یادداشت

آدم های خوشبخت کتاب می خوانند و قهوه می نوشند
        یک رمان زرد، خیلی خیلی زرد که احتمالا تنها به دلیل مناسب بودن عنوان و طرح جلدش برای پست‌های اینستاگرام پرفروش شده...
داستان از این قراره: دایان که شوهر و دخترش رو در یک تصادف رانندگی از دست داده، در اوج فروپاشی روحی و روانی به شهری در ایرلند نقل مکان می‌کنه. در اونجا همسا‌یه‌ی بی ادبی داره به نام ادوارد که در لحظه ازش متنفر میشه، اما در اثر اتفاقاتی -درست حدس زدید- نهایتا عاشقش می‌شه. شبی که تصمیم می‌گیره با ادوارد باشه -درست حدس زدید- سر و کله‌ی زنی پیدا میشه به نام مگان که قبلا معشوقه‌ی ادوارد بوده. دایان و مگان به فیلم‌فارسی‌ترین شکل ممکن وارد رقابت می‌شن و نهایتا ادوارد دایان رو انتخاب می‌کنه، اما -درست حدس زدید- دایان ادوارد رو رد می‌کنه، چون نمی‌تونه جوری که ادوارد سزاوارشه دوستش داشته باشه!!! نهایتا دایان برمی‌گرده به پاریس، به کافه کتابش! 
تمام داستان بالا هم آغشته‌ست به پاکت پاکت سیگار و تا خرخره الکل خوردن!
      

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.