استخوان

استخوان

استخوان

علی اکبر حیدری و 1 نفر دیگر
3.8
16 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

27

خواهم خواند

3

ناشر
چشمه
شابک
9786220101154
تعداد صفحات
184
تاریخ انتشار
1398/10/23

توضیحات

        رمان استخوان سومین کتاب و دومین رمان علی اکبر حیدری(1357) است. او قبل این رمان مجموعه داستان بوی قیر داغ و رمان تپه ی خرگوش را منتشر کرده که هر دو با اقبال مخاطبان و منتقدان رو به رو شده اند. حیدری که سال هاست به نوشتن داستان و فیلم نامه مشغول است، در تازه ترین رمانش اثری با ریتم تندتدارک دیده. داستان مردی جوان که به دلایلی به شهری مرزی آمده و در خانه ی نزدیکانش پنهان شده تا در فرصتی مناسب فرار کند، اما طی اتفاقی می فهمد چه هراسی در زیرزمین خانه در حال رقم خوردن است... این رمان را می توان یک تریلر تمام عیار به حساب آورد، اثری با گره گشایی های مداوم و قرار دادن خواننده مقابل واقعیت هایی که حتی به ذهنش هم نمی رسد. قهرمان که از مرکز گریخته، ناگهان خود را مواجه می بیند با مکانی که انگار از هر جایی ناامن تر است و جان های بسیاری آن جا پرسه می زنند. رمان استخوان اثری است که در آن هراس، تنهایی و البته کشف خشونت حضور پر رنگ دارد: داستانی از یک راز، رازی که بوی خون می دهد و سال هاست در جایی مدفون مانده است.
      

لیست‌های مرتبط به استخوان

یادداشت‌ها

          داستان «استخوان»، نمونه‌ی بارز از داستان در ژانر تریلر آن هم از نوع ترکیبی از تریلر روانشناختی و ماجرایی است. 
داستان با بیدار شدن «کاوه» در خانه پدر بزرگش «باباخان» در یکی از روستاهای مرزی سیستان و بلوچستان آغاز می شود. همان ابتدا می فهمیم که کاوه از دوره سربازی که اتفاقا هم زمان با جنگ ایران و عراق است فرار کرده است و به این خانه به ظاهر امن پناه آورده است تا در فرصتی مناسب فرار کند. کاوه از خاطره شهادت دوست هم رزمش «مرتضی» بر دوشش گریخته غافل از آنکه سایه سنگین آن خاطره در تمام داستان همراهش است. کاوه می‌خواهد روزهای جنگ و نبودن مرتضی و چگونگی جان دادنش را فراموش کند و به دنبال جایی امن برای زندگی است... اما همان صبح اول بیدار شدن در خانه امن پدربزرگ که پر است از خاطرات کودکی اش با پدر و نیز سایه عدم حضور مادر به ظاهر مرده اش (کتایون)، خبر گم شدن دختری از اهالی روستا به گوش می رسد... 

علی اکبر حیدری، با استفاده از تکنیک های ژانر تریلر و وحشت، توانسته است یک داستان جنایی و سراسر کشش و تعلیق را با ایجاد معما و ترس در ذهن خوانندگانش خلق کند. تریلی که تماما بوی خون می دهد.سراسر داستان پر است از ترس و تاریکی و هیجان... ریتم داستان در ابتدا کند اما با گذشت زمان تند می شود به حدی در انتهای داستان بر ملا شدن رازها و رخ دادن اتفاق ها پی در پی گاه خواننده را از نفس می اندازد. در هر چند صفحه یک گره ایجاد و اندکی بعد گره جدیدتری (سوال و رازی جدید) خلق می شود. فضای داستان تاریک و وهم آلود است. داستان پر از زیرزمین های تاریک، دخمه ها، انباری ها، سوراخ های تاریک، مارهای در کمین، شخصیت های مرده و یا گم شده در زمان و استخوان هایی که معلوم نیست متعلق به کیست ... 
نویسنده در خلق فضا و شخصیت ها جسارت به خرج داده و تصویر کلیشه ای از نسبت های فامیلی را در هم می شکند... خواننده به تدریج به جواب سوالات شخصیت ها می رسد. اتفاقات داستان و آشکار شدن چهره پنهان باباخان همزمان با گره گشایی های غیر منتظره از رازها، داستان «استخوان» را به یک تریلر تمام عیار و نفس گیر تبدیل کرده است. 
داستان استخوان، از منظر سوم شخص روایت می شود و باعث می شود که خواننده نسبت به شخصیت ها و حوادث دید کلی‌ و جامع‌تری داشته باشد. متن داستان روان و تمیز و بدون سکته است. نویسنده در بیشتر اوقات به جز چند مورد، توانسته است تصویر واضحی از شخصیت ها بسازد. شخصیت ها سفید و سیاه مطلق نیستند و لایه های پنهان و مثبت ومنفی زیادی در خود دارند. به همین دلیل اغلب برای خواننده باور پذیر هستند... گرچه در خصوص شخصت کاوه تضادی اغراق آمیز در رویارویی با حوادث دیده می شود، کاوه که حتی از تصور چهره دوست شهیدش فراری است، گاهی مثل یک قهرمان به دل حوادث و تاریک می زند و یک تنه و دست خالی با شخصیت های پلید داستان مثل باباخان، احمد بشیر و ماهاتون می جنگد... 
تصویر سازی های نویسنده از فضا ها به شدت خواننده را درگیر می کند، حیاط خانه باباخان با آن نخل ها که هر یک گوری است، زیر زمین های تاریک و جهنمی که زندان و مدفن استخوان های بسیاری است، کوه برفی که کاوه و مرتضی در آن گیر کرده اند و سرمایی که با تمام وجود حس می شود، سوراخ های تاریک توی دیوارها که هر لحظه امکان دارد ماری از آن بیرون بجهد، اجساد حیوانات سلاخی شده، صندوق های فلزی قفل شده و ...
فضا سازی داستان متفاوت است. خواننده می داند که ماجراها در یک روستای مرزی در سیستان اتفاق می افتد اما کدام روستا؟ زمان اتفاق افتادن ماجرا در زمان جنگ است اما دقیقا کی؟ مشخص نمی شود. حیدری آدرس دقیقی به خواننده نمی دهد و به ناشناخته بودن فضا و ایجاد حس تعلیق کمک می کند.
        

3

          داستانی پرکشش و سینمایی با نثری تمیز و سالم که در روستایی کوچک حوالی تفتان می‌گذرد. همه عناصر لازم برای تبدیل شدن به یک اثر خوب را دارد. 
همین انتخاب بخشی از ایران که کمتر دیده شده چه برسد به این که درباره‌اش نوشته شود و به عنوان زمینه  داستان انتخاب شود یک برتری مهم است چرا که شاید مهم‌ترین عنصر لذت بردن از داستان زیستن در جهان داستان باشد و این داستان جهانی نسبتا تازه برای ما آورده است. صد حیف که داستان این موقعیت مکانی بی‌مانندی را که انقدر خوب انتخاب کرده صرفا به عنوان زمینه انتخاب کرده و بهره ویژه‌ای از آن نبرده و جهان داستان را برایمان زنده نکرده است.

شخصیت‌های داستان آدم‌های جالب و متفاوتی هستند. راوی یا قهرمان داستان که بر خلاف کلیشه رایج چاق انتخاب شده و چاقی او در بزنگاه‌های داستان تاثیرگذار هم هست. یا دختری که در فضای روستایی کوچک آن منطقه، اتفاقا سرکش است و هنجارشکن. و پدربزرگی که شاید شخصیت اصلی داستان باشد و شاخصیتی رازآمیز و باصلابت دارد. 

اما هرچه این شخصیت‌ها خوب انتخاب شده‌اند کمتر عمیق پرداخت شده‌اند. عین همین ایراد را شاید بتوان به ایده اصلی داستان هم گرفت که بسیار جذاب و پرکشش و به معنی دقیق کلمه مناسب برای یک تریلر خوب است  اما دقیقا در یک چهارم پایانی از زمانی که هویت راستین یکی از شخصیت‌های اصلی برای ما فاش می‌شود سطح داستان چند پله افت می‌کند.

با این همه شک ندارم که «استخوان» یکی از جذاب‌ترین داستان‌هایی بوده که امسال خوانده‌ام، بدون شک یکی از خوشخوان‌ترین‌هایشان و از آن‌ها که نمی‌توان زمین گذاشت، با ریتمی تند و نفس‌گیر که در هر چند صفحه خواننده را با شوک تازه‌ای رویارو می‌کند و پیش از آن که شوک قبلی فروکش کند باز خبری تازه در راه است. حتما این داستان خواندنی علی اکبر حیدری را باید خواند و قطعا می‌توان آثار درخشانی را پس از این از نویسنده استخوان چشم به راه بود.
        

7