معرفی کتاب ملودی شهر بارانی اثر اکبر رادی

ملودی شهر بارانی

ملودی شهر بارانی

3.7
16 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

25

خواهم خواند

8

ناشر
قطره
شابک
9789643419080
تعداد صفحات
116
تاریخ انتشار
1398/12/10

توضیحات

        
بگین...وقتی حرف می زنین مثل اینکه جویبار نرمی با جلای الماس زمزمه میکنه و من مثل آب و نور،مثل اینکه شناورم،پاک،شفاف،مثل اینکه غسل میشم.بگین...از اون روزهای بلند تابستان،که با ماری دنبال سنجاقک و پروانه دور حوض و باغچه می دویدین،گل های شیپوری و مارگریت،و اون غروبی که رفته بودین روی درخت شمشاد یه مشته برنج تولانه گنجشک ها بریزین.

      

لیست‌های مرتبط به ملودی شهر بارانی

پست‌های مرتبط به ملودی شهر بارانی

یادداشت‌ها

          نمایشنامه‌ی "ملودی شهر بارانی" اکبر رادی را با خودم به رشت بردم تا بخوانم. بعد مدت‌ها با دیدن یک نمایشنامه دلم کشیده بود، نمایشنامه‌ایی فارسی بخوانم. دیدن رشت۱۳۲۵ و اسم شخصیت‌‌های گیلان، آهنگ، بهمن، آفاق در صفحه‌ی اول پیش‌آهنگ نوشته‌ایی بود که با کلماتش قرار است مرا جادو کند و چطور می‌توانم به کلمات توجه نکنم منی که شیفته‌ی کلماتم و اکبر رادی هم زبانی داشت که به دلم نشست. احساسم شبیه وقتی بود که عباس معروفی می‌خواندم اما اکبر رادی را خودم کشف کرده بودم وقتی داشتم کتاب‌هایش را با آن نام‌های شاعرانه برای کتابفروشی سفارش می‌دادم، ملودی شهر بارانی، منجی در صبح نمناک، خانمچه و مهتابی و...
انگار این کلمات را کسی از اعماق ذهن من بیرون کشیده بود.

در رشت که جز یکی دوصفحه نشد بخوانم اما وقتی که برگشتم یک شبه و بی‌وقفه خواندمش، شبیه تیاتری که یک شبه بنشینی و ببینی.
و حالا بین آن‌ نمایشنامه‌ها که تا به حال خواند‌ه‌ام ملودی شهر بارانی اکبر رادی می‌تواند نمایشنامه‌ی محبوبم باشد آن قدر که یک روز آن را با خود به رشت ببرم یکی دوساعتی با خودم خلوت کنم و دوباره بخوانمش.

خوش زمان هم خواندم وقتی اسم‌های خوراکی‌ها را با مزه‌شان می‌دانستم، اسم جاها را می‌دانستم، کلمات غریب نبود، اگر چه از شهری غریبه، که یادگار سفر به بافت شهری‌ست، هرچند جاهای محیرالعقولی نبینی و صرفا در پوست آدم‌های دیگر زندگی کنی و این‌طور به خشنودی برسی.

از شخصیت‌ها، شیفته‌ی شخصیت گیلان شدم، با صراحت بیان و افکار او عمیقا احساس نزدیکی می‌کردم.
و مدام به این فکر می‌کردم اگر در این صحنه گیلان نام دختر نباشد، نام شهر باشد، و معنای وطن بدهد، داستان چگونه‌ می‌شود؟ و داستان زیباتر می‌شد.
و من فکر می کنم نه فقط گیلانِ اکبر رادی، که هر دختری، یک شهر، یک سرزمین و یک وطن است.

فروردین ۱۴۰۳
        

12

          این دومین نمایشنامه بود که از اکبر رادی خوندم و از قبلی بیشتر دوستش داشتم. اولش اسم خیلی شاعرانه‌ی کتاب من رو ترغیب کرد بخونمش (یا حداقل تصمیم بگیرم از بین باقی نمایشنامه‌های رادی این رو بخونم) نمایشنامه چهارتا پرده داره که اون‌ها هم اسم‌های جادوانگیزی دارن! مثلاً بوی باران لطیف است. کلا توی اسم خیلی خوب بودند انگار.

پرده اول با برگشتن مهیار از سوئیس شروع می‌شه و در ادامه بحث‌هایی بین اعضای خونواده و آدم‌هایی که سال‌ها برای اون‌ها کار کردن بابت یک خونه (ارث پدری) اتفاق می‌افته. بیشتر از این گفتنش فکر نکنم خوب باشه. همه‌ی نمایش توی خونه می‌گذره. مثل نمایشنامه قبلی‌ای که از رادی خونده بودم. (از پشت شیشه‌ها) و فکر می‌کنم این در اکثر کارهاش باشه. این نقش پررنگ خونه.

من تا حالا رشت نرفته‌م و وقتی استاد سر کلاس اسم این نمایشنامه رو کنار رشت آورده بود من همیشه فکر می‌کردم وقتی بخونمش قراره در شهر رشت اتفاق بیوفته و این کمی زد توی ذوقم. اما خب می‌گم این بابت اینه که من نقش شهر رو خیلی توی ادبیات دوست دارم یا به اصطلاح از تمام شهرهای کاغذی استقبال می‌کنم.

خودم رو توی حرف‌ها و رفتارهای گیلان پیدا کردم و یک‌جاهایی هم فکر می‌کردم من هم مثل مهیار در مواجه با شهرم هستم. بعدش هم رفتم ترانه‌های گیلکی گوش دادم چون تنها کاری بود که می‌تونستم در مقابل رشت خواستن انجام بدم. همین دیگه. ممنون از آقای رادی که باز هم یک عالمه نمایشنامه برای خوندن دارن. 

ده روز- ده نمایشنامه
روز دوم، ملودی شهر بارانی 
        

5