نامه های معمولی سربازی که هیچ کس او را نمی شناخت

نامه های معمولی سربازی که هیچ کس او را نمی شناخت

نامه های معمولی سربازی که هیچ کس او را نمی شناخت

متیو لندیس و 2 نفر دیگر
3.4
7 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

14

خواهم خواند

5

شابک
9786004627672
تعداد صفحات
274
تاریخ انتشار
1399/6/22

توضیحات

        الیور که همه چیز را درباره ی جنگ داخلی می داند، برای پروژه ی درس تاریخ با الا هم گروه می شود. از نظر الیور، هم گروهی اش دختری وظیفه نشناس و خیالباف است. علاوه بر این دردسر، الیور باید درباره ی سربازی تحقیق کند که در هیچ جنگی شرکت نکرده و براثر بیماری مرده است. او مطمئن است که پروژه اش نابود می شود. اما الا با آنچه الیور انتظار دارد خیلی فرق دارد. با کمک کوین که مشاور نویسندگی آن هاست، اوضاع این تیم سه نفره روبه راه می شود. الیور می تواند پرده از یک معما بردارد، اما آیا ارزش دارد که در ازای دانستن حقیقت، دوست های تازه اش را از دست بدهد؟
      

یادداشت‌ها

          احتمالاً خلاصهٔ کتاب را می‌توانید در یادداشت‌های دیگر خوانندگان پیدا کنید. پس بگذارید این ناکامی عمیقم را با شما در میان بگذارم: حسرتِ بر دل ماندهٔ دیدن کتاب‌های فارسی از نویسندگان ایرانی که برهه‌ای مهم از تاریخ کشورمان را تنیده در تاروپود یک داستان واقعی به نوجوانان معرفی و اهمیت آن را به هر خواننده‌ای گوشزد کنند. (یک بار دیگر به احترام دروازهٔ مردگان و دیگر آثار تاریخی جناب شاه‌آبادی می‌ایستم و زحمات ایشان را در به تصویر کشیدن تاریخ نادیده نمی‌گیرم که از نوادر هستند)
فکر می‌کنم کمتر کسی یافت شود که این کتاب را بخواند و در دلش احترام به خود «تاریخ» برانگیخته نشود. احترام به انسان‌های کوچک و بزرگی که پیش از ما زیسته‌اند، تلخی‌ها چشیده‌اند و دشواری‌ها از سر گذرانده‌اند و جز در موارد معدود نامی از ایشان باقی نمانده است. نام آدم‌های مشهور، مهم و تأثیرگذار لااقل در کنج موزه‌ها، صفحات کتاب‌ها و تابلوی بزرگراه‌ها می‌درخشد اما «دختران قوچانی»، «بسیجیان داوطلب شهرضا» و خُرد و کلانِ آدم‌هایی که در این تنگنا و آن معرکهٔ تاریخ حاضر بوده‌اند یا قربانی شده‌اند، «نام» ندارند. (باز یاد می‌کنم از آن چند صفحه «نام» دختران فروخته شده که حمیدرضا شاه‌آبادی در «لالایی برای دختر مرده» آورده و می‌دانم که دلش می‌خواسته صفحه‌ها و صفحه‌ها ادامه‌‌اش دهد...)
به امید روزی که تاریخمان را در داستان‌هایمان ملاقات کنیم و در پیچ‌وخم قصه در چشم‌های گذشته‌ خیره بنگریم که برای گذار به آینده، جز این چاره‌ای نداریم.
        

55