یکی مثل همه
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
13
خواهم خواند
7
آسانسور آن قدر پایین رفت تا این که درش به راهرویی بی نهایت زشت و منجز کننده بازشد که در انتهایش اتاق عمل قرار داشت، و دکتر اسمیت با روپوش جراحی و ماسک سفید در آن ایستاده بود و در آن لباس دیگر شباهتی به دکتر اسمیتی که قبلا دیده بود نداشت- می توانست دکتر اسمیت نباشد، می توانست کاملا آدم دیگری باشد، کسی که در خانواده ای مهاجر و فقیر به نام اسمولویتز بزرگ نشده بود، کسی که پدرش چیزی از او نمی دانست، کسی که هیچ کس نمی شناختش، کسی که اتفاقی سر از اتاق عمل درآورده بود و یک چاقو به دست گرفته بود. در آن لحظه ی وحشتناکی که ماسک بی هوشی را نزدیک صورتش می آوردند، حاضر بود قسم بخورد که جراح، هرکس که بود، زیر لب گفت: «الان تبدیلت می کنم به یه دختر»
یادداشتهای مرتبط به یکی مثل همه