معرفی کتاب عاشق اثر مارگریت دوراس مترجم قاسم روبین

عاشق

عاشق

مارگریت دوراس و 1 نفر دیگر
3.1
17 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

34

خواهم خواند

13

شابک
9789642071487
تعداد صفحات
112
تاریخ انتشار
1398/11/8

توضیحات

        داستان«عاشق»سرگذشت خانواده ای است فرانسوی که شکم شان را ازسفره ی استعمار در ویتنام سیر می کنند.ماجرای کتاب،زندگی دختری استفرزند همین خانواده،با دو رادزر که یکی غمخوار شوربختی دختر است و دیگری پسدی است کج رفتار و دردانه مادری که خود قربانی همان ستمی است که کشور متبوعش به هندو چین روا داشته.راوی داستان زنی است سالخورده که دوران شباب و شور و سوداهای همان ایام را وصف می کند،چه بیش وکم بر ساخته  هایی هم به رویدادهای زیسته زندگیش افزوده است،با رنگمایه ای عاطفی از آمال برباد شده و دلبستگی فرجام نیافته ای که در نهایت حاصلی است از قصه دیرین استعمار که تا پایان عمر زخم کهنه ای با راوی می ماند و می شود دستمایه ای برای داستان های دیگری از این نویسنده ،با همان مضمون و مایه ای از مسائل سال های فردای جنگ جهانی دوم در اروپا.
      

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کتاب حاضر اثر مارگاریت دوراس یکی از آثار برجسته‌ی ادبیات مدرن فرانسوی است. این کتاب اثری نیمه‌زندگینامه‌ای است که در آن دوراس داستان رابطه‌ی عاشقانه‌ی دوران نوجوانی‌اش با یک مرد ثروتمند چینی در سایگون را روایت می‌کند.
داستان از زبان یک زن روایت می‌شود که خاطرات دوران نوجوانی‌اش را به یاد می‌آورد. او دختری سفیدپوست و فرانسوی است که در مستعمره‌ی فرانسه، یعنی هندوچین، زندگی می‌کند. خانواده‌اش فقیر و فروپاشیده‌اند. در سفری با قایق، با مردی چینی، بسیار ثروتمند و بزرگ‌تر از خود، آشنا می‌شود. آن‌ها وارد رابطه‌ای عاشقانه و جسمی می‌شوند که همزمان سرشار از هوس و درد است.
نثر دوراس ساده اما آمیخته با احساساتی پنهان است. جملات گاهی بریده‌بریده و مبهم‌اند اما در دل آن‌ها عمق عاطفی نهفته است. عاشق نه صرفاً یک داستان عاشقانه، بلکه تجربه‌ای درونی، احساسی و شاعرانه درباره‌ی یاد، بدن، قدرت و مرزهای ممنوع است. خواندن این کتاب برای کسانی که به ادبیات روان‌شناختی، شاعرانه و تجربی علاقه‌مندند، تجربه‌ای عمیق و فراموش‌نشدنی خواهد بود.


        

1

دریا

دریا

6 روز پیش

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نتونستم درکش کنم.
از کتابایی که صرفا افکار نویسنده هستن خوشم میاد، این‌جوری نیستم که فقط دنبال داستانی با آغاز و میانه و پایان واقعی و کشش و هیجان و... باشم، ولی این یکی با این‌که فکر می‌کردم ازش خوشم میاد، هیچ احساسی درونم ایجاد نکرد. 

جایزه‌ی ادبی گنکور رو گرفته و می‌گن فراتر از یه رمان عاطفیه، ولی خب من می‌تونم بگم خیلی مزخرف و بی‌سروته بود.

داستان یه دختر فرانسوی فقیره که از پونزده سالگی با یه مرد چینی ۲۷ ساله وارد رابطه شده که باباش به خاطر تفاوت نژادی مخالف ازدواجش با این دختر بوده، دختره هم باباشو زود از دست می‌ده. دوتا برادر داشته که بزرگ‌تره موجود شرور بدیه و کوچیک‌تره مظلوم و بیچاره‌ست، مامانشون هم مامان خوبی نیست و هم تربیت کردن بلد نیست، هم آزارشون می‌ده.

کل کتاب همینه فقط. همینا رو هی توضیح می‌ده، طی یه روایت غیر خطی و تازه یه جاهایی می‌گه من، یعنی از زبون اول شخص که دختره‌ست، توضیح می‌ده، یه جاهایی، خیلی سریع تغییر شکل می‌ده، می‌گه او، یعنی اون دختر این کارا رو کرد... یعنی زاویه دیدش هی عوض می‌شه.

نکته‌ی جالبی که یه ذره توجهمو جلب کرد این بود که خیلی جاها از عکس حرف می‌زد. انگار که داشته آلبوم نگاه می‌کرده، بعد هی خاطرات یادش میومده و با خودش گفته خب بذار خاطره‌ی اون روزو هم بگم...

همین.
من دوستش نداشتم.

        

0