معرفی کتاب خلیج نقره ای اثر جوجو مویز مترجم فرزام حبیبی اصفهانی

خلیج نقره ای

خلیج نقره ای

جوجو مویز و 1 نفر دیگر
3.3
14 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

37

خواهم خواند

7

ناشر
آتیسا
شابک
9786008951162
تعداد صفحات
328
تاریخ انتشار
1398/3/8

توضیحات

        کتاب حاضر، یکی دیگر از رمان های عاشقانه نویسنده است که در یک شهر ساحلی رخ می دهد. این اثر مانند دیگر داستان های مویز به صورت چند شخصیتی  است. ازجمله  شخصیت های کتاب رمان خلیج نقره ای، می توان به هانا، کاتلین، مایک، لیزا و غیره اشاره نمود. داستان با کاتلین شروع می شود. او دختری است که در هفده سالگی توانسته کوسه ای عظیم را صید کند و به خلیج بیاورد و در رسانه ها اسم ورسمی برای خودش بسازد. حتی اسم او در کتاب رکورد ها نیز ثبت شده که این مسئله باعث هجوم مردم به خلیج نقره ای می گردد و اتفاقاتی که برای آن ها خواهد افتاد جالب و خواندنی است.
      

یادداشت‌ها

           به جرأت می تونم بگم این کتاب فضای متفاوتی با رمان های قبلی که خوندم داشت.🤩
البته باید بگم که با خوندن فصل اول اصلا جذبش نشدم و حتی از انتخاب این کتاب پشیمون هم شدم. چون توی فصل اول خیلی از اصطلاحات فنی دریانوردی و کشتیرانی استفاده شده بود. اما با ادامه روند داستان و آشنایی بیشتر با شخصیت ها دیگه نتونستم بذارمش زمین.😂♥
حوادث کتاب توی یه شهر ساحلی رقم میخوره و تم محیط زیستی داره و به شخصه اطلاعات عمومی خودمو بالا برد مثلا اینکه شما میدونستید شیر نهنگ مثل پنیر سفته؟!😕
.
از دیالوگای محبوب این کتابم باید اشاره کنم به اونجایی که هانا به مادرش لیزا می گفت:
خدا ما را حتی توی تاریکی هم می بینه!🙏🏻😔
.
خوندن این کتاب به من یه آرزو هم داد و اون اینکه برم استرالیا و نهنگا و دلفینا را از نزدیک ببینم(بعضی وقتا شاید به بعضی از آرزوهامون نرسیم اما حسنش اینه که احساس زنده بودن می کنیم😉)😍🐳🐬
.
خلاصه که اگه مثل من به دریا و اکوسیستم اطراف اون علاقه دارید خوندن این کتاب شدیدا بالشدید توصیه می شود.
        

11

          اولش که این کتابو شروع کردم و نظراتی که راجبش نوشته بودن رو دیدم، از انتخابم و خوندن این کتاب ترس داشتم.. ولی الان که کتاب رو تموم کردم انقدر هیجان دارم که اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم بنویسم.
اول از همه باید بگم که از وایب آرومی که داستان داشت و فضای قشنگی که داستان توش پیش می‌رفت خیلی خیلی لذت بردم :) وقتی کتابو میخوندم همش درحال تصور کردن خلیج نقره ای بودم؛ فکر میکردم نزدیک خلیج وایسادم، یا تو قایق های موبی و اسماعیل هستم و نسیم ملایم میخوره بهم، پرنده های دریایی بالای سرم پرواز میکنن و دلفین ها و نهنگ ها وقتی که تو قایق هستم کنار قایق به استقبالم میان...
بعد از اون آدمای داخل داستانن که حس خوب منتقل میکنن، حس همدلی، حس دوستی، حس صمیمیت، حس خانواده.. حس اینکه تموم مشکلات و غم و اندوه تو اهمیت داره و همه و همه دارن براش تلاش میکنن تا تو از اون غم رها بشی؛ راهی پیدا میکنن که مسیرت رو پیدا کنی و مهم تر از همه هیچ وقت ناراحتی و سختی رو تنهایی به دوش نکشی.
نمیدونم چرا انقدر در حق این کتاب اجحاف شده، همیشه نباید یه کتاب تراژدی داشته باشه یا اتفاق خیلی خاصی توش رخ بده که بهش بگیم کتاب خوبیه..
در کل بخوام بگم به عنوان شخصی که این چهارمین کتابیه که از جوجو مویز خونده و به عنوان یه توصیه، از مسیر داستان های نویسنده لذت ببرید و بهش به عنوان یه تجربه ی جدید از زندگی افراد داخل کتاب نگاه کنید.. اونوقته که کتابای مویز براتون شیرین میشه 🥰
        

8

زینب

زینب

دیروز

          داستان درباره خلیجی در استرالیاست که کسب‌وکار بخشی از مردمش به تورهای تفریحی برای تماشای نهنگ‌ها و دلفین‌هاش وابسته است. تمرکز داستان روی اهالی یکی از هتل‌های قدیمی این منطقه است: کاترین که به خاطر شکار کوسه در نوجوانی به شهرت رسید، لیزا و دخترش هانا. لیزا خواهرزادهٔ کاترینه که در ابتدا شخصیت خیلی سرد و نچسبی به نظر میاد، مادری سخت‌گیر و یک‌دنده. اما کم‌کم مشخص میشه دلیلش چی بوده.
مایک اهل انگلستانه و از طرف شرکتش مأموریت داره در مورد این خلیج تحقیق کنه، چون اینجا رو بهترین مکان برای پیاده‌سازی سرمایه‌گذاری پرسودشون می‌دونند....

چند فصل اول داستان خسته‌کننده به نظر میرسه، اما کم‌کم شخصیت‌ها شکل می‌گیرند، داستان جذاب‌تر میشه، و می‌تونی تمامی اهالی خلیج رو با تمام ویژگی‌های شخصیتی‌شون تو ذهنت مجسم کنی، رفتار لیزا برات سؤال می‌شه، دلت برای هانا میسوزه، ومشتاق هستی که ببینی مایک  محتاط و ریسک‌گریز در نهایت در قبال اتفاقاتی که خودش آغازگرش بود چه تصمیمی می‌گیره و چیکار می‌کنه.
        

0