی‌تواند متصور شود، انسانی که از زندگی‌اش ناامید شده است و اقدام به خودکشی می‌کند، کارمند سالخورده‌ای که تمام عمرش را صرف کار های اداری کرده است و در زندگی‌اش کار مهم دیگری انجام نداده است، سیاستمداری که از کرده‌هایش پشیمان است و... 
ریزه‌کاری‌های دیگری نیز هست که هر کدام نشانگر عمق اندیشه های فلسفی اوست و نمیتوان تمام آن‌ها را نام برد، تنها باید کتاب را خواند و از فکر کردن پیرامون آن لذت برد. اگر با این ملاحظات کتاب را بخوانید احتمالا هر چه بیشتر کامو را ستایش خواهید کرد. و اگر با این رمان او اخت بگیرید، می‌توانید ادعا کنید که ایده های فلسفی او را نیز فهمیده اید و در این راه ‎هم‌مسلک اویید.




          
Anahita پسندید.
Anahita پسندید.
Anahita پسندید.
            وقتی که خلاصه کوتاهی از این داستان رو خوندم تصمیم به خریدن کتاب گرفتم،اما قبل از این که کتاب رو شروع کنم به خاطر بازخورد هایی که از دیگران  گرفتم کمی پشیمون شدم اما در هر حال خوندنش رو شروع کردم و قلم نویسنده و فضاسازی کتاب به حدی برام دلنشین بود که در عرض چند ساعت تمومش کردم.
توصیفات نویسنده به ویژه در فصل اول کتاب برای من خیلی جذاب بود .این که دنیا رو از دید فردی ببینیم که توانایی درک احساسات رو نداره واقعا جالبه ، درسته که این کتاب برای نوجوان ها نوشته شده اما هرچه داستان جلوتر میرفت باعث می‌شد که بیشتر به اهمیت اثر گذاری محیط و اجتماع روی افراد  و  لزوم درک آدم ها پی ببرم.
نویسنده در خلال داستان از جملات و مفاهیمی استفاده کرده که باعث همذات پنداری خواننده با شخصیت اصلی داستان میشه و همین موضوع باعث اثرگذاری بیشتر نوشته  شده.
 نکته ای که برای من خیلی جالب بود این مورد هست که داستان یه فضای غمگینی داره اما نویسنده به هیچ وجه تلاش نمیکنه که این غم رو بهت القا کنه و همین غم خاص باعث جذابیت نوشته حداقل برای من شد . به نظر من داستان های غمگین هستند که در ذهن ما ماندگار میشن.
در کل این کتاب رو نباید با هدف تغییر دیدگاه نسبت به زندگی یا گرفتن یک درس جدید خوند، اما باعث یادآوری و توجه به نکات اصلی زندگی میشه که شاید به فراموشی سپردیم.