از دیار آشتی
در حال خواندن
0
خواندهام
5
خواهم خواند
1
گفت دانایی که: گرگی خیره سر، هست پنهان در نهاد هر بشر! لاجرم جاری ست پیکاری ستُرگ روز و شب، مابین این انسان و گرگ زور بازو چاره ی این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست ای بسا انسان رنجور پریش سخت پیچیده گلوی گرگ خویش وی بسا زورآفرین مرد دلیر هست در چنگال گرگِ خود اسیر