آدم های خوشبخت کتاب می خوانند و قهوه می نوشند

آدم های خوشبخت کتاب می خوانند و قهوه می نوشند

آدم های خوشبخت کتاب می خوانند و قهوه می نوشند

1.8
5 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

8

خواهم خواند

4

یک سال قبل وقتی همراه فلیک به اورژانس زسیدم به من گفتند که کار از کار گذشته و دخترم در آمبولانس تمام کرده است.آنقدر حالم بد شد که شروع کردم به بالاآوردن،اما کمی که بهتر شدم،دکترها گفتند کالین هم بیشتر از چند دقیقه یا در نهایت چند ساعت وقت ندارد.اگر میخواستم با او وداع کنم نباید زمان را از دست می دادم.میخواستم هوار بزنم و سر آن ها داد بکشم که دروغ میگویند اما نمیتوانستم در چنبره کابوسی هولناک گرفتار شده بودم و دلم میخواست باور کنم.که خیلی زود از خواب بیدار خواهم شد.اما خانم پرستاری ما را به سوی اتاقکی برد که کالین آنجا بستری شده بود.تمامی کلمات و حرکات درون آن اتاق در ذهنم ثبت شده است. کالین آن جا بود روی تختی عریض خوابیده و توده ای از دستگاه های پر سر و صدا و چشمک زن به او وصل شده بود.بدنش به سختی تکان میخورد و صورتش پر از خون مردگی بود.

یادداشت‌های مرتبط به آدم های خوشبخت کتاب می خوانند و قهوه می نوشند

فهیمه

1400/10/23