معرفی کتاب مردگان اثر جیمز جویس مترجم مجید امین موید

مردگان

مردگان

جیمز جویس و 1 نفر دیگر
3.7
5 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

9

خواهم خواند

4

شابک
9645772435
تعداد صفحات
88
تاریخ انتشار
1383/9/21

توضیحات

        جیمز جویس، واژه تجلی را برای لحظه مکاشفه بکار می برد، که معمولا مقارن پایان داستان می آید و دریافت و آگاهی را تسریع می کند، و نحوه برداشت ها و وقایع را تغییر می دهد. غالبا جرقه واقعی ساده یا معمولی چنین لحظه ای را ایجاد می کند، این لحظه پایانی که جویس از آن به عنوان تجلی یاد می برد در داستانهای کوتاه و بلند جویس دیده می شود. از جمله در داستان مردگان: «این داستان صرفا بیان تعدیل و تصحیح است، که در روابط میان شوهر و زنش در یک شب پدید می آید و این به واسطه آن است که زن در مجلس مهمانی خانوادگی از شنیدن سرودی تغییر حال می دهد و شوهر آن تغییر حال را درک می کند و به حق مربوط بدان می داند که زمانی زن او را دیگری می خواسته است. اما داستان را بخوانید و ببینید با وجود این توضیح، به همین سادگی است یا کشف معنی در آن لطفی دیگر دارد.»
      

یادداشت‌ها

          درنگی بر مرگ و زندگی در داستان «مردگان» اثر «جیمز جویس»: نگاهی به هستیِ ناتمام انسان
نویسنده: وحید امنیت‌پرست 

مقدمه 
داستان کوتاه مردگان اثر جاودانۀ جیمز جویس، نه‌تنها نقطۀ اوج مجموعه داستان «دوبلینی‌ها» محسوب می‌شود، بلکه به‌عنوان یکی از عمیق‌ترین متون ادبیات مدرن، پرسش‌های هستی‌شناختی دربارۀ مرگ، عشق و هویت فردی را در قالبی هنرمندانه بازتاب می‌دهد. این اثر که در بستر مهمانی سالانهٔ خاندان مورکن در دوبلین رخ می‌دهد با ترکیب ظرافت روایی و نمادپردازی‌های چندلایه خواننده را به سفری درونی به ژرفای تنهایی و ناتمامی وجود انسان می‌برد. در این مقالۀ کوتاه کوشیده‌ام با تحلیلِ شخصیت گِیبْری‌یل کانْروی، نمادهای محوری داستان و فرجام هولناک و زیبای آن، نشان دهم که چگونه جویس از مرگ به مثابۀ استعاره‌ای برای زندگی نزیسته استفاده می‌کند تا پوچی ظاهری زیستن در جامعه‌ای خشک‌مغز را آشکار سازد.

گِیبْری‌یل کانْروی: قهرمانی در حصار خودفریبی  
شخصیت محوری داستان، گِیبْری‌یل کانروی، نمادِ روشنفکری است که در دام توهم برتری فرهنگی و فردیت خویش گرفتار آمده است. او که در آغاز داستان خود را متمایز از جمعیت عوام مهمانی می‌داند، در مواجهه با پرسش‌های مستقیم میزبانان (مانند خانم آیورز) دربارهٔ بی‌علاقگی‌اش به فرهنگ ایرلندی به لرزش می‌افتد. این تقابل نخستین تَرَک در نقاب خودبسندگی گِیبْری‌یل است. جویس با ظرافت، تضاد درونی گِیبْری‌یل را نمایان می‌سازد: از یک‌سو اشتیاق او به پذیرفته‌شدن در مقام یک اروپایی فرهیخته و از سوی دیگر بیگانگی‌اش از ریشه‌های ایرلندی خویش. سخنرانیِ گِیبْری‌یل در پایان مهمانی که در ستایش مهمانان سال‌خورده و سنت‌های گرم ایرلند است بیش از آنکه بیانگر حالتی عاطفی باشد نمایشی از فرورفتن او در نقش اجتماعی تحمیلی است.  

نمادپردازی برف: مرگ به مثابۀ وحدت نهایی  
نمادپردازی جویس در مردگان به‌حدی غنی است که هر عنصر داستانی بار معنایی دوگانه می‌یابد؛ اما بی‌تردید نماد برف در پایان داستان کلیدی‌ترین عنصر برای درک فلسفۀ نهفته در اثر است. هنگامی که گِیبْری‌یل، پس از کشف راز عشق همسرش به مردی مرده (مایکل فیوری)، از پنجره به برف فراگیر می‌نگرد، برف نه‌تنها نشانگر مرگ فیزیکی، بلکه استعاره‌ای از تسلیم‌شدن انسان در برابر فراموشی تاریخی و اخلاقی است. جویس با این تصویر آخر، همۀ مرزهای اجتماعی، فرهنگی و عاطفی را در هم می‌شکند. برف، همزمان هم زنده‌ها و هم مردگان را در بر می‌گیرد، گویی مرگ، تنها حقیقت جهان‌شمول است که همگان، چه آگاه و چه ناآگاه، به‌سوی آن در حرکت هستند.  

عشق و خیانت: ناتوانی از رستگاری  
اوج گسست گِیبْری‌یل از خودفریبی، در صحنه‌ای رخ می‌دهد که همسرش گرتا از عشق جوانی‌اش به مایکل فیوری پرده برمی‌دارد. این اعتراف برای گِیبْری‌یل همچون زلزله‌ای است که بنیان تصوراتش دربارۀ عشق و ازدواج را ویران می‌کند. جویس در این بخش، با بهره‌گیری از زبانی شاعرانه، تضاد میان عشقِ ایدئال‌شده (مایکل که در خاطره جاودانه شده) و عشق زمینی (ازدواج گِیبْری‌یل و گرتا) را به تصویر می‌کشد. اما پرسش بنیادین اینجاست که آیا گرتا واقعاً به مایکل عشق می‌ورزید و یا او نیز مانند گِیبْری‌یل در دام خیال‌پردازی‌های رمانتیک گرفتار است؟ به‌نظر می‌رسد جویس با پیچش عمدی بر این نکته تأکید دارد که عشق در نهایت بازتابی از تنهایی انسان است؛ تلاشی ناکام برای گریز از مرگ روانی که بر زندگی سایه افکنده است.  

فرجام اثر: در میانهٔ برف و سکوت  
پایان مردگان را می‌توان یکی از تأثیرگذارترین صحنه‌های ادبیات مدرن دانست. گِیبْری‌یل که اکنون به درکی تلخ از محدودیت‌های وجود خویش رسیده، خود را در آستانۀ دنیایی ناملموس می‌یابد. برف که تمام ایرلند را پوشانده نه نشانۀ پاکی، که نماد بی‌تفاوتی طبیعت و گذر زمان است. جویس در این صحنه مرز میان زنده و مرده را محو می‌کند. مایکل فیوری اگرچه مرده، اما در خاطرۀ گرتا زنده است؛ و گِیبْری‌یل زنده در سردی انزوای خود، مرده‌ای متحرک است. اینجا مرگ تنها به مثابۀ پایان فیزیکی نیست، بلکه نشانگر ناتوانی انسان در زیستن اصیل است.  

نتیجه‌گیری  
مردگان نوشتۀ جیمز جویس، با ترکیب ساختار روایی منسجم و لایه‌های عمیق فلسفی، آینه‌ای در برابر خواننده می‌گذارد که در آن هرکس تصویر خود و جامعۀ خویش را می‌بیند. جویس نه‌تنها ترسیم‌گر جامعۀ دوبلینِ اوایل قرن بیستم است، بلکه با خلقِ شخصیت‌هایی مانند گِیبْری‌یل، پرسش‌هایی جهان‌شمول را مطرح می‌کند. اینکه آیا انسان محکوم به زندگی در حباب خودساختۀ خویش است؟ آیا عشق راستین می‌تواند مرزهای مرگ و فراموشی را درنوردد؟ و در نهایت، آیا زندگی پیش از مرگ فیزیکی به پایان می‌رسد؟ شاید پاسخ جویس در سطرهای پایانی داستان نهفته باشد: «اشک در چشمان گِیبْری‌یل حلقه زد. خودش هیچ‌گاه چنین احساسی نسبت به هیچ زنی پیدا نکرده بود، اما می‌دانست چنین احساسی باید عشق باشد… همچنان که صدای خفیف بارش برف را می‌شنید که آرام‌آرام، همچون فرارسیدن زمان مرگ، بر عالم و آدم، بر زندگان و مردگان فرو می‌بارید، کم‌کم به خواب رفت.» در این جمله‌ها، همۀ امیدها و هراس‌های بشری در هم می‌آمیزد؛ گویی زندگی حتی در نومیدانه‌ترین لحظات در جستجوی معناست.
        

0