معرفی کتاب ادام بید (قصه باشکوه همدلی ها) اثر جورج الیوت مترجم رضا رضایی

ادام بید (قصه باشکوه همدلی ها)

ادام بید (قصه باشکوه همدلی ها)

جورج الیوت و 1 نفر دیگر
4.3
5 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

12

خواهم خواند

31

ناشر
نشر نی
شابک
9789641854333
تعداد صفحات
744
تاریخ انتشار
1399/9/3

توضیحات

        
در سلسله زمان نویسان بزرگ انگلیسی در قرن نوزدهم،که از جین آستین و خواهران برونته آغاز میشود و به چارلز دیکنز و تاماس هاردی میرسد.جورج الیوت به سبب مهارت و ژرف بینی اش در توصیف انگیزه ها مقام منحصر به فردی دارد،به طوری که بسیاری از نقادان مدرن او را بزرگ ترین رمان نویس انگلیسی قرن نوزدهم می دانند.
ادام بید رمانی است درباره آدم های معمولی که زندگی ساده ای دارند و روابط آن ها نیز در محیط کوچک شان ساده می نماید،اما آیا این نظم عادی ادامه میابد؟تقدیر چه ها در آستین دارد؟ضربه سرنوشت چه گونه فرود می آید؟

      

لیست‌های مرتبط به ادام بید (قصه باشکوه همدلی ها)

نمایش همه
سایه

سایه

دیروز

ادام بید (قصه باشکوه همدلی ها)میدل مارچ: داستان یک شهرمیدل مارچ: داستان یک شهر

از "قصهٔ باشکوه همدلی" تا "داستان یک شهر"

3 کتاب

از "ادام بید" تا "میدل مارچ" چه سفری بود از دل روستای آرام تا پیچ و خم های شهر مدل مارچ. پارسال با "ادام بید" قدم به دنیای جورج الیوت گذاشتم؛ به دنیای نجاری شرافتمند که گناه و بخشش را از جنس زندگی واقعی می‌آموزد. داستانی روستایی، بوی خاک تازه و چوب تراشیده می‌داد، اما در عمق خود، دریایی از احساسات خام و انتخاب‌های دشوار را پنهان کرده بود. "ادام بید" به من آموخت که رستگاری، گاهی در پذیرش و بخشش خطاهای خود و دیگران نهفته است. اما امسال، "میدل مارچ" بود که مانند یک اقیانوس بی‌کران مرا در خود غرق کرد! در این اثر، الیوت دیگر تنها یک قصه گو نیست؛ او جامعه‌شناسی است که با قلمش تار و پود یک شهر را می‌بافد. از داروتیا بروک آرمانگرا که در جستجوی حقیقتی بزرگتر است تا دکتر لیدگیت، که آرزوهای علمی‌اش در باتلاق ازدواج نابسامان و بدهی‌های روزافزون محو می‌شود. هر شخصیت، جهانی است که با امیدها و شکست‌هایش، تصویری زنده از جامعهٔ ویکتوریایی را پیش چشمانت می‌گسترد. درسی که از هر دو کتاب برگرفتم این بود: "بزرگترین تراژدی، شکست خوردن نیست؛ بلکه کوچک شدن و تسلیم شدن در برابر انتظارات جامعه است." جورج الیوت، استاد بی‌بدیل به تصویر کشیدن این تقابل همیشگی است "تقابل آرمان‌های بلند با واقعیت‌های پیش‌پاافتادهٔ زندگی." اگر "ادام بید" را با تمام سادگی و عمقش دوست داشتید، "میدل مارچ" گام بعدی و ضروری سفر ادبی شماست. خود را آماده کنید برای غرق شدن در یکی از ژرف‌ترین و ماندگارترین تجربه‌های ادبی تاریخ.

1

پست‌های مرتبط به ادام بید (قصه باشکوه همدلی ها)

فمینیسم و برخی نمود های آن در ادبیات داستانی(9)

فمینیسم و برخی نمود های آن در ادبیات داستانی(9)

17

احسان رضایی

احسان رضایی

1401/3/11 - 13:22

وقتی زنان با اسم مردانه می‌نویسند

چرا یک نویسندۀ زن با انتخاب اسمی متفاوت، هویتش را پنهان می‌کند؟ ماجرا دلایل فراوان و گاه پیچیده‌ای دارد.

46

احسان رضایی

احسان رضایی

1400/12/23 - 15:44

فهرست کتاب پیشنهادی عالیجناب تولستوی

«حالا چی بخوانم؟» این، یکی از رایجترین سوالاتی است که برای هر کتابخوانی پیش می‌آید. مراجعه به فهرست‌ها دقیقاً برای همین مواقع است. یک نمونه از این فهرست‌ها را جناب لئو نیکلایویچ تولستوی، خالق «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» به دست داده است.

52

یادداشت‌ها

مهسا

مهسا

1403/8/26 - 23:06

          یادداشتی بر ادام بید:

نمی‌توان گفت زندگی با همه عادلانه رفتار می‌کند.
مدتی می‌گذرد از تمام کردن ادام بید، داستانی که در دل یک مصیبت و غم مشترک، از هم‌دلی، مقاومت و پذیرش درد  سخن می‌گوید.
جورج الیوت در این رمان که تار و پودش نوعی از ستایش روستا و زندگی شبانی‌ست، و داستانش سرنوشت انسان‌ها را به یک‌دیگر گره می‌زند، با چه قدرتی از تغییر و رشد می‌نویسد. از کاری که درد و رنج با آدمیزاد می‌کند. 
داستان بیش از آن‌که درباره‌ی شخصیتی به نام ادام بید و زندگی عاطفی‌اش باشد، درباره‌ی روابط انسانی به هر شکلی‌ست. روابط دوستانه، روابط خانوادگی، روابط همسایگی و روایط عاطفی. رمان با این نویسنده‌ی پایبند به واقع‌گرایی، عشق را هم به‌عنوان یک محرک آسیب‌زننده و فاجعه‌بار نمایش می‌دهد، و هم به‌عنوان منجی و عبوردهنده‌ی انسان از زخم‌های گذشته‌اش. البته که مورد اولی اغلب به‌عنوان عشق‌های زودگذر و سطحی یاد می‌شود، اما گاهی همین احساس مصیبتی را به‌بار می‌آورد و آدمی را به تصمیم‌هایی وا می‌دارد که زخمش تاابد می‌ماند.
خواندن کتاب با وجود حال‌و‌هوای کم‌وبیش مذهبی‌اش به‌خاطر وجود داینا، و توصیف‌های گاه طولانی اما خواندنی الیوت از روستا و طبیعت و مناظر بکر، که از ستون‌های اصلی رئالیسم است، خالی از لطف نیست. 
الیوت در یکی از فصل‌های این رمان توضیحی می‌دهد از دلایلش برای نوشتن از آدم‌های معمولی، از کارهای معمولی و از مکان‌های معمولی. این فصل را از تمام فصل‌های رمان بیش‌تر دوست داشتم، و اگر می‌شد، کل آن فصل را در متنم قرار می‌دادم.
اگر بخواهم درباره‌ی کاراکترها چیزی بگویم، متن بسیار طولانی خواهد شد. چون همه کم و بیش کاراکترهایی معمولی‌‌اند. همان‌هایی که هرروز در زندگی‌مان می‌بینیم، با آن‌ها حرف می‌زنیم و زندگی می‌کنیم، و درباره‌ی آدم‌های معمولی می‌توان بسیار حرف زد. درباره‌ی خودمان. آدم‌هایی که همان‌طور که سرشار از امید و عشق‌اند، خالی از درد و کینه و یأس نیستند. با این‌حال، کاراکتر موردعلاقه‌ام در کل این رمان خانم پویزر بود. خانم پویزر جزء هیچ‌یک از چهار کاراکتری که به‌عنوان «اصلی» ازشان نام برده می‌شود، نیست. اصلا یکی از مشخصه‌های مهم رمان همین است؛ تمام کاراکترهایی که الیوت درباره‌شان صحبت می‌کند، با دقت از نظر روانشناسی و شخصیت‌پردازی به‌شان پرداخته است. 

کاراکترهایی که هم اوج شادی و لذت‌شان را می‌بینیم، و هم اوج استیصال و درماندگی‌شان را.

رمان ما را می‌برد به لحظاتی که احساس می‌کنیم هیچ رهایی‌ای از آن سختی و درد نخواهیم داشت. نویسنده تلاش نمی‌کند بگوید کاراکترهایش خوش‌بخت شده‌اند؛ یا از آن گذشته‌ی تلخ به کلی عبور کرده‌اند. او می‌خواهد بنویسد بار تجربه و احساسی که بر روی دوش انسان قرار دارد، در هر دوره از زندگی‌اش سنگین‌تر می‌شود، اما به راه رفتن ادامه می‌دهد چون چاره‌ای جز آن ندارد.
و درباره‌ی ادام؛ جورج الیوت به خوبی ادام را در نقش یک قهرمان به تصویر می‌کشد. یک کارگر که نجاری‌ست زبردست و محبوب اهالی روستا. محبوب همه‌ی اهالی
در روستا جز همان که می‌خواهد. حتما الیوت برای ادامِ داستانش جایگاه والایی را در نظر گرفته بود که این‌گونه شد سرگذشت هتی داستان او؛ اما همین قهرمان محبوب قصه هم گاهی نمی‌تواند به کسی که بیش از دیگران دوستش دارد کمک کند. درواقع ادام یک قهرمان غیرمعمولی‌ست، چون یک انسان معمولی بیش نیست. او از نور وارد تاریکی می‌شود و توسط نوری دیگر نجات داده می‌شود؛ اما باز هم لکه‌هایی از تاریکی بر روشنایی درونش باقی می‌ماند. چرا که کدام‌یک از ما می‌توانیم بگوییم گذشته را به دوش نمی‌کشیم؟
در پایان این روایت، مسرور از به هم پیوستن‌ها و گذر از سختی‌ها، هم‌چنان بغضی در گلوی کاراکترهاست که میدانی هیچ‌گاه از میان نمی‌رود؛ چرا که سرنوشت همیشه با همه مهربان رفتار نمی‌کند.
در سرم تصویر رقص هتی را می‌بینم با شال مشکی و گوشواره‌هایش، در اتاقی که تاریک است اما روح او از شادی و شوق دخترانه‌اش می‌درخشد و نور می‌تاباند بر آیینه‌ی جلوی صورتش. 
با قلبی که به‌خاطر هتی فشرده شده و زجر می‌کشد، کتاب را می‌بندم و به دنیای گاهی رحیم اما اغلب بی‌رحم اطرافم برمی‌گردم.
        

9