پله پله تا ملاقات خدا: درباره زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلال الدین رومی

پله پله تا ملاقات خدا: درباره زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلال الدین رومی

پله پله تا ملاقات خدا: درباره زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلال الدین رومی

4.1
32 نفر |
12 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

63

خواهم خواند

41

ناشر
علمی
شابک
0000000087161
تعداد صفحات
400
تاریخ انتشار
1371/4/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        پله پله تا ملاقات خدا کتابی است نوشته? عبدالحسین زرین کوب.این کتاب در مورد زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلال الدین محمد بلخی (رومی) می باشد. عبدالحسین زرین کوب در این کتاب بر خلاف سایر تألیفات خود از دادن مراجع و منابع مختلف و متعدد در داخل کتاب خودداری کرده و همه مطالب را به قلمی بسیار ساده، روان و عامه فهم نوشته است.عنوان کتاب یادآور این بیت دفتر سوم مثنوی معنوی است: از مقامات تبتل تا فنا، پله پله تا ملاقات خدا.این کتاب دارای 400 صفحه و 100بخش است. این کتاب در سر فصل های «بهاءولد و خداوندگار» «هجرت یا فرار «لالای پیر در قونیه» «طلوع شمس» «غیبت بی بازگشت» «رقص در بازار» «حسام الدین و قصه مثنوی» «عبور به ما وراء شعر» «از مقامات تبتل تا فنا» و «سال های پایان» منتشر شده است.بخشی از کتاب: در کتاب درباره? زنان آمده است: وقتی در مجالس فیه ما فیه خاطر نشان می کرد که در آنچه به رفتار با زنان مربوط است «غیرت را ترک کن اگر چه وصف رجال است ولیکن بدین وصفنیکو وصف های بد در تو می آیند» از رسم رایج عصر که زن را به بهانه ئ غیرتمندی در حرم خانه ها محبوس می داشتند انتقاد می کرد و به دستاویزحدیث الانسان حریص علی ما منع موجب تشدید رغبت در بین زن و مرد نشان می داد و تأکید می کرد که ترک اعتماد بر زن در این زمینه آنچه را مرد اصلاح می پندارد به افساد تبدیل می کند. مولانا می پنداشت برای اهل دل زنی که در چادر می رود وقتی روی پوشیده نیست کمتر مایه ئ تشویش و فتنه است با این حال برای آن ها که اهل نفس هستند و هنوز از هوس ها پاک نشده اند نباشند بیشتر مایه ئ ایمنی از فتنه است. این اقوال که با رسم اهل عصر بشدت تفاوت داشت. نمونه ائ از اعتقاد او به ترک تعصب هایی بود که آنها نیز با اهل عصر تفاوت داشت. در مورد زنان وی حتی برای آنها مجالس سماع و وعظ خاص بر پا می کرد و هفته ای یک بار در خانه ئ امین الدین میکائیل نا یب السلطنه آن ها را با لطایف معارف آشنا می کرد. حتی با آن ها نماز می خواند و در حضور آنها آیین سماع بر گذار می کرد.
      

یادداشت‌ها

          #پله_پله_تا ملاقات_خدا اثر #عبدالحسین_زرین_کوب شیوه ی بیان کتاب همانطور که نویسنده هم در مقدمه گفته به درخواست دوستدارانش برخلاف دیگر کتاب هاش متفاوت و به قولی غیر عادیه و خواندن کتاب رو حتی برای #مخاطب_عادی هم آسون کرده و از رجوع به منابع متفاوت بی نیاز میکنه. کتاب در عین رمان بودنش مستند هم هست و این ویژگی خاص این کتابه.
نکاتی که در این کتاب نظر من رو جلب کرد این بود که
#یک شمس رو نکشتند و شمس گم میشه دو قضیه مرگ علاالدین پسر مولانا که گفته شده بخاطر کشتن شمس میمیره كذبه اون حداقل 15 سال بعد مرده
#سه اخلاقیات خاصی که از شمس که حتما در کتاب بخونیدش چهار قضیه خواب مولانا که میبینه جسد شمس در چاه هست
كذبه
ولی و البته سوالات زیادی دیگه هم در ذهنم ایجاد شد که متاسفانه نتونستم از این کتاب جوابی بگیریم.
داستان 10 سر فصل داره که از کودکی مولانا شروع تا با شمس آشنا میشه و سپس به غیبت شمس میپردازه.
و در انتها در سر فصل دهم به کیفیت مرگ مولانا میپردازه
خوندن این کتاب برای کسانی که به شناخت مولانا علاقه دارند مفیده. هرچند تناقضاتی رو بشه پیدا کرد ولی به مراتب کتاب خوبیه
        

1

آقا رضا

1403/4/13

        یادداشتی بر فصل یک «بها ولد و خداوندگار»
محمد که از روی محبت در خانه جلال الدین نام داشت فرزند بها الدین محمد ابن حسین و مومنه خاتون- که در خانه بی بی علوی نام داشت- بود. گرچه بها ولد فرزند دیگری به نام حسین از زن دیگرش-دختر قاضی شرف- داشت. اما جلال الدین بود که در خانه مورد محبت بود حتی از طرف مهینه خاتون مادر بها ولد که در خانه مامی نام داشت و زنی بد خلق بود.
بهاولد همه ذکر لبش در خانه  «الله» بود، جو خانه جوی روحانی و آکنده از ناپاکی ها بود. جلال الدین نیز با داشتن چنین الگویی خود را در «الله» میافت.
در این کتاب آمده که برای جلال الدین روح و غیب هنگام پنج سالگیش در پیش نظرش پدیدار آمد و غیب برای او امری محسوس هرروزینه شده بود. در شش سالگی در هنگام بازی با همسالان خود ناگهان از میان آنان گم گشته و حالات روحانی تجربه کرده و این را دسترنج ریاضت ها، روزه داری ها، شب زنده داری ها و اشک ریختن های هنگام نماز آن کودک خردسال بها ولد دانسته. در هفت سالگی که در هنگام نماز میگریست حالی به او دست داده که آن را تجلی «الله» دانسته و صدای غیب بر او گفته که اهل مشاهده را حاجت به مجاهده نیست و نباید در این ریاضت ها به افراط بپردازد.
سید برهان ترمذی که از شاگردان پدرش بود لالای وی گشته بود و با وجود این مربی و آن پدر باعث شده بود در خردسالی حالاتی را تجربه کند که کهنسالان در پایان عمر از آن بی نصیب بودند. انگار ابر و باد و مه و خورشید و فلک برای جلال الدین در کار بودند.
بها ولد از معشیت دچار مشکل نبود زمین هایی از پدر داشت و طبق رسم از بیت المال اندکی دریافت میکرد. وی دایم در خانه مراقب دل بود و در انس با «الله» اما در خارج خانه در تلاش برای ایجاد خوف در دل خلق از «الله» بود. اهل وعظ و تدریس فقه بود و سبب معرفت بسیار و مقابله با شیخ های دل ناپاک خود را «سلطان العلما» مینامید و نامه و دفتر خویش را با این نام امضا میکرد. با اینکه او مریدان گاه متعصبی هم داشت اما به سبب قدرتی که همین مریدان به او میدادند مخالف هایی هم داشت. شیخ هایی که در پی محبوبیت وی در عوام بودند، قاضی وخش که عنوان «سلطان العلمایی» او را از محضر ها و فتوا ها حذف میکرد و سلطان محمد خوارزمشاهیان که از فرمانبردای خلق از فتوای های وی بیم داشت. آزار و تحریک این مخافان و از طرفی اوضاع نابسامان حکومت خوارزمشاهیان که از هر طرف کشور در نزاع و خون ریزی بود. دلیل ناخرسندی بها ولد و دشوار بودن زندگی برایش در بلخ و سراسر قلمرو سلطان بود.
در این ایام بها ولد پیری هفتاد ساله و جلال الدین دوازده ساله بود، بها ولد که سلطان را در تلاش برای گرفتن خراج دوساله بعد دید و دانست که حتی خود او امیدی به اوضاع ندارد و وی را اهل تدبیر و مسالمت نیافت و دانست که جنون جنگ دارد و خود را سکندر خوارزمشاهی میداند و در هر طرف این دیار در نزاع با دشمن است. با سیصد تن از یاران و مریدان خود ره عزیمت را برشمرد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          نادر بودند کسانی که در قونیۀ آن ایّام توانستند واقع حال مولانا را درک کنند. حال نادره مرد بی مانندی را که در این دنیا حتی در میان دوستان و خویشان خود نیز غریب ماند و با آنکه در دنیای خویش با اهل عصر خوش آمیخت و به عزلت و انزوای سرد زاهدانه هم پناه نجست در غریبستان عالم غریب آمد، غریب ماند، و غریب رفت! اما در یک عصر پرآشوب تاریخ، تا برایش ممکن بود، بی وحشت، بی آلایش و بی اظهار شکایت زیست. مرید دیرینه روزی که چهل سال در خدمت و صحبت این غریبۀ دنیای ما به سر برده بود بعدها بی هیچ تزلزل و قطعاً بی هیچ نکلّف گواهی داد که در تمام این مدّت هرگز حکایت غم و شادی دنیا از وی نشنیده بود. حکایت غم و شادی که او داشت قصۀ اندوه جداییها بود و شادی امید وصال - چیزی که سیر روحانی مستمر او از مقامات تبتّل تا فنا آن را الزام می کرد.
(از صفحه 334 کتاب)

پله پله تا ملاقات خدا یکی از آثار تحقیقی مرحوم زرین کوب در مورد زندگی و احوال مولانا جلال الدین بلخی ست. این کتاب اگرچه مملو از اطلاعات تاریخی در مورد شیوه زندگی و زمانۀ مولاناست ولی به شیوه ای صمیمی نگاشته شده تا خواننده را با "خداوندگار روم" در سفری به فرن هفتم هجری همراه سازد و گوشه ای از افکار و عقاید او را دریابد. نثر استوار و غنی کتاب از دیگر ویژگی های برجسته آن و گواهی بر ادیب بودن نویسنده است. شاید تنها حسرتی که میتوان در باب این اثر ارزشمند داشت کم بودن اشارات به ابیات روح انگیز مثنوی و دیوان شمس باشد. با این حال همچنان که دکتر عبدالکریم سروش در پاسخ به سائلی جهت معرفی منابعی برای شناخت مولانا ارجاع داده بودند، خواندن "پله پله تا ملاقات خدا" برای علاقه مندان سلوک مولانا بی اندازه مفید و لازم است.
        

1

به راستی ا
          به راستی او که بود ؟زمینی بود یا آسمانی!؟سوالی که بعد از اتمام پله پله تا ملاقات خدا از خودم می پرسم.... .مولانا جلال الدین رومی .از بلخ تا قونیه از قطع پیوند با آنچه تعلقات خودیست تا قطع پیوند با خود خط سیریست شگرف 
ملاقات با عطار ،سهروردی،علاقه به اشعار سنایی و هم نشینی با صلاح الدین زرکوب،حسام الدین چلبی و شگرف تر از همه شمس تبریزی ...سفر های مختلف آن هم در عصری که سفر به راحتی و برای همه امکان پذیر نبود شاید او را به این جهان‌بینی  رسانده بود.
اینکه خدا را نه در مکتب و منبر و مدرسه نه در خطابه....بلکه در کوچه و بازار و درمیان مردمان عادی حتی در رقص و سماع و موسیقی می توان یافت جاذبه ای است که من را وارد به تسلیم و خضوع برابر خداوندگار روم  می کند. 
اگر او در عصر ما می زیست شاید در کسوت یک‌ مهماتا گاندی مسلمان منادی یک حیات تازه برای عالم می شد. 
در گذر از گویی، یک روز دو تن را درحال نزاع دید؟یکی به دیگری پرخاش کرد که اگر یکی به من گویی هزار بشنوی  مولانا روی به آن دیگر کرد و گفت :هر چه خواهی به من‌گوی کا اگر هزار هم گویی یکی هم نشنوی. شاید راز آرامش همین باشد.... .
        

16

          اگر امکان داشت، بیشتر از 5 ستاره به این کتاب می‌دادم زیرا:
1- خط به خط، شاهکاری بود به قلم جادویی استاد زرین کوب. علاوه بر محتوای غنی، سبک نوشتار و تعابیر استفاده شده در تمام کتاب، لذت‌بخش و مملو از نوشتارهای ادبی وزین بود.
2- علاوه بر زندگینامه و دیدگاههای مولوی، وضعیت حکومتی و فکری آن دوران، و نیز احوالی از شعرا، اکابر، شیوخ، خانواده، و تمام افرادی که به نحوی با مولانا سروکار داشته باشند را به طور موجز و مفید ارائه می‌داد؛ لذا قبل از مطالعه هر کتاب دیگری از مولوی یا درباره‌ی ایشان بهتر است که این کتاب را مطالعه کنید.
3- لذت‌بخش‌ترین فصل کتاب از نظر من، فصل «از مقامات تبتل تا فنا» بود؛ البته لازمه درک درست مفهوم این بخش نیز مطالعه فصلهای گذشته بود که هیچکدام غیرضروری نبودند.
4- به دلیل تکرار بعضی بحثهای مهم در فصول مختلف کتاب، مطلب کامل برای انسان جا می‌افتد و احیانا کسی قسمتی را متوجه نشد اصلا نگران نباید باشد. البته این تکرار چون با زیرکی، ادبیات و کلمات متفاوت و مرتبط رخ می‌دهد؛ نه تنها حوصله را سر نمی‌برد بلکه به جاذبه‌ی کتاب می‌افزاید.
5- مختصری از دلیل انتخاب این کتاب برای مطالعه را نیز در سایتم به آدرس https://goo.gl/dJ9FO6 نوشتم.
        

0

          "روان، جذاب، خواندنی
بعد از خواندن ملت عشق احساس کردم باید شخصیت مولانا را بیشتر بشناسم و کتاب را از یک دوست امانت گرفتم."
"شیخ نشابور کودک نورسیده بهاولد را انسانی برتر از انسانهای عادی دید و لاجرم بی هیچ تردید و مجامله به بهاولد نوید داد که به زودی این کودک آتش در سوختگان عالم خواهدزد و شور و غوغایی در بین رهروان طریقت به وجود خواهد آورد."
"یک روایت معتبر درباره ازدواج شمس با کیمیا خاتون این است که مولانا ازدواج با این دختر را به شمس پیشنهاد داد تا او را در قونیه پابند کند اما دکتر زرین کوب معتقد است که شمس خود عاشق کیمیاخاتون شد. من با نظر اول موافق ترم. حتی در لابلای سطور کتاب ناهمخوانی این ماجرا با شخصیت شمس مشهود است"
"مولانا با سادگی هر چه در باب وجود شمس در اطراف میشنید باور میکرد و با چه آسانی از هرچه در باب مرگ او میشنید به خشم می آمد. یکی به او خبر داد که شمس را در دمشق دیده بود، مولانا که نقدینه ای در دسترس نداشت جامه خود را و تمام آنچه را به تن داشت از دستارو فرجی و کفش و موزه مژدگانی بداد. چون او برفت یکی از حاضران گفت که او خبر دروغ داد
مولانا گفت برای خبر دروغش دستار و فرجی بدادم اگرخبرش راست بودی جان خویش فدای او کردمی"
"خیلی دوست دارم شخصیت مولانا از نظر روانشناسی امروز بررسی شود و ببینیم این چه نوع شخصیتی است که در هر مرحله زندگی اش باید یک رفیق صمیمی، یک همراه، یکنفر که مایه الهام باشد، یک همدم داشته باشد و انگار به تنهایی نمی تواند سیر انفسی کند"
"به باور مولانا در جهانی که عرصه تنازع اضداد است و تنازع آن هم هرگز به شر مطلق منتهی نمیشود محرک واقعی تحول و تبدل اجزای هستی عشق است، که دانش را به بینش و علم را به ذوق تبدیل میکند."
"انس او با الله و با نام و ذکر او چنان بود که وقتی نیز بتقریبی با کراخاتون گفته بود الله را محکم زیر دندان خویش دارد."
"اینکه فقها گرد او نمی آمدند از خواست یا منع خود او ناشی میشد، اما گه گاه از این بی اعتنایی آنها در حیرت بود. به نظر می آمد که گویی به آنها از جانب مدعیان تلقین میشد که تردد به مجلس مولانا برای حیثیت علمی آنها مایه نقص خواهدبود."


البته اندکی ارفاغ کردم در دادن پنج ستاره چون به نظرم جا داشت ما اندکی بیشتر به دنیای آثار قلمی مولانا وارد بشویم. یعنی حتما لازم بود شواهدی که از زندگی مولانا بیان میشد با آوردن مصادیقی از اشعارش تایید بشوند
در جریان مطالعه کتاب یکی دو تا از دوستانم که دانشجوی ارشد و دکترای ادبیات هستند بهم گفتند که آثار استاد زرین کوب کاملا خالی از داستان پردازی نیست. به نظر خودم هم میرسید که گاهی جاهای خالی شواهد تاریخی را ایشان با گمانه زنی های خودش پر کرده بود. البته در مقدمه ایشان توضیح مفصلی داده است مبنی بر این که چرا در این کتاب هیچ ارجاع دهی وجود ندارد. دو نامه از مخاطبان پر و پا قرصش آورده که هر دو میگویند این قدر ارجاعات کتاب های تو زیاد است که ما را خسته میکند. بنابراین استاد زرین کوب تصمیم گرفته این کتاب هیچ گونه ارجاع بیرون متن نداشته باشد و همین است که شکل رمان گونه ای به آن میدهد و خواندنش را روان و شیرین میکند.
برای من فصلی که مربوط به رابطه مولانا با صلاح الدین زرکوب است فوق العاده زیبا بود و حتی بیشتر از فصل "طلوع شمس" دوستش داشتم. ماجرای رقص مولانا در بازار زرگرها واقعا فوق العاده بود.
        

0