در این یادداشت چندی از "یادداشت های" شخصیم را در مورد "بیداری" مینویسم.
این اثر در سال ۱۸۹۹ میلادی منتشر شد، کمی بعد از شروع موج اول فمینیسم در اروپا. البته که کتاب "بی اخلاق" توصیف شد و شوپن تا پایان زندگی از عرصهٔ ادب طرد شد.
سال ها بعد از طرد کامل، کتاب دوباره کشف شد و سال ها بعد از آن در ایران به چاپ رسید. نه این که این کتاب را "بهترین" در سبک خود بدانم، اما در جای خود به خوبی میتواند مخاطب را به "فکر" وا دارد.
اما موضوع یادداشت های من تعریف و تمجید نیست! اتفاقا انتقادی اساسی به شخصیت اصلی، "ادنا" دارم که در ادامه به آن خواهم پرداخت.
این یادداشت در واقع لیستی از "مچگیری" های من از بعضی شخصیت های کتاب است:
• When kids are having kids
"نویسنده سعی دارد با مورد خطاب قرار نگرفتن فرزندان ادنا، به نوعی از آن ها هویت زدایی کند تا خواننده به اعمال ادنا احساس گناه ندهد و او را سرزنش نکند. به طوری که خواننده این کودکان را مانند دو شخصیت فرعی بدون هویت و ویژگی های انسانی، نیاز های طبیعی مثل دوست داشته شدن، مورد توجه قرار گرفتن و تحسین شدن به خواننده نشان داده. گویی که دو شخصیت بی ارزش و بی اهمیتند. "
این یادداشت را پر از خشم و با خط خرچنگ قورباغه ای نوشتم که نکند گرفتار طلسم نویسنده شوم و یادم رود که قربانی اصلی این کتاب ادنا نیست بلکه فرزندان او هستند! کیت شوپن در به قلم درآوردن زنی مثل ادنا که در کل زیستش انگار در قفسی شیشه ای زندانی بوده یا به قول خودش در "خواب" بوده، با مهارت تمام عمل کرده. اما ترجیح داده ابعاد دیگر داستان را به چالش نکشد.
تیتر این یادداشت به این معناست: "وقتی بچه ها بچه دار میشوند"، زیرا معتقدم زنانی مثل ادنا که به دلیل فرهنگ و اعتقاد خانوادگی مجبور شدند در سنین کم ازدواج کنند، توانایی "مادر" بودن را دارا نیستند. جدا از این نکته که بعضی آدم ها توانایی بچه دار شدن را هرگز پیدا نمیکنند و فکر میکنم ادنا هم از این دسته باشد.
•Women
"جوری که پزشک در مورد زنان حرف میزند! انگار زنان چیزی جز انسان هستند. انگار زنان گونهای از جانورانند.برای من این حرف ها جالب بود، چون هنوز هم مردان (و حتی برخی از زنان) همین گونه در مورد زنان نظر میدهند. بعضی با احترام، بعضی با تحقیر و بعضی با نگرش علمی. هرچه و هرچه که باشد فقط انگار روی تکهای کثافت لباس بپوشانی و آن را به زنی هدیه دهی. زنان کثافت دوست ندارند، چه با لباس رنگارنگ ابریشمی و چه با تکهای دستمال کاغذی. این موضوع منتهی به امروز و دو قرن پیش نیست، قرن هاست که این طرز صحبت مردان دربارهٔ زنان است."
این یادداشت حاوی مقداری سانسور و حذفیات است!
برای رفرنس بیشتر، صفحهٔ ۱۸۹ کتاب مدنظر بود.
•Robert
"ادنا معتقد است رابرت او را بیدار کرده. من اما فکر میکنم رابرت تنها یک اسم بود و بس. رابرت یک بهانه بود برای این بیداری. فکر میکنم بیداری ادنا زمانی رخ داد که او کسی یا چیزی را "خواست". ممکن بود به جای رابرت، ادنا یک لباس یا حتی یک تکه نان را بخواهد و نتیجه یکسان بود. چیزی که مهم و تأثیرگذار بود خواستن چیزی خارج از قاعده و عرف بود، که رخ داد و باعث شد ادنا به این فکر کند که چرا نمیتواند آن را داشته باشد؟ حقیقت ازدواج و جامعه زمانی در گوش ادنا سیلی زد که او کسی را خواست که نمیتوانست داشته باشد. "
البته با ادای احترام به رابرت عزیز.
یادداشت های کوچک دیگری هم بودند که از حوصلهٔ این یادداشت خارج است. با آرزوی سلامتی برای آقای پونتلیه و فرزندان ادنا:)
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.