یادداشت ماریه رحیمی

استخوان
        داستان «استخوان»، نمونه‌ی بارز از داستان در ژانر تریلر آن هم از نوع ترکیبی از تریلر روانشناختی و ماجرایی است. 
داستان با بیدار شدن «کاوه» در خانه پدر بزرگش «باباخان» در یکی از روستاهای مرزی سیستان و بلوچستان آغاز می شود. همان ابتدا می فهمیم که کاوه از دوره سربازی که اتفاقا هم زمان با جنگ ایران و عراق است فرار کرده است و به این خانه به ظاهر امن پناه آورده است تا در فرصتی مناسب فرار کند. کاوه از خاطره شهادت دوست هم رزمش «مرتضی» بر دوشش گریخته غافل از آنکه سایه سنگین آن خاطره در تمام داستان همراهش است. کاوه می‌خواهد روزهای جنگ و نبودن مرتضی و چگونگی جان دادنش را فراموش کند و به دنبال جایی امن برای زندگی است... اما همان صبح اول بیدار شدن در خانه امن پدربزرگ که پر است از خاطرات کودکی اش با پدر و نیز سایه عدم حضور مادر به ظاهر مرده اش (کتایون)، خبر گم شدن دختری از اهالی روستا به گوش می رسد... 

علی اکبر حیدری، با استفاده از تکنیک های ژانر تریلر و وحشت، توانسته است یک داستان جنایی و سراسر کشش و تعلیق را با ایجاد معما و ترس در ذهن خوانندگانش خلق کند. تریلی که تماما بوی خون می دهد.سراسر داستان پر است از ترس و تاریکی و هیجان... ریتم داستان در ابتدا کند اما با گذشت زمان تند می شود به حدی در انتهای داستان بر ملا شدن رازها و رخ دادن اتفاق ها پی در پی گاه خواننده را از نفس می اندازد. در هر چند صفحه یک گره ایجاد و اندکی بعد گره جدیدتری (سوال و رازی جدید) خلق می شود. فضای داستان تاریک و وهم آلود است. داستان پر از زیرزمین های تاریک، دخمه ها، انباری ها، سوراخ های تاریک، مارهای در کمین، شخصیت های مرده و یا گم شده در زمان و استخوان هایی که معلوم نیست متعلق به کیست ... 
نویسنده در خلق فضا و شخصیت ها جسارت به خرج داده و تصویر کلیشه ای از نسبت های فامیلی را در هم می شکند... خواننده به تدریج به جواب سوالات شخصیت ها می رسد. اتفاقات داستان و آشکار شدن چهره پنهان باباخان همزمان با گره گشایی های غیر منتظره از رازها، داستان «استخوان» را به یک تریلر تمام عیار و نفس گیر تبدیل کرده است. 
داستان استخوان، از منظر سوم شخص روایت می شود و باعث می شود که خواننده نسبت به شخصیت ها و حوادث دید کلی‌ و جامع‌تری داشته باشد. متن داستان روان و تمیز و بدون سکته است. نویسنده در بیشتر اوقات به جز چند مورد، توانسته است تصویر واضحی از شخصیت ها بسازد. شخصیت ها سفید و سیاه مطلق نیستند و لایه های پنهان و مثبت ومنفی زیادی در خود دارند. به همین دلیل اغلب برای خواننده باور پذیر هستند... گرچه در خصوص شخصت کاوه تضادی اغراق آمیز در رویارویی با حوادث دیده می شود، کاوه که حتی از تصور چهره دوست شهیدش فراری است، گاهی مثل یک قهرمان به دل حوادث و تاریک می زند و یک تنه و دست خالی با شخصیت های پلید داستان مثل باباخان، احمد بشیر و ماهاتون می جنگد... 
تصویر سازی های نویسنده از فضا ها به شدت خواننده را درگیر می کند، حیاط خانه باباخان با آن نخل ها که هر یک گوری است، زیر زمین های تاریک و جهنمی که زندان و مدفن استخوان های بسیاری است، کوه برفی که کاوه و مرتضی در آن گیر کرده اند و سرمایی که با تمام وجود حس می شود، سوراخ های تاریک توی دیوارها که هر لحظه امکان دارد ماری از آن بیرون بجهد، اجساد حیوانات سلاخی شده، صندوق های فلزی قفل شده و ...
فضا سازی داستان متفاوت است. خواننده می داند که ماجراها در یک روستای مرزی در سیستان اتفاق می افتد اما کدام روستا؟ زمان اتفاق افتادن ماجرا در زمان جنگ است اما دقیقا کی؟ مشخص نمی شود. حیدری آدرس دقیقی به خواننده نمی دهد و به ناشناخته بودن فضا و ایجاد حس تعلیق کمک می کند.
      

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.