معرفی کتاب تبخال: تقدیر شده در ششمین جشنواره داستان انقلاب اثر احسان غدیری

تبخال: تقدیر شده در ششمین جشنواره داستان انقلاب

تبخال: تقدیر شده در ششمین جشنواره داستان انقلاب

احسان غدیری و 1 نفر دیگر
2.8
2 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

0

شابک
9786000304119
تعداد صفحات
224
تاریخ انتشار
1395/12/2

توضیحات

        
دوش آب گرم را تا آخر بازی می کنم. زیر دوش حمام بهترین جای دنیا برای عقده گشایی است. زیر آب گرم گریه کردن صفایی دارد! گریه می کنم به حال خودم که مالیخولیایی شده ام، که به مطب می آیم و خودم را زجر می دهم، به روح و روانم زخم می زنم و بعد لباس هایم را خاک مال می کنم و به خانه می روم که مثلا سرکار بوده ام. گریه می کنم برای لطفعلی خان زند، برای سهیل و سینا، برای همه چیز و همه کس. برای دل خوش کنک لق و زودگذری که در جواب گزنده مژگان حبابش ترکید و  دل من را هم ترکاند. دیشب با نسرین رفتیم منزلشان. به اکبرآقا و ایران خانم چیزی نگفتم؛ نمی خواستم بفهمند که رفته ام داخل پایگاه نیروی هوایی و درباره یک بزی شان پرس وجو کرده ام. نمی خواستم این پدر و مادر بینوا را هوایی کنم و بعد از سالی و ماهی چشم به در دوخته شده شان را امیدوار به تخم لقی کنم که زیر زبان خیس می خورد. آن تخم لق کوری سوی امیدی بود برای خودم. برای توجیه خودم آن را کاشته بودم... .

      

یادداشت‌ها

          بیژن حورایی پزشک جوانیه در دوران پیش از انقلاب که به خاطر همراه داشتن کلت و اعلامیه و حضور در قیام مردم تبریز دستگیر میشه. این دستگیری که نزدیک شش ماه طول می‌کشه و شکنجه‌های سختی که تو ساواک تحمل می‌کنه روح و روانش رو به هم می‌ریزه. برای همین کار و درس و زندگی رو کنار میذاره و مدتی میره شمال تو طبیعت تنها باشه. تو این گوشه‌گیری‌ها و بازگشتش پیش خانواده شرح حالش رو می‌خونیم. از واگویه‌هاش، کشمکش‌هاش، اتفافات ریز و درشتی که از سر گذرونده و تلاشش برای پیدا کردن دوست صمیمیش که مثل برادرشه با خبر میشیم.

داستان و ایده به خودی خود جذابه. از لوکیشن‌های مختلف استفاده شده، شهر و دشت و طبیعت داره، با دکتر جوون و پولداری روبه‌رو هستیم که سالمه، اهل ماهیگیری و کوهنوردیه، خانواده‌داره.

زاویه روایت اول شخصه. انتظار میره لحن داستان همراهمون کنه. اما نویسنده خطاهای بزرگی تو لحن روایت داره. یکدست نیست. این اول شخص کلمات باثباتی نداره. بعضی جاها انگار یه پیرمرد فیلسوف داره حرف میزنه و بعضی جاها یه خطیب سیاستمدار. وسط روایت یکهو بیانیه‌خوانی می‌کنه، شعاری حرف می‌زنه، انگار می‌خواد به خواننده شیرفهم کنه که چرا انقلاب کردیم. کلمات غیرداستانی و سنگین به کار می‌بره که هیچ آدم عادی موقع صحبت معمولی نمیگه. بعضی جاها به جملات قصار میرسه که ادامه همون بیانیه خوانی‌هاست.

نیمه اول کتاب پر اشارات جنسیه که بیش از حد لزوم به نظر میاد. آدم یاد کتاب‌های جهرمی میفته. مشمئزکننده بود بیشتر.
تناقض هم داره. مثلا یه جا میگه باباش بعد اینکه دید دختر کوچیک خانواده با دامن بی‌جوراب میره مدرسه، پاهای دختره رو شلاق‌کش می‌کنه اما دو جمله بعد از اهل خشونت نبودن باباش تعریف می‌کنه!!!!
پدربزرگ پدریش اواخر داستان دیگه اون ابهت و جدیت اوایل رو نداره. انگار فقط چون اولاش بوده حالا هم به زور نگهش داشته.

خود شخصیت اصلی آدم به شدت بی‌حالیه. برای مبارزاتش دیگران هلش میدن، برای مبارزه نکردنش خانواده‌اش پاپیچش میشن، برای ازدواجش خانواده میگن چی کار کنه. برای یه مرد با جایگاه و تحصیلاتی که تو داستان اومده اینهمه انفعال عجیبه. دختر هجده ساله دهه چهلی نبوده که. 

تکلیف بعضی اتفاقات تو داستان معلوم نمیشه. مثلا چرا امیرقاسم درباره جعبه موسیقی دروغ گفته بود.

واژگانی به کار برده شده که قطعا تو سال ۵۷ استفاده نمی‌شده. مثلا در مورد یکی میگه "اختلال جنسی" داشته. در حالی که این عبارت اون سال‌ها رایج نبوده اصلا. 
یه جا دیگه میگه فلانی رفته شمال صفا سیتی. ظهور این کلمه هم از دهه هشتاده و نه دهه پنجاه. این خطاها و به اصطلاح سوتی‌ها برای کتابی که به یه جشنواره و محفل جایزه راه پیدا کرده، خیلی بزرگه. تعجب می‌کنم چرا هیچ داور و کارشناسی متوجه نشده.

بخش زیادی از شخصیت‌های فرعی دلیل حضورشون مشخص نیست. اگر نباشن هم به هیچ جا برنمی‌خوره. یه جاهایی با کمک بعضی شخصیت‌ها بحث مرگ رو برای شخصیت اصلی پررنگ می‌کنه اما اونقدر موندگار و عمیق نمیشه. انگار خواسته این مرگ رو در همه جای داستان پخش کنه اما هیچ‌کدوم چفت و پایه مرگ بعدی نمیشه که داستان رو دربربگیره. 

و از همه مهم‌تر دلیل انتخاب این اسم چی بود؟ وقتی هیچ‌جا هیچ اثری مرتبط باهاش تو متن پیدا نمیشه؟
        

9